هدف از خلقت انسان

image: 
هدف از خلقت انسان از ديدگاه قرآن و عقل چه مي‌باشد؟

هدف از خلقت انسان از ديدگاه قرآن و عقل چه مي‌باشد؟
هدف از خلقت از ديدگاه قرآن : بين انسان و خدايى كه داراى اسماى حسنى است، رابطة وجودى برقرار است و اين رابطة وجودى هم با شعور و آگاهى او همراه است يعنى انسان فطرتاً خدابين و خداطلب است، به طورى كه اگر او را آزاد بگذارند دينى غير از اسلام را نمى‏پذيرد و هر چه غير از اسلام باشد تحميل شيطان مى‏داند. شاهد اين مطلب آن است كه قرآن كريم، خدا را به عنوان هستى محض و بى‏نياز مطلق معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «إن تكفروا أنتم و من فى الأرض جميعاً فإنّ الله لغنىّ حميد» (1) ولى براى آفرينش انسان هدفى قايل است و مى‏گويد: «وما خلقت الجنّ و الإنس إلّا ليعبدون» (2) هدف خلقت جن و انس عبادت كردن است و اين هدف غرض و غايت فعل است نه غايت فاعل. چون فاعل كه هستى صرف است منزه از آن است كه غايتى بيرون از ذات خود داشته باشد زيرا وى غنى محض است. ولى آفرينش انسان غايت و هدفى دارد و آن هدف، عارف شدن و عابد شدن انسان مخلوق است. انسان چون موجودى واقعى است، نه اعتبارى، معرفت و عبادت هم كه كمال حقيقى است نه اعتبارى، مانند رياست كه كمالى اعتبارى است نخواهد بود. درخت كمالى واقعى دارد، نمو مى‏كند معدن كمالى واقعى دارد، رشد مى‏كند حيوان كمالى واقعى دارد، انسان نيز كمالى حقيقى دارد و كمال حقيقى او عارف و عابد شدن او است، و معرفت و عبادت كمالى عينى است نه امرى اعتبارى زيرا انسانى كه خدا را شناخت و حضرتش را عبادت كرد، نظير كسى نيست كه رئيس مؤسسه‏اى يا مالك مالى شده باشد. هيچ وقت با پديد آمدن امور اعتبارى روح آدمى كمال حقيقى حاصل نمى‏كند، بر خلاف معرفت و پرستش خداى سبحان كه مايه كمال حقيقى نفس انسانى خواهد بود.(3) هدف خلقت از ديدگاه عقل: وقتي گفته مي شود هدف خدا از آفرينش عالم يا انسان چيست؟ دو معني ممكن است داشته باشد: 1. اين كه خدا به عنوان خالق و فاعل عالم چه هدفي از خلقت خود داشته است ؟ يعني هدف خودش از آفرينش چه بود؟ 2. اين كه خدا چه هدفي را براي موجودات قرار داده است ؟ يعني غايت مخلوقات چيست؟ براي اين كه جواب سؤال اول مشخص شود به خودمان رجوع مي كنيم. ما انسان ها قوّه خيال و تعقل داريم؛ قوّه شنوايي و بينايي داريم، حتي كمال جويي و آگاهي جويي داريم؛ و ... اينها كمالات ذاتي ماست اگر اين قوا نباشند موجودي بنام انسان نيز نخواهد بود. اگر كسي از ما بپرسد كه شما چرا مي بينيد يا مي شنويد؟ چه جوابي مي دهيم؟ جواب مي دهيم كه: مي شنوم و مي بينيم چون انسانم و قوّه شنوايي و بينايي دارم. ــ توجه : داشتن چشم و گوش برای دیدن کافی نیست. برای دیدن وشنیدن نیاز به قوّه ی بینایی و شنوایی هست که قوایی روحی هستند برای همین است که انسان در حالت خواب بدون چشم وگوش نیز می بیند و می شنود ـــ به همين صورت ما تخيّل مي كنيم، تعقّل مي كنيم و در پي آگاهي هستيم، چون انسانيم و اينها از ذاتيّات انسان است. موجودي كه قوّه شنوايي و بينايي ــ نه چشم و گوش ــ و تعقّل و تخيّل و علم جويي و كمال جويي ندارد يقينا انسان نيست؛ چون فاقد کمالات اولیه انسانی است .چنین موجودی اگر زنده باشد و از نظر ظاهری شبیه انسان باشد تنها یک شبه انسان است . مثل این است که میمونی را با جراحی پلاستیک شبیه انسان کنند . خدا جامع جميع كمالات وجودیست؛ خلق مي كند چون خالق است رزق مي دهد چون رازق است ؛ زنده می کند حی ّ و محیی است و ... اگر خدا خلق نمي كرد خدا نبود؛ چون اگر خلق نمي كرد خالق نبود؛ و اگر خالق نبود فاقد اين صفت كمالي بود؛ و اگر فاقد يكي از كمالات بود ناقص بود و اگر ناقص بود واجب الوجود نبود و موجودي كه واجب الوجود نيست خدا نيست. پس خدا مي آفريند چون آفريدن كمال اوست. اگر ما تخيّل نمي كرديم پس قوّه خيال نداشتيم اگر تعقّل نمي كرديم پس عقّل نداشتيم؛ اگر اختیار نمی کردیم مختار نبودیم ــ توجه: از نظر فلسفی عقل، عین تعقل و تعقل عین معقول بالذات است کما اینکه قوه خیال متحد با تخیل و متخیّل است و اختیار عین مختار و عین مورد اختیار است. اگر چه در نگاه عرفی اینها جدا از هم به نظر می رسند . چون اینها مجردند ؛ و صفت و فعل مجرد – بوجهی - عین اوست ــــ آيا بنّايي كه هيچ بنايي نساخته و نقّاشي كه هيچ نقشي نكشيده است معني دارد. خدايي كه خالق نباشد يك موجود توهمّي است كه اسمش را خدا گذاشته ايم. لذا معني ندارد كه بگوييم خدا ما را نمي آفريد . معني ندارد كه بگوييم خدا اگر مي خواست ما را نمي آفريد. خدا نه تنها ذاتش واجب الوجود است اراده و علم و اختيارش هم واجب الوجود است. عبارت «اگر مي خواست» يعني «ممكن بود» و« امكان » در مقابل « وجوب» است اگر گفته شود كه: «براي خدا ممكن بود كه ما را نيافريند» معنايش اين است كه در اراده و علم و اختيار خدا امكان راه دارد. در حالي در ساحت واجب الوجود امكان راه ندارد. چون از امكان صفات امكان ذات لازم مي آيد. و امكان وجود با وجوب وجود بالذات سازگار نيست. بنابراين تمام موجودات ظهور اسماء خدا هستند. ظهور كمالات اويند، ظهور علم و اراده و اختيار اويند. بنابراين خدا از آفرينش، هدفي جز خود نداشت. آفريد چون آفرينندگي كمال است. آفريد چون خداست اگر آفرينش نبود پس خدايي نبود اگر معلول نباشد يقينا علّت تامّه آن هم نخواهد بود. وقتي مي گوييم خدا آفريد به اين معني نيست كه مخلوقات در عرض خدا وجود دارند. آفرينش خدا مثل كار نجّار و بنّا و نقّاش و امثال آنها نيست. آفرينش خدا مثل آفرينش قوّه خيال ماست با اين تفاوت كه خدا واجب الوجود است ولي قوّه خيال ممكن الوجود است. همان طور كه قوّه خيال ما صور خيالي را به محض اراده كردن ظاهر مي كند خدا نيز به محض اراده كردن، موجودات را ظاهر مي كند. صور خيالي از عدم نمي آيند، بلكه كمالات خود قوّه خيالند كه ظهور مي يابند. مخلوقات نيز ظهور كمالات واسماء خدا هستند. صور خيالي جدا از قوّه خيال نيستند ؛ مخلوقات هم جدا از خدا معني ندارند. صور خيالي جدا از قوّه خيال نيستند ولي عين او يا جزء او هم نيستند. مخلوقات هم خدا نيستند ولي عين او يا جز او هم نيستند.

1. ( ابراهيم/ 8)

2. ( ذاريات/ 56)

3. آية الله جوادى آملى، تفسير موضوعى قرآن ج 12 (فطرت در قرآن

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید