مراد از «اعجمی»

image: 
این شخص عجمی چه کسی بوده است؟

در آیه 103 سوره نحل به یک شخص عجمی اشاره می شود که مشرکان ادعا داشتند پیامبر(ص) تعالیمش را از او می گیرد. اما قرآن استدلال می کند این شخص زبانش عجمی(غیر عربی) است، در صورتی که قرآن عربی مبین است. اولا: این شخص عجمی چه کسی بوده است؟ ثانیا: آیا این استدلال (صرف عجمی بودن شخص) برای رد شبهه مشرکان کافی است؟ چون می دانیم که پیامبر می تواند تعالیم شخصی غیر عرب را به زبان عربی بر گرداند.

«وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّهُمْ يَقُولُونَ إِنَّما يُعَلِّمُهُ بَشَرٌ لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌ‏ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبين‏»؛ ما مى ‏دانيم كه آن ها مى ‏گويند: «اين آيات را انسانى به او تعليم مى ‏دهد!» در حالى كه زبان كسى كه اين ها را به او نسبت مى ‏دهند عجمى است؛ ولى اين (قرآن)، زبان عربى آشكار است‏.(1) در باره این که این شخص عجمی(غیر عرب) که بوده، اقوال مختلفی ذکر شده است: «بلعام»، آهنگرى رومى و مسيحى که در مكه بود. «سلمان فارسى»، که قريش مى‏گفتند پيامبر(صلی الله علیه و آله) داستان ها را از سلمان فرا مى ‏گيرد. غلامى رومى از «بنى الحضرمى» است كه نامش «يعيش» يا «عائش» بود و كتابى داشت و سپس مسلمان شد. دو غلام مسيحى از اهالى «عين التمر» كه نام يكى از آن ها «يسار» و نام ديگرى «خير» و شغلشان تيز كردن شمشيرها بود. آن ها کتابی به زبان خودشان داشتند.(2) البته برخی معتقدند: این اقوال چون مدركى ندارند اعتبار ندارد. خداوند نام آن شخص را ذكر نفرموده چون خود مشركين می دانستند چه کسی را می گويند؛ می فرمايد آن كس كه شما مى ‏گوييد، اصلا بر تكلم به زبان عرب، قدرت ندارد؛ يعنى شما كه خود را افصح عرب می دانيد قدرت بر آوردن یک سوره آن نداريد چه رسد شخص اعجمى كه قدرت بر تكلّم عربى نداشته باشد.(3) نکته: واقع اين است كه مشركان عرب، كسى را در ميان خود نمى ‏يافتند كه بتوانند قرآن را به او نسبت دهند، لذا دست و پا كردند بلكه بتوانند شخص ناشناسى را كه زندگانيش براى مردم آن سامان گنگ و مبهم است پيدا كنند و اين مطالب را به او نسبت دهند، شايد بتوانند چند روزى ساده‏ دلان را اغفال كنند.(4) در مورد قسمت دوم سؤالتان باید گفت معمول مفسران و نیز نویسندگان تفسیر نمونه، این گونه جواب می دهند: اگر منظورشان این است که یک غیر عرب (عجم) این قرآن را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) القاء کرده است، باید گفت این نهایت رسوایی است؛ چگونه می شود چنین انسانی می تواند عباراتی چنین فصیح و بلیغ بیاورد كه صاحبان اصلى لغت، همگى در برابر آن عاجز بمانند و حتى توانايى مقابله با يک سوره آن را نداشته باشند؟! ممکن است بگویند محتوا را به پیامبر(صلی الله علیه و آله) یاد داده است؛ که باید گفت ريختن آن محتوا در قالب چنين الفاظ و عبارات اعجاز آميزى كه همه فصحاى جهان عرب در برابر آن زانو زدند، چگونه انجام شده است؟! آيا به وسيله يک فرد بيگانه از زبان عرب و يا به وسيله كسى كه قدرتش ما فوق قدرت همه انسان ها است يعنى «اللَّه»؟! از اين گذشته، محتواى اين قرآن از نظر منطق نيرومند فلسفى در زمينه عقائد، و تعليمات اخلاقى در زمينه پرورش روحيات انسان، و قوانين جامع الاطراف اجتماعى در زمينه نيازهاى مختلف، آن چنان است كه ما فوق افكار بشر است، و نشان مى ‏دهد كه افتراگويان نيز گفتار خود را باور نداشتند، تنها براى شيطنت و وسوسه در دل هاى ساده ‏انديشان چنين سخنانى مى ‏گفتند.(5) اما علامه طباطبایی(ره) بیان دیگری دارند. ایشان می گوید آیه «لِسانُ الَّذي يُلْحِدُونَ إِلَيْهِ أَعْجَمِيٌ‏ وَ هذا لِسانٌ عَرَبِيٌّ مُبين‏»(6) فقط جواب تهمتی است که می گوید آن فرد غیر عرب (عجم)، الفاظ را بر پیامبر القاء کرده است یعنی قرآن کلام خود آن شخص است، نه کلام خدا؛ باید گفت او عجم است و قرآن عربی مبین است. اما اشکال اصلی باقی است، یعنی تهمتی که مشرکان می زدند این بود که آن شخص عجم، معانی و معارف قرآنی را به پیامبر تعلیم داده و الفاظ از پیامبر است و پیامبر الفاظ خود را به خدا افتراء مى‏ بندد [به دروغ به خداوند نسبت می دهد]. دو آیه بعد است که این تهمت را جواب می دهند: «إِنَّ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ لاٰ يَهْدِيهِمُ اَللّٰهُ وَ لَهُمْ عَذٰابٌ أَلِيمٌ»؛ به یقین، کسانی که به آیات الهی ایمان نمی ‌آورند، خدا آنها را هدایت نمی ‌کند؛ و برای آنان عذاب دردناکی است.(7) «إِنَّمٰا يَفْتَرِي اَلْكَذِبَ اَلَّذِينَ لاٰ يُؤْمِنُونَ بِآيٰاتِ اَللّٰهِ وَ أُولٰئِكَ هُمُ اَلْكٰاذِبُونَ»؛ تنها کسانی دروغ می ‌بندند که به آیات خدا ایمان ندارند؛ (آری،) دروغگویان واقعی آنها هستند!(8) علامه طباطبایی(ره) بر اساس این دو آیه، چنین استدلال می کند: قرآن معارف حقيقى ‏اى در بر دارد كه هيچ صاحب عقلى، در حقيقى بودن آن شک ننموده و تمامى عقول، مجبور و مضطر در قبول آنند؛ اگر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) آن ها را از بشرى گرفته بود، خودش نسبت به آن ها ايمان نمى ‏داشت، و حال آن كه او به آيات خدا ايمان دارد؛ و اگر ايمان نمى ‏داشت خدا هدايتش نمى ‏كرد، چون خدا كسى را كه به آياتش ايمان ندارد هدايت نمى‏ كند؛ و چون مؤمن به آيات خداست، ديگر به خدا افتراء نمى ‏بندد، چون به خدا افتراء نمى ‏بندد مگر كسى كه ايمان به آيات او نداشته باشد؛ پس اين قرآن افتراء نيست، و از بشرى گرفته نشده، بلكه منسوب به خداى سبحان است.(9) ایشان می گوید: پس اين‏ دو آيه كنايه از اين است كه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) مهدى به هدايت خدا و مؤمن به آيات او است، و کسی مثل او، مرتکب افتراء و دروغ نمى ‏شود.(10)

پی نوشت ها:

1. نحل: 16/ 103.

2. طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: ناصر خسرو ـ تهران، ج ‏6، ص 595.

3. ر.ک: طیب، محمد حسین، اطیب البیان فی تفسیر القرآن، انتشارات: اسلام ـ تهران، ج 8، ص 190.

4. مکارم شیرازی و همکاران، تفسير نمونه، انتشارات: دار الکتب الاسلامیه ـ تهران، ج 11، ص 409.

5. همان.

6. نحل: 16/ 103.

7. نحل: 16/ 104.

8. نحل: 16/ 105.

9. طباطبایی، محمد حسین، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، انتشارات: جامعه مدرسین، دفتر انتشارات اسلامی ـ قم، ج ‏12، ص 501.

10. همان، ص 502.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید