آزار و اذیت پیامبر به دست مشرکان
مشرکان قریش برای آزار و اذیت پیامبر دست به چه کارهایی می زدند؟ مرحوم علی دوانی در این رابطه می گوید: قريش از سرزنش و آزار و تهديد و تحقير پيغمبر خوددارى نداشتند، و اين را آخرين كارى مى دانستند كه از آن راه كينه و رشک خود را نسبت به آن حضرت فرو نشانند، بدين گونه از وى در دشنام به خدايانشان انتقام بگيرند. گاهى او را ديوانه مى خواندند، و زمانى خاک و خاشاک به سر و رويش مى ريختند. يک روز ساحر و جادوگرش مى دانستند و روز ديگر دروغگو و شاعر و داستان سرا مى پنداشتند. ابولهب عمويش خاک و شن به سر و رويش مى پاشيد و زنش «ام جميل» او را دشنام مى داد و شب هنگام هيزم و تراشه هاى چوب در سر و راه وى مى ريخت تا به وى صدمه رساند. گاهی در نكوهش وى شعر مى سرودند و در نشستن مردانه و زنانه خود مى خواندند و مى رقصيدند. گاهى نامش را به بدى ياد مى كردند، و مى گفتند او «محمد» و ستوده خصال نيست، بلكه «مذمم» است، و زمانى كودكان و بردگان خود را وا مى داشتند تا حضرتش را با سخنان زشت و ناپسند ياد كنند.(1) برخی از نمونه های تاریخی این آزار و اذیت عبارت است از: 1- ابوجهل گفت: آیا محمد در میان شما چهره اش را به خاک می مالد(2) گفتند: بلی. گفت: سوگند به لات و عزی اگر او را ببینم که چنین می نماید، پای خود را بر گردن او می گذارم و چهره اش را با خاک آلوده می کنم. آن گاه نزد پیامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) آمد، در حالی که آن حضرت نماز می خواند. او به گمان خود میخواست، پای خود را بر گردن پیامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) بگذارد، اما ناگهان حاضران دیدند که به عقب می آید و گویا با دست هایش می خواهد از آسیب چیزی خود را مصون بدارد. گفتند: تو را چه شده است؟ گفت: میان من و او چاله ای از آتش قرار گرفت. بعداً پیامبر اکرم (صلي الله عليه و آله) فرمود: اگر به من نزدیک می شد، فرشتگان او را پاره پاره می کردند.(3) 2- از ابن مسعود روایت است که گفت: در حالی که پیامبر خدا در کنار کعبه نماز می خواند، گروهی از قریش در مجلس خود نشسته بودند. ناگهان یکی از آن ها گفت: آیا به این ریا کار نگاه نمی کنید؟ کدام یک از شما شکمبه شتری را که بنی فلان کشته اند می آورد و وقتی او به سجده می رود، آن را میان شانه هایش می گذارد؟ چنان که بدبخت ترین آن ها فرستاده شد و وقتی که پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) در سجده رفت، آن را میان شانه های ایشان گذاشت و رسول خدا بر اثر آن هم چنان به حالت سجده باقی ماند. کفار قریش چنان خندیدند که از فرط خنده روی یکدیگر می افتادند. فردی نزد فاطمه (رضی الله عنها) رفت. او که هنوز دختری کم سن و سال بود، دوان دوان آمد و شکمبه شتر را از میان شانه های رسول خدا برداشت و انداخت و روی به کفار نمود و آن ها را ناسزا گفت. وقتی رسول خدا نماز را تمام کرد، گفت: «بار خدایا! نتیجه این کار قریش را به تو وا می گذارم.» تا سه بار این دعا را تکرار کرد. سپس از یکی یکی آن ها نام برد: بار خدایا! عمرو بن هشام، عتبه بن ربیعه، شیبه بن ربیعه، ولید بن عتبه، امیه بن خلف، عقبه بن ابی معیط و عماره بن ولید را هلاک کن. ابن مسعود می گوید: به خدا سوگند که همه آن ها را در روز بدر دیدم که نقش زمین شده بودند؛ سپس به سوی چاه بدر کشانده می شدند و در آن انداخته شدند.(4) 3- ضرب و شتم آزار و اذیت پیامبر اکرم توسط بزرگان قریش روزی سران و اشراف قریش در «حجر» جمع شدند و از پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) سخن به میان آوردند و گفتند: ما تاکنون ندیده ایم که کسی به اندازه ای که ما در مورد این مرد صبر نموده ایم صبر کرده باشد؛ او خردمندان ما را نادان قرار می دهد و به خدایان ما ناسزا می گوید. ما بر کار بزرگی در مورد او صبر نموده ایم. در آن اثنا رسول خدا آمد؛ همه با هم یکباره بر او حمله بردند و می گفتند: تو همان کسی هستی که چنین و چنان می گویی و آن چه را که پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) در مورد خدایانشان گفته بود، بازگو کردند. پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) میگفت: بلی من چنین گفته ام. سپس مردی، پیراهن او را گرفت و کشید. ابوبکر به دفاع از پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) برخاست و گفت: آیا مردی را می کشید که می گوید: پروردگارم الله است؟!(5) 4- آخرین و بزرگ ترین آزار قریش این بود که در اواخر دوران مکه برای کشتن پیامبر نقشه کشیدند. آن حضرت در مورد اذیت و آزاری که قریش نسبت به ایشان روا داشته بودند می گفت: من در راه خدا، به قدری ترسانده شده ام که کسی به این اندازه ترسانده نشده است و به قدری مورد اذیت و آزار قرار گرفته ام که هیچ کس به آن اندازه مورد آزار قرار نگرفته است و مدت سی شبانه روز بر من و بلال می گذشت که غذای کافی برای سیر کردن شکم خود نداشتیم، مگر غذای ناچیزی که بلال اندوخته بود.(6) پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) با این که دارای شان و منزلت بزرگی بود، اما از نخستین روزهای دعوت علنی بار سنگین بلا و مشقت و رنج را بر دوش گرفت و از سوی بی خردان قریش، مورد اذیت و آزار فراوانی قرار گرفت، به طوری که هر گاه از کنار مجالس آنان میگذشت او را مسخره می کردند و می گفتند: این پسر ابی کبشه(7) است که از آسمان با او سخن گفته می شود و هم چنین یکی از آنان وقتی از کنار پیامبر اکرم (صلی الله عليه و آله) گذشت با تمسخر می گفت: امروز از آسمان برایت سخنی نازل نشده است؟!(8) آزار و اذیت قریش روز به روز بیشتر می شد تا این که قرآن نازل می شود و می فرماید: «وَلَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّكَ يَضِيقُ صَدْرُكَ بِمَا يَقُولُونَ فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ».(9) «و ما می دانيم كه سينه ات از آن چه می گويند ، تنگ می شود (و از استهزاء و استهانت و الفاظ شرک آلودشان دلت به هم می آيد) پس (به هنگام هجوم ناراحتی ها و اندوه ها متوسّل به تسبيح و تقديس خدا شو و زبان) به حمد و ثناي پروردگارت بگشای و از زمره سجده كنندگان (و نمازگزاران) باش».
ـــــــــــــــــــــــــ
(1) تاریخ اسلام ازآغاز تا هجرت، ص 137.
(2) یعنی سر به سجده می گذارد.
(3) مسلم، کتاب صفات المنافقین، باب قوله ان الانسان لیطغی، شماره 2797.
(4) فتح الباری، ج 1، ص 594؛ مسلم، ج 3، ص 1418-1420.
(5) صحیح السیرة النبویه، ابراهیم العزی من طرق اخری، ص 96.
(6) سنن الترمذی، ج 4، ص 645، صحیحه آلبانی رحمه الله، صحیح الجامع، ص 5001.
(7) ابی کبشه پدر رضاعی پیامبر بود.
(8) الروض الانف، ج 2، ص 33.
(9) حجر/ 97 و 98.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید