قرآن، ابهام یا اجمال؟
برخی آیات قرآن به شکلی مبهم بیان شده اند، به طوری که می توان آن ها را به شکل های مختلفی تفسیر نمود، مانند ماجرای هاروت و ماروت، که گفته اند بیش از یک میلیون احتمال در مورد آن داده می شود. دلیل این مبهم گویی در قرآن چیست؟ و آیا می توان این مبهم گویی را یکی از جنبه های اعجاز به شمار آورد؟
مطالب قرآن به گونه ای نیست که پیام اصلی متکلم، به مخاطب نرسد، لذا بایستی مراد از ابهام گویی مشخص شود. ابهام گویی اگر به معنای اجمال گویی است مشکلی ندارد. ابهام گویی اگر به معنای نارسا و نامفهوم بودن است، عیب و نقص محسوب می شود که البته در قرآن وجود ندارد. وجود تفسیرهای مختلف، با وجود دست یابی به تفسیر صحیح، اشکالی ندارد؛ وقتی عیب و نقص محسوب می شود که به خاطر محتملات زیاد، دستیابی به تفسیر صحیح مقدور نباشد. لازم به ذکر است برخی مواقع تفصیل، وقت گیر است و دلیل می خواهد، لذا وقتی متکلم با اجمال گویی می تواند به مقصود و هدفش برسد، اطاله کلام و تفصیل گویی، نیازمند دلیل است و چه بسا وقتی با اجمال گویی غرض حاصل می شود، تطویل بیهوده است و حکیم کار بیهوده نمی کند. مطلب دیگر؛ بین ابهام گویی و بین نیاز به مراجعه به مفسِّر و کارشناس، فرق وجود دارد. هر نیاز به مراجعه و یا تدبر در آیه برای فهم بیشتر و دقیق مراد الهی، به معنای مبهم بودن آیه و کلام الهی نیست. لازم به ذکر است این گونه نیست که هر کسی همه مراد الهی را بفهمد، بلکه هر میزان فهم از کلام الهی، برای گروهی از مخاطبین میسر می شود. به این روایت زیبا توجه فرمایید: «كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى أَرْبَعَةِ أَشْيَاءَ، عَلَى الْعِبَارَةِ وَ الْإِشَارَةِ وَ اللَّطَائِفِ وَ الْحَقَائِقِ؛ فَالْعِبَارَةُ لِلْعَوَامِّ وَ الْإِشَارَةُ لِلْخَوَاصِّ وَ اللَّطَائِفُ لِلْأَوْلِيَاءِ وَ الْحَقَائِقُ لِلْأَنْبِيَاء»؛ به درستی که کتاب خداوند مشتمل بر چهار چیز است: عبارات و اشارات و لطائف و حقایق. عبارات آن برای عوام، اشارات آن برای خواص، لطائف آن برای اولیاء، و حقایق آن برای انبیاء است.(1) هم چنین روایاتی که اشاره به داشتن بطن و ظهر برای آیات، و نیز هر بطنی چندین بطن دارد و ...، ناظر به همین موضوع است. این موضوع اختصاص به قرآن هم ندارد و متون تخصصی چنین هستند که هر مخاطبی همه مراد نویسنده را در قدم اول، متوجه نمی شود. افزون بر این که متون مقدس، حیث تخصصی بودن آن آشکارتر است؛ با این حال، یک فهم قدرمتیقن و یک درصدی از مراد متکلم، برای همه فراهم است؛ و به این مبهم گویی گفته نمی شود. شاید این نیازمندی به تفسیر کلام الهی در این جا را بتوان به وجود متشابهات در قرآن، تشبیه نمود. از امیرالمومنین (صلوات الله علیه) در ضمن حدیثى نقل شده علت وجود متشابه در قرآن، آن است که مردم خود را از امامان (علیهم السلام) بى نیاز ندانند و در آموختن قرآن به آن ها رجوع کنند: «... لِيَقُودَهُمُ الِاضْطِرَارُ إِلَى الِايتِمَارِ لِمَنْ وَلَّاهُ أَمْرَهُمْ».(2) وجود اين گونه آيات [متشابهات] در قرآن، نياز شديد مردم را به پيشوايان الهى و پيامبر (صلی الله علیه وآله) و اوصياى او روشن مى سازد، و سبب مى شود كه مردم به حكم نياز علمى، به سراغ آن ها بروند و رهبرى آن ها را عملا به رسميت بشناسند و از علوم ديگر و راهنمايی هاى مختلف آنان نيز استفاده كنند.(3) و ديگر آن كه اگر بنا بود تمام معانى قرآنيّه از معانى ظاهريّه و باطنيّه، تا هفتاد بطن در قرآن واضح و روشن بود، از فصاحت و بلاغت و معجزيّت خارج می شد و نقض غرض بود.(4) نکته: اجمال گویی به عنوان اعجاز محسوب نمی شود لذا نمی توان از این طریق، ادعای اعجاز کرد و معجزه بودن را ثابت نمود.
____________
(1) عوالی اللئالی، ج 4، ص 105؛ بحار الأنوار، نرم افزار جامع الاحادیث نور، ج 75، ص 278.
(2) تفسير نور الثقلين، نرم افزار جامع التفاسیر نور، ج 1، ص 313.
(3) تفسير نمونه، نرم افزار جامع التفاسیر نور، ج 2، ص 437.
(4) أطيب البيان في تفسير القرآن، نرم افزار جامع التفاسیر نور، ج 3، ص 114.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید