آدم(ع) خلیفه الهی
در آیه ۳۰ سوره بقره آمده که خداوند می خواهد آدم را خلیفه قرار دهد، اما در آیات بعد آورده شده که آدم و حوا به علت نافرمانی و فریب خوردن از ابلیس به زمین فرستاده شده اند. سؤال: اگر به زمین آمدن آدم برای نافرمانی بود، چرا قبلا گفته شده به عنوان خلیفه؟ با توجه به ادامه ی آیه به نظر می رسد که این حرف در ابتدای خلقت انسان گفته شده، نه پس از نافرمانیشان. راهنمایی کنید
.«وَ إِذْ قالَ رَبُّكَ لِلْمَلائِكَةِ إِنِّي جاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَليفَةً»؛ (به خاطر بياور) هنگامى را كه پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين، جانشينى [نماينده اى] قرار خواهم داد.»(1) از ابتدا قرار بوده که آدم و حوا، در زمین ساکن شوند و اگر غیر از این بود، باید با توبه آدم و پذیرفته شدن توبه، مجددا به آن محیط برگردانده می شد، ولی برگشت داده نشد؛ پس معلوم می شود که هدف اصلی، اسکان در زمین بوده است. بله، خوردن از آن میوه ممنوعه، اثرش این بود که مهلت ماندن در آن بهشت تمام می شود و دیگر آن راحتی و ... را ندارند و باید در زمین و با سختی های آن، ادامه حیات بدهند. در تفسیر نمونه برای خطای حضرت آدم، سه تفسير بیان شده كه مكمل يكديگرند: یکی این که ترک اولی بوده نه گناه، دوم این که امر الهی امر ارشادی بوده نه امر مولوی و سومین تفسیر این است که اساسا بهشت جاى تكليف نبوده بلكه دورانى بوده براى آزمايش و آمادگى آدم براى آمدن در روى زمين و اين نهى تنها جنبه آزمايشى داشت.(2) علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) می گوید: نهى نامبرده نهى مولوى نبوده، تا نافرمانيش معصيت خدا باشد، بلكه تنها راهنمايى و خير خواهى و ارشاد بوده و خداى تعالى خواسته است مصلحت نخوردن از درخت و مفسده خوردن آن را بيان كند ... . بيرون شدن از بهشت، بدنبال خوردن از درخت، يک اثر ضرورى و خاصيت تكوينى آن خوردن بوده، عينا مانند مردن بدنبال زهر خوردن، و سوختن بدنبال در آتش افتادن، هم چنان كه در همه موارد تكليف ارشادى، اثر، اثر تكوينى است.(3) بنابر این: خوردن از میوه ممنوعه، نافرمانی الهی نبوده و از ابتدا هم قرار بوده است آدم در زمین ساکن شود. توجه داشته باشید که هم از ابتدای خلقت آدم و هم بعد از هبوط از بهشت و در روی زمین، باز هم آدم خلیفه الهی است؛ لذا طبق فرمایش حضرتعالی، این گونه نیست که در ابتدا خلیفه الهی باشد ولی بعد از خوردن از میوه ممنوعه، دیگر خلیفه الهی نباشد.
_________
(1) بقره/ 30.
(2) ر.ک: مکارم شیرازی و همکاران، تفسير نمونه، ج 1، ص 188.
(3) طباطبایی، تفسير الميزان، ترجمه موسوی همدانی، ج 1، ص 208 و 209.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید