پیروی از علم، و معنای قلب در قرآن

image: 
 پیروی از علم، و معنای قلب در قرآن چیست؟

«ولا تقف ما لیس لک به علم ان السمع والبصر والفواد کل اولئک کان عنه مسوولا»؛ از آن چه که نمی دانی پیروی نکن... . سوال:  1. در این آیه گفته شده که از آن چه که بدان علم نداری پیروی نکن. اگر ما به اسلام و یا به خداوند علم نداشتیم می توانیم از آن پیروی نکنیم؟ 2. قلب چیست؟ در علوم امروزی قلب یک عضوی از بدن است که خون به همه بخش های بدن پمپاژ می کند و ربطی هم به احساسات بدن ندارد. احساسات بدن مربوط می شود به مغز انسان و یک سری از هورمون های بدن. چرا مفهوم قلب با علم امروزی مغایرت دارد؟
مطلب اول: علم نداشتن و پیروی نکردن «وَ لَا تَقْفُ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ»؛ از آن چه به آن آگاهى ندارى، پيروى مكن.(1) آیه شریفه معنای عام و وسیعی دارد و شامل اعمال و اعتقادات و ... می شود، ولی در ابتدا لازم است به چند نکته اشاره شود: 1. نمی توان به این آیه تعبد ورزید و در مورد اعتقاد به خدا و ...، استدلال نمود که چون ما علم نداریم پس نباید قبول و پیروی کنیم؛ زیرا تمسک به آیه متوقف بر قبول خداوند و ... است. 2. آیه شریفه پس از این است که مخاطبش قرآن و خدا و ... را قبول کرده و معتقد شده است. 3. مراد از علم، با دید دقیق عقلی و یقین صددرصد در همه چیز نیست، یعنی یقین فلسفی مراد نیست بلکه هر آن چه از نظر عرف و عقلاء، علم و علمی محسوب می شود نیز معتبر است. 4. وجدانی انسانی نیز از همین موارد است، لذا هر آن چیزی که فطرت انسانی، آن را قانع کند و حجت بر او محسوب شود باید از آن پیروی کرد. 5. حرکت در مسیری که انسان را به علم منتهی می کند نیز علمی محسوب می شود، بنابر این علم با واسطه نیز معتبر و پیروی از آن صحیح است. 6. نداشتن و حاصل نبودن علم، به معنای این نیست که انسان از تلاش علمی برای تحصیل علم دست بردارد، لذا با پیمودن مسیر شک و تردید و ... و گذراندن این مراحل است که علم و یقین برای انسان حاصل می شود. به بیان دیگر این که درست است که اعتقاد منوط به علم است ولی تلاش منوط به علم نیست و حتی احتمال هم کفایت می کند برای لزوم تلاش، خصوصا در امور مهمه. بنابر این؛ از این آیه شریفه نمی توان بر عدم پیروی از دین اسلام و یا معتقد نبودن به خداوند و ... استدلال نمود. در ادامه برای روشنتر شدن مراد آیه شریفه، به چند مطلب از کتب تفسیری اشاره می شود: در تفسیر نمونه آمده: آيه شریفه نسبت به هر گفتار يا كردار يا تصميمى كه از روى علم نباشد، عموميت دارد. نهى از پيروى از غير علم، معنى وسيعى دارد كه مسائلى اعتقادى و گفتار و شهادت و قضاوت و عمل را شامل مى ‏شود. روى اين زمينه الگوى شناخت در همه چيز، علم و يقين است، و غير آن خواه "ظن و گمان" باشد يا "حدس و تخمين" يا "شک و احتمال" هيچ كدام قابل اعتماد نيست، و کسی که غیر از این عمل کند، بر خلاف اين دستور صريح اسلامى گام برداشته‏ است.(2) در تفسیر احسن الحدیث آمده: بسيارى از كارهاى ما فاقد يقين و از روى ظن مى باشد، مانند اطاعت از طبيب، و تقليد از مجتهدان، و قبول گفته متخصّصان در محصولات صنعتى، و قبول سخن راهنماها در نشان دادن راه ها، و امثال آن. اما بايد دانست كه اين ها هم پيروى از علم است ولی با واسطه، يعنى تا به طبيب و مجتهد و ديگران اطمينان نداشته باشيم نمى‏ توانيم از سخن آن ها اطاعت بكنيم. سپس در آن چه مستقیما خودمان يقين داريم از علم پيروى مى‏ كنيم، و در آن چه يقين نداريم، اطاعت از علم بالواسطه است. اين آيه يک مطلب فطرى را بيان مى‏ كند كه فطرت انسان اقتضا مى ‏كند از يقين پيروى نمايد، اطاعت از موهومات و مشكوكات و امثال آن، بر خلاف فطرت انسان است.(3) مؤلف تفسیر نور نیز چنین می آورد: به مقتضاى روايات متواتر و معتبر، پيروى از اصول قطعى شرعى (مانند فتواى مجتهد، يا علمى كه به اطمينان‏ هاى نزديك به يقين اطلاق مى‏ شود) پيروى از علم است. هم چنان كه مردم از نسخه‏ پزشک متخصّص و دلسوز، علم پيدا مى‏ كنند، از فتواى مجتهد جامع الشرائط و متّقى نيز علم به حكم خدا پيدا مى‏ كنند. بنا بر اين، اين مرحله از علم كافى است، هر چند علم درجاتى دارد و مراحل عميق‏ تر آن مانند: علم اليقين، حقّ اليقين و عين اليقين مى‏ باشد.(4) مطلب دوم: قلب در قرآن منظور از "قلب" در آیات قرآن، و در هر كلامی كه از معنویت و گرایش و بینش می گوید، و اشاره به درك دارد، همان وجدان فطری انسان است، و نه این قلب صنوبری در سینه انسان. یکی از قوای روح، وجدان اخلاقی او است، که جایگاه آرامش است. بنا بر این قلب در این جا با روح و نفس متفاوت نیست، و اگر چه با عقل دور اندیش، کمی تفاوت دارد، ولی با آن در ارتباط تنگاتنگ است. و حتی در كتب لغت عربی ـ و به تبع آن در كتب لغت فارسی ـ یكى از معانى "قلب" همان "عقل" گفته شده است؛ و یا راغب اصفهانی در "مفردات القرآن"، قلب را (در ذیل آیات مربوطه) به علم و فهم تفسیر كرده است.(5) درحدیثى از امام موسى بن جعفر (علیه السلام) نیز در تفسیر معنای قلب (ق، 37) در قرآن، آمده است كه منظور از قلب عقل است.(6) اصل قلب در لغت به معنى جسم صنوبرى است كه در طرف چپ سينه قرار داده شده و منشأ روح بخارى در انسان و حيوان است. ولى مراد از قلب در آيات قرآنى، آن جوهر ملكوتى است كه مجرّد از ماده و صورت است كه از آن به عقل و روح انسانى و نفس ناطقه تعبير می كنند.(7) لغت قلب، در اصل به معنى تغییر و تحول، و به اصطلاح قلب و انقلاب است؛ و از آن جا كه فكر و عقل انسان دائما در حال دگرگونى است، به آن "قلب" گفته شده است؛ و به همین دلیل نیز در آیات قرآن، و هم چنین در تعابیر عرفی، اطمینان، سكینه و آرامش به دل و قلب نسبت داده می شود: «هُوَ الَّذي أَنْزَلَ السَّكينَةَ في‏ قُلُوبِ الْمُؤْمِنين‏»، او كسى است كه آرامش را در دل هاى مؤمنان نازل كرد.(8) «أَلا بِذِكْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب‏»، آگاه باشيد، تنها با ياد خدا دل ها آرامش مى‏ يابد!.(9) در ادبیات عرف، قلب را برای عقل، عواطف و احساسات به کار می برند. عقل اعم است و گاهی به معنای عقل دور اندیش، و نیز گاهی برای عقل وظیفه گرا به کار می رود؛ و قلب معمولا برای عقل وظیفه گرا و وجدان انسانی به کار می رود. بنا بر این، تعبیر از قلب برای وجدان و روح انسانی، تعبیری رایج و متداول است. توجه داشته باشید که مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن انسان، و نیز مراد از عقل، مغز انسان نیست. عقل و قلب از قوای نفس هستند. لذا اصلا حیث جسمانی این ها مد نظر نیست. با مراجعه به کتب لغت (10) نیز روشن می شود که استعمال قلب در معنای عقل، روح و فهم و ...، هم استعمالی صحیح، و هم استعمالی رایج و متداول است. لذا هر متکلمی می تواند به تشخیص خود، در هر موقعیتی که لازم ببیند از این تعبیر برای رساندن بهتر مراد خویش، استفاده نماید. کسی هم دلیل و استدلال خاصی از متکلم برای چنین استعمالی نمی خواهد زیرا استعمالی صحیح و رایج است. قرآن نیز به همین منوال می باشد و مخاطبین نیز پی به مراد متکلم می برده اند، بنا بر این لازم نیست دلیل خاصی اقامه شود که چرا خداوند به جای روح و عقل، از واژه قلب استفاده فرموده است. چند آیه: «كَذلِكَ يَطْبَعُ اللَّهُ عَلى‏ كُلِّ قَلْبِ مُتَكَبِّرٍ جَبَّارٍ»؛ اين گونه خداوند بر دل هر متكبّر جبّارى مُهر مى‏ نهد!(11) «وَ قَذَفَ في‏ قُلُوبِهِمُ الرُّعْب‏»؛ و در دل هايشان رعب افكند.(12) «كَتَبَ في‏ قُلُوبِهِمُ الْإيمانَ»؛ خدا ايمان را بر صفحه دل هايشان نوشته‏ است.(13) «وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَة»؛ دل هاى آنان را سخت و سنگين نموديم.(14) «خَتَمَ اللَّهُ عَلى‏ قُلُوبِهِمْ»؛ خدا بر دل های آنان مهر نهاده.(15) و ... روشن و واضح است که مراد از قلب در قرآن کریم، قلب صنوبری نیست و مراد از قلب همان وجدان و روح انسانی است لذا اشاره به یکی از قوای نفس است. درک احساسات و عواطف و ... هم همه از حالات نفس می باشند. ضمنا این گونه تعبیر آوردن از قلب، شیوه ای رایج و متداول است، لذا دلیل و فلسفه خاصی نمی خواهد بر این اقامه شود که چرا خداوند این تعبیر را آورده و تعبیر دیگری به جای آن قرار نداده است. چند نکته: 1. قلب در قرآن به معانى گوناگونى آمده است، از جمله: ـ به معنى عقل و درک؛ مانند: «إِنَّ فِي ذلِكَ لَذِكْرى‏ لِمَنْ كانَ لَهُ قَلْبٌ»(17) ـ به معنى روح و جان؛ مانند: «وَ إِذْ زاغَتِ الْأَبْصارُ وَ بَلَغَتِ الْقُلُوبُ الْحَناجِرَ»(18) ـ به معنى مركز عواطف؛ مانند: «سَأُلْقِي فِي قُلُوبِ الَّذِينَ كَفَرُوا الرُّعْبَ»(19) و نیز: «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ»(20) 2. نسبت دادن کوری و نابینایی به قلب (آیه 46 سوره حج)، خود دلیل بر این است که مراد از قلب، قلب صنوبری در بدن نیست. «وَ لكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ»؛ در اين جمله سينه ‏ها را جايگاه قلب خوانده و اين از باب مجاز در نسبت است و نيز نسبت تعقل به قلب مجاز مى‏ باشد.(21) 3. يكى از معانى "قلب"، عقل، و يكى از معانى "صدر"، ذات و سرشت انسان‏ است.(22) این تعبیر، اشاره به چشم دل و بصیرت باطنی دارد. عبارت «الَّتِي فِي الصُّدُورِ» (دل هايى كه در سينه ‏ها قرار دارد)، تأكيد براى "قلوب" است، مثل: «يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ» با دهان هايشان مى ‏گويند(23)؛ "افواه" تأكيد "يقولون" است. توضيح آن كه جايگاه (اصلى) نابينايى قلب است نه چشم.(24) 4. این که از قلب، معنای عقل و فطرت و وجدان اراده شود، در اصطلاح عرب، خیلی رائج و متداول است. لذا کاربرد آن در بیان قرآن هم که به زبان عربی است هیچ اشکالی ندارد. افزون بر این که برخی از تعابیر از باب استعاره و کنایه به کار می روند. در استعاره، ظرائف و لطائف ادبی مد نظر است، و در همه زبان ها هم کاربرد دارد. بطور کلی اموری مانند عقل، وجدان، فطرت و احساسات، نمی توانند اموری مادی باشند. بلکه ممکن است این ها نیاز به ابزار مادی داشته باشند مثل این که قدرت تفکر نیاز به سلول های مغز دارد ولی این معنایش این نیست که این مغز و این سلول دارد فکر می کند. بنابر این تعبیر از قلب برای عقل ـ نه عقل دوراندیش ـ بلکه عقلی که مساوی با فطرت و وجدان است، تعبیری رایج و عادی است، مثل تعبیر دل در فارسی.

_________

(1) اسراء/ 36.

(2) ر.ک: تفسير نمونه، ج ‏12، ص 116.

(3) تفسير أحسن الحديث، ج ‏6، ص 67.

(4) تفسير نور، ج ‏7، ص 60.

(5) المفردات في غريب القرآن، ص 681، ذیل واژه قلب؛ و ص 477، ذیل واژه صدر.

(6) کافی، ج 1، ص 16؛ تفسير نورالثقلين، ج ‏5، ص 116.

(7) أطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏1، ص 276.

(8) فتح/ 4.

(9) رعد/ 28.

(10) مجمع البحرين، ج ‏2، ص 146؛ المفردات في غريب القرآن، ص 681؛ لسان العرب، ج ‏1، ص 685؛ و... .

(11) غافر/ 35.

(12) احزاب/ 26.

(13) مجادله/ 22.

(14) مائده/ 13.

(15) بقره/ 7.

(16) أطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏1، ص 276.

(17) ق/ 37.

(18) احزاب/ 10.

(19) انفال/ 12.

(20) آل عمران/ 159.

(21) ترجمه الميزان، ج ‏14، ص 550.

(22) تفسير نمونه، ج ‏14، ص 131.

(23) آل عمران/ 167.

(24) تفسير جوامع الجامع، ج ‏3، ص 53.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید