عتاب و عفو در مورد پيامبر (ص)
سلام لطفا بگويید که چرا خداوند پبامبر ـ صلي الله عليه و آله ـ را در آياتي مانند آيه 43 سوره توبه مورد عتاب و عفو قرار داده است؟
«عَفَا اللَّهُ عَنكَ لِمَ أَذِنتَ لَهُمْ حَتىَ يَتَبَينَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُواْ وَ تَعْلَمَ الْكَاذِبِين» خداوند تو را بخشيد چرا پيش از آنكه راستگويان و دروغگويان را بشناسى، به آنها اجازه دادى؟! (خوب بود صبر مىكردى، تا هر دو گروه خود را نشان دهند!) (1) از آيات فوق استفاده مىشود كه گروهى از منافقان نزد پيامبر آمدند و پس از بيان عذرهاى گوناگون و حتى سوگند خوردن، اجازه خواستند كه آنها را از شركت در ميدان"تبوك" معذور دارد، و پيامبر به اين عده اجازه داد. در اين كه عتاب و سرزنش فوق كه توأم با اعلام عفو پروردگار است دليل بر آن است كه اجازه پيامبر(ص) كار خلافى بوده، يا تنها "ترك اولى" بوده، و يا هيچ كدام، در ميان مفسران گفتگو است. بعضى آن چنان تند رفتهاند، و حتى جسورانه و بى ادبانه نسبت به مقام مقدس پيامبر (ص) گفتهاند كه آيه فوق را دليل بر امكان صدور گناه و معصيت از او دانستهاند، و لا اقل ادبى را كه خداوند بزرگ در اين تعبير نسبت به پيامبرش رعايت كرده ـ كه نخست سخن از "عفو" مىگويد و بعد "مؤاخذه" مىكند ـ رعايت نكردهاند و به گمراهى عجيبى افتادهاند. انصاف اين است كه در اين آيه هيچ گونه دليلى بر صدور گناهى از پيامبر(ص) وجود ندارد، حتى در ظاهر آيه، زيرا: همه قرائن نشان مىدهد چه پيامبر(ص) به آنها اجازه مىداد و چه اجازه نمىداد اين گروه منافق در ميدان "تبوك" شركت نمىجستند. و به فرض كه شركت مىكردند نه تنها گرهى از كار مسلمانان نمىگشودند بلكه مشكلى بر مشكلات مىافزودند، چنان كه در چند آيه بعد مىخوانيم: "لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا"؛ اگر آنها با شما حركت مىكردند جز شر و فساد و سعايت و سخنچينى و ايجاد نفاق كار ديگرى انجام نمىدادند. بنا بر اين هيچ گونه مصلحتى از مسلمانان با اذن پيامبر(ص) فوت نشد. تنها چيزى كه در اين ميان وجود داشت اين بود كه اگر پيامبر(ص) به آنها اجازه نمىداد مشت آنها زودتر باز مىشد و مردم به ماهيتشان زودتر آشنا مىشدند؛ ولى اين موضوع چنان نبود كه از دست رفتن آن موجب ارتكاب گناهى باشد. شايد فقط بتوان نام ترك اولى بر آن گذارد به اين معنى كه اذن دادن پيامبر(ص) در آن شرائط و در برابر سوگندها و اصرارهاى منافقين، هر چند كار بدى نبود، اما ترك اذن، از آن هم بهتر بود تا اين گروه زودتر شناخته شوند. (2) اين احتمال نيز در تفسير آيه وجود دارد كه عتاب و خطاب مزبور جنبه كنايى داشته و حتى ترك اولى نيز در كار نباشد، بلكه منظور بيان روح منافقگرى منافقان با يك بيان لطيف و كنايه آميز بوده است. به عنوان مثال فرض كنيد ستمگرى مىخواهد به صورت فرزند شما سيلى بزند، يكى از دوستانتان دست او را مىگيرد، شما نه تنها از اين كار ناراحت نمىشويد بلكه خوشحال نيز خواهيد شد، اما براى اثبات زشتى باطن طرف، به صورت عتاب آميز به دوستتان مىگوئيد: "چرا نگذاشتى سيلى بزند تا همه مردم اين سنگدل منافق را بشناسند"؟! و هدفتان از اين بيان تنها اثبات سنگدلى و نفاق اوست كه در لباس عتاب و سرزنش دوست مدافع ظاهر شده است.(3) " عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكَ الَّذِينَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْكاذِبِينَ" "عَفَا اللَّهُ عَنْكَ" دعا به جان پيغمبر است، نظير نفرين به كشته شدن كه در چند جاى قرآن آمده، مانند: "قُتِلَ الْإِنْسانُ ما أَكْفَرَهُ"؛ كشته باد انسان چقدر كفر پيشه است.(4) "فَقُتِلَ كَيْفَ قَدَّرَ"؛ پس كشته باد او با اين ارزيابى كردنش.(5) نمىخواهد بفرمايد: چرا اذن دادى به اين منظور كه دروغگوئيشان برايت ثابت شود، بلكه مىخواهد بفرمايد: چرا اذن دادى اگر نمىدادى، برايت روشن مىشد كه دروغگويند. و سياق آيه براى بيان اين است كه دروغگويى آنان روشن است و با كوچكترين امتحان فاش مىشود، مثلا، اگر اجازه نمىدادى دروغ و رسوايي آنها كشف مىشد. اين آيه در اين مقام است كه ادعا كند نفاق و دروغگويى متخلفين ظاهر است، و با مختصر امتحانى خود را لو مىدهند و رسوا مىشوند. مناسب اين مقام اين است كه خطاب و عتاب را متوجه مخاطب نموده، او را سرزنش كند مثل اينكه مخاطب باعث شده كه حيثيت آنان محفوظ بماند و او روپوش بر روى رسوايي هاى آنان انداخته، و اين خود يكى از آداب كلام است كه منظور از آن تنها و تنها بيان روشنى مطلب و وضوح آن است و بيش از اين را افاده نمىكند، عينا مانند مثل معروف "در به تو مىگويم ديوار تو بشنو" [به در می گویند تا دیوار بشنود] كه معناى مطابقيش مقصود نيست.(6) " عَفَا اللَّهُ عَنْكَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ" عتاب در این آیه، جدى نيست بلكه مفيد غرض ديگرى است. در اين جمله مقصود اين نيست كه تقصيرى به گردن رسول خدا(ص) بيندازد و آن گاه بگويد خدا از تقصيرت گذشت. حاشا از آن جناب كه سوء تدبيرى در احياء امر خدا از او سرزند و بدين جهت مرتكب گناهى شود. بلكه منظور از آن، همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين است و بس. و اين كه فرمود "چرا به ايشان اجازه دادى" معنايش اين است كه اگر اجازه نمىدادى بهتر و زودتر رسوا مىشدند، و ايشان بخاطر سوء سريره و فساد نيت، مستحق اين معنا بودند، نه اينكه بخواهد بفرمايد "اجازه ندادن به مصلحت دين نزديكتر و اصولا داراى مصلحت بيشترى بود". دليل اين معنا چهارمين آيه بعد از آيه مورد بحث است كه مىفرمايد: "لَوْ خَرَجُوا فِيكُمْ ما زادُوكُمْ إِلَّا خَبالًا وَ لَأَوْضَعُوا خِلالَكُمْ يَبْغُونَكُمُ الْفِتْنَةَ وَ فِيكُمْ سَمَّاعُونَ لَهُمْ ..." زيرا از اين آيه بر مىآيد كه اذن ندادن آن جناب، فى نفسه مصلحت نداشته، بلكه مصلحت اذن دادنش بيشتر بوده، زيرا اگر اذن نمىداد و منافقين را با خود مىبرد، بقيه مسلمانان را هم دچار خبال، يعنى فساد افكار مىكرد، و هم اتحاد و اتفاق آنان را مبدل به تفرقه و اختلاف مىنمود. پس، اصلح همين بود كه اجازه تخلف بدهد تا با مسلمانان به راه نيفتند، و فساد افكار خود را در افكار و عقايد آنان رخنه نداده، ميان آنان فتنه و ايجاد اختلاف نكنند، چون همه مسلمانان داراى ايمان محكم نبودند. همه اينها در صورتى بود كه منافقين رودربايستى مىكردند و با مسلمانان به راه مىافتادند. و اگر صريحا اعلام مخالفت مىكردند و علنا فرمان آن حضرت را عصيان مىنمودند كه خود محذور بزرگ ديگرى داشت، و آن اين بود كه علاوه بر ايجاد دودستگى روى ديگران در نافرمانى باز مىشد. و اين معنا مخصوصا از دو آيه بعد كه مىفرمايد: "وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً وَ لكِنْ كَرِهَ اللَّهُ انْبِعاثَهُمْ فَثَبَّطَهُمْ وَ قِيلَ اقْعُدُوا مَعَ الْقاعِدِينَ" كاملا استفاده مىشود، چون از اين آيه برمىآيد كه همه مىدانستند كه منافقين تخلف خواهند كرد و بر كسى پوشيده نبود، زيرا همه مىديدند كه منافقين اصلا در پى آماده ساختن خود براى سفر جنگ نيستند. با اين حال چگونه اين معنا بر مثل پيغمبرى كه خداى تعالى اسرار و اخبار منافقين را قبل از نزول اين سوره بارها به اطلاع او رسانده بود پوشيده مىماند؟ و چگونه تصور مىشود كه در اين آيه او را بطور جدى عتاب و سرزنش كند كه چرا قبل از تحقيق از حال آنان و قبل از اينكه حالشان روشن شود و از مؤمنين متمايز گردند اجازه تخلف دادى؟ پس معلوم مىشود كه مقصود از عتاب همان معنايى است كه ما گفتيم. (7) بعضىها به اين آيه استدلال كردهاند بر صدور گناه از رسول خدا(ص)، به اين پندار كه "عفو جز بعد از گناه معنى ندارد پس معلوم مىشود اذن آن حضرت قبيح و از گناهان صغيره بوده، و گر نه اگر مباح بود گفته نمىشد چرا اين كار را انجام دادى". روشن است که این کلام تا چه اندازه فاسد و باطل است؛ و اين خود يكى از بازيگريهاى ايشان است كه با كلام خدا كردهاند. اين اشتباه از همين جا ناشى شده كه خيال كردهاند ذنب به معناى معصيت و نافرمانى است، و حال آنكه چنين نيست، بلكه ذنب عبارتست از هر عملى كه بدنبالش ضرر و يا فوت نفع و مصلحتى بوده باشد، و اصل كلمه از "ذنب" گرفته شده كه به معناى دم و دنباله حيوان است، و اين كلمه مرادف با كلمه "معصيت" نيست تا هر جا بكار برده شود معناى نافرمانى را بدهد، بلكه معناى آن اعم است، و اذنى كه خداى تعالى از آن عفو فرموده باعث فوت مصلحتى شده كه خدا در آيه شريفه آن را بيان كرده و آن تشخيص و جدا شدن مردم با ايمان از مردم دروغگو است. به دلالت آيات قرآنى اذن رسول خدا (ص) نه ذنب عرفى بود نه لغوى. زيرا بيرون نرفتن منافقين و تخلفشان از جهاد اولى و اصلح بود، و فائده و مصلحت آن اين بود كه لشكريان اسلام را دچار فتنه و اختلاف كلمه نكردند. و اين مصلحت بعينه در صورت اجازه ندادن آن جناب نيز وجود داشت. زيرا اگر هم اجازه نمىداد منافقين در جهاد شركت نمىكردند و پيغمبر اكرم (ص) اين معنا را مىدانست، چون قبلا كفر و نفاق آنان برايش ثابت شده بود، چنان كه قرآن كريم هم به وى خبر مىدهد كه:"وَ لَوْ أَرادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً". پس، از اين كه هيچ گونه جنب و جوشى از خود نشان ندادند پيدا بود كه نمىخواستند در جهاد شركت جويند، و رسول خدا (ص) اجل از اين بود كه مطلبى را كه همه مىدانند او نداند. پس بطور مسلم رسول خدا (ص) منافقين را كاملا مىشناخته، و از كفر و نفاق درونى آنان آگاه بوده، و با اين حال اگر مىبينيم خداى تعالى او را عتاب مىكند كه چرا اجازه دادى و صبر نكردى تا تحقيق كافى بعمل آورده در نتيجه منافقين از مؤمنين برايت مشخص شود مىفهميم كه قطعا عتاب عتابى غير جدى است، و منظور از آن همان معنا و غرضى است كه در بيان سابق گذشت، یعنی همان افاده ظهور و وضوح دروغ منافقين. (8)
__________
(1) توبه، 43.
(2) تفسير نمونه، ج7، ص 428.
(3) همان.
(4) عبس ، 17.
(5) مدثر، 19.
(6) ترجمه الميزان، ج9، ص 381.
(7) ترجمه الميزان، ج9، ص 382و 383.
(8) ترجمه الميزان، ج9، ص 385و 386
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید