نحوه اعتراض ائمه(ع) به غاصبان ولایت

image: 
نحوه اعتراض ائمه (علیهم السلام) به غاصبان حق ولایتشان چگونه بود؟

نحوه اعتراض ائمه (علیهم السلام) به غاصبان حق ولایتشان چگونه بود؟

پاسخ تفصیلی به این پرسش، در حد پایان نامه و از عهده سایت، خارج است. اما بطور اجمال می توان به برخی از اعتراض ها پرداخت، البته لازم به ذکر است که برخورد همه ائمه (علیهم السلام) با غاصبان خلافت یکسان نبود زیرا شرایط زمان متفاوت بود. بدیهی است وقتی شرایط تغییر کرد نحوه برخورد نیز تغییر خواهد کرد. ائمه (علیهم السلام) یک اصل غیر متغیر داشتند و آن مبارزه با ظلم و بر پایی عدالتی که دنیا و اخرت افراد را تامین کند، بود. اما برای رسیدن به این اصل از شیوه های متفاوت بر حسب تغییر شرایط استفاده می کردند.

حضرت علی (علیه السلام) در قبال حوادث پیش آمده پس از رحلت پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) در مقابل خلفای سه گانه، سه راه پیش روی داشت:

1. قیام علنی و ایجاد درگیری با آنان، در شرایطی که فقدان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) دل های بسیاری را لرزان و امیدها را کم رنگ کرده بود، نزاع بر سر جانشینی آن حضرت می توانست، چشم انداز آینده را در دیدگاه بسیاری مردم تیره و تار سازد. بی شک در صورت بروز چنان تشنجی، دشمنان اسلام چه در درون سرزمین اسلامی و چه خارج آن، انگیزه بیشتری می یافتند تا به اسلام ضربه وارد کنند. در چنین شرایطی، اگر کسی عشق به دین داشته و جاه طلبی چشم او را از دیدن واقعیت ها نپوشانده باشد، هیچ گاه دست به حرکتی که نهایت آن برچیدن اساس مکتب باشد، نخواهد زد. در این میانه، به روشنی پیداست که با وجود انگیزه های بسیار قوی در برخی صحابه، برای ممانعت و امتناع از قبول ولایت امام علی (علیه السلام) و عزم و تصمیم جدّی آن ها بر مخالفت با آن، اقدام به حرکتی تند و مسلحانه، بسیار خطرناک و تاریک جلوه می کند و بدیهی است که صدور چنین اقدامی از آن حضرت، بسیار بعید به نظر می آید.

2. انزوا و گوشه نشینی مطلق؛ به صورتی که در هیچ یک از مسایل داخلی و خارجی امت اسلامی، کوچک ترین دخالتی نکرده، بی تفاوت نسبت به آن چه پیش می آید، تنها به زندگی و معیشت خود بپردازد. چنین رویه ای، گرچه زیان کم تری نسبت به شیوه نخست دارد؛ ولی اتخاذ چنین روشی با روح ایمانی و تقوای امام علی (علیه السلام) سازگار نیست. این روش، مخصوص کسانی است که در هوای قدرت و ریاست و در پی تحقق امیال و آرزوهای نفسانی خویش اند؛ آنان که با به میدان آمدن و پیروزی رقیب، به کلی خود را از تمامی جریانات کنار کشیده، با قهر و ناز، گوشه گیری مطلق را برگزیده و از هر مشکلی که برای جامعه و حکومت پیش آید، استقبال می کنند تا شاید این معضلات به تضعیف موقعیت رقیب و تقویت شخصیت و موضع ایشان منجر شود، و چه بسا خود نیز در ایجاد یا تشدید آن مؤثر و سهیم باشند.

3. راه دیگر پیش روی آن حضرت، انزوا و گوشه گیری نسبی بود؛ با این شیوه، از طرفی خود را از دخالت مستقیم در جریان ها و حوادث برکنار می داشت و از طرفی، آن گاه که مصالح مسلمانان اقتضا می کرد، از مشاوره و راهنمایی دریغ نمی فرمود. آن حضرت به جای پذیرفتن مسئولیت در حکومت، کار اصلی خویش را کارگری و کشاورزی قرار داد و نارضایتی و مخالفت خود را در وقایع پیش آمده، از خلیفه اول نشان داد؛ ولی خود را از درگیر شدن در جنگی خونین و بنیان برانداز، به شدت برحذر داشت. ایشان با کمال شجاعت روحی و مناعت طبع و با یک دنیا عظمت و بزرگواری، آن گاه که پای مصالح دین و آبروی مسلمانان و شوکت اسلام به میان می آمد، بی هیچ دغدغه و تردیدی، نظرهای خیرخواهانه و مصلحت آمیز خود را نثار امت اسلامی و خلیفه مسلمین می کرد و حتی با همان کسانی که آنان را بانیان غصب حق خویش می دانست، به گونه ای رفتار می کرد که به نقل شیعه و سنی، خلیفه دوم در موارد متعدد گفته است: «لولا علی لهلک عمر».(1)
بنابراین، ارایه نظرهای مشورتی آن حضرت، هیچ گاه به معنای تأیید خلافت خلفا نبوده، دلیلی مهم تر از مسایل و منافع شخصی داشته است؛ چه امام علی (علیه السلام) هرگز حب و بغض خود را بر محور تمنیات شخصی قرار نداده است. پس راز حب و بغض های امام علی (علیه السلام) را باید در امور مهم تری چون: مصلحت اسلام، مصلحت مسلمین، مصلحت توده مردم و... جُست، و همکاری های او با خلفا را، تنها با چنین تفسیری از سیره آن حضرت می توان فهم کرد.

اما با این حال امام گاهی اعتراضاتی به خلفا می کردند از جمله:
1ـ حضرت علی (علیه السلام) خطاب به «مالک اشتر» در نامه 53 نهج البلاغه می فرمایند: «فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ کَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الاَْشْرَارِ، يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى، وَتُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»(2) ترجمه: این دین اسیر دست اشرار بود در آن از روی هوا و هوس کار کرده اند و آن را وسیلۀ دنیا طلبی ساخته اند.
2ـ‌ جريان غصب فدك كه حق قطعی امام (عليه السلام) بود، مورد اعتراض آن حضرت قرار داشت.(3)
3ـ حضرت تصريح می‌ كند كه خليفه اول در حالي كه عالم به افضليت علي (عليه السلام) بود جامه خلافت را به تن كرد و پا بر علم خود گذاشت و حضرت در اين دوران طولانی محنت و شدت مانند كسي بود كه استخوان در گلو و خار در چشم داشت.(4)
4ـ حضرت در تعيين جانشينی از جانب ابوبكر نيز منتقد بود و هم چنين به نحو تشكيل شورا معترض بود.(5)
5ـ حضرت بر تندخويی عمر و نيز به باد هوس گرفتن بيت المال از جانب عثمان به شدت معترض بود.(6)

آيا به راستي اين انتقادها و اعتراض‌های جدي بر حكومت و واليان آن نشانه تأييد و رضايت است و يا رد و عدم رضايت؟

در زمان امامت حسن مجتبی (علیه السلام) کسی که غصب خلافت کرد معاویه بود. او با حیله و تزویر صلح را بر امام حسن (علیه السلام) تحمیل کرد و امام مجبور به مدارای با وی شد. پیش از صلح معاویه را خطاب قرار داده، به واقعه سقیفه اشاره کرده و فرمودند: «قریش در سقیفه به خویشی خود با رسول الله (صلی الله علیه وآله) استدلال می کرد [و بر همین استدلال مورد قبول شما] اینک ما نیز خویشاوند رسول الله (صلی الله علیه وآله) هستیم و در دین داری نیز بر شما اسبق بوده ایم. امام حسن (علیه السلام) در این نامه بی باکانه معاویه را فردی معرفی می کند که هیچ سابقه ای در دین ندارد و پدرش بدترین دشمن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) بوده است!»(7)
پس از صلح نیز می فرمایند: «به خدا این حکومت به او واگذار نکردم، جز برای این که یار و یاوری برای خود نیافتم، وگرنه با او شبانه روز جنگ می کردم تا خود خداوند میان من و او حکم و داوری فرماید؛ ولی اهل کوفه را شناخته و آزمودم، و هیچ خیری ندیدم. اینان عاری از هر وفا و عهدی در سخن و کردار و دمدمی مزاج اند. اینان معتقدند که قلب و دلشان با ماست؛ ولی شمشیرهایشان علیه ما کشیده شده است.»(8)
امام حسن (علیه السلام) در سخنرانی دیگری پس از صلح با معاویه نیز او را دروغگو خوانده «عدم اطاعت» مردم را دلیل صلح عنوان می کنند: «ایها الناس! معاویه گمان می کند من او را لایق مقام خلافت می دانم، و خویشتن را برای این مقام برازنده نمی دانم، در صورتی که معاویه دروغ می گوید؛ زیرا من طبق دستور قرآن و فرموده پیامبر(صلی الله علیه و آله) از مردم بر آنان مقدم و سزاوارترم. به خدا قسم! اگر مردم با من بیعت و از من اطاعت می کردند و مرا یاری می نمودند، آسمان قطرات باران خود را بر آنان فرو می ریخت و زمین برکات خود را برای ایشان خارج می کرد.»(9)
اما نهایت مجبور به صلح شده و در ادامه امامت را بدون خلافت در مدینه سپری کردند.
پس از خروج امام حسن(علیه السلام) از کوفه، گروهی از خوارج در نخیله جمع شدند تا به جنگ معاویه بروند. معاویه نامه ‌ای به امام حسن (علیه السلام) نوشت و از حضرت خواست برگردد و با آن ها بجنگد. امام (علیه السلام) نپذیرفت و در پاسخ او نوشت: اگر می ‌خواستم با کسی از اهل قبله بجنگم، با تو می ‌جنگیدم.(10)
هم چنین وقتی گروهی دیگر از خوارج به رهبری «حوثره اسدی» بر ضد معاویه قیام کردند، معاویه از امام حسن (علیه السلام) خواست با آن ها مقابله کند، ولی او همان پاسخ پیشین را داد و جنگیدن با معاویه را سزاوارتر دانست.(11)

امام حسین (علیه السلام) در دوره حکومت معاویه، جنگی بر علیه او انجام نداد، ولی روابط امام و معاویه و گفتگوهایى كه بین آن دو صورت گرفت، نشان از آن دارد که امام حسین (علیه السلام) از نظر سیاسى، مشروعیت قطعى معاویه را نپذیرفت و در برابر آن تسلیم نشد.(121)
بنابر گزارش منابع متعدد، امام حسین (علیه السلام) نامه‌ ای به معاویه نوشت و کشتن یاران امام علی (علیه السلام) را محکوم کرد و ضمن برشمردن برخی از کارهای ناشایست معاویه، او را نکوهید و گفت: من براى خود و دین خود چیزى بالاتر از جهاد با تو نمی‌ دانم‏. در ادامه این نامه آمده است: من فتنه ‌ای بزرگ ‌تر از حکومت تو بر این امت سراغ ندارم.(13)
در جریان ولایت عهدی یزید، امام حسین (علیه السلام) در مجلسی که معاویه و برخی از درباریان و خاندان اموی حضور داشتند، معاویه را نکوهش کرد و با اشاره به خلق و خوی یزید، معاویه را از تلاش برای جانشینی او برحذر داشت و ضمن تاکید بر جایگاه و حق خود، به ابطال استدلال‌ های معاویه برای جلب بیعت با یزید پرداخت. (14)
هم چنین در مجلس دیگری که عموم مردم در آن حضور داشتند، امام حسین (علیه السلام) در واکنش به سخنان معاویه درباره شایستگی یزید، خودش را به لحاظ فردی و خانوادگی برای خلافت سزاوارتر دانست و یزید را شراب‌خوار و اهل هوا و هوس معرفی کرد.(15)
مخالفت امام (علیه السلام) به خلافت یزید و قیام جاودانه آن حضرت نیز که مشهور است.

سایر ائمه (علیهم السلام) نیز اعتراضات و تقابل با خلفای جور داشتند که بنا بر شرایط زمان نحوه اعتراض متفاوت بود.

پی نوشت ها:
1. ابن عبدالبر، یوسف بن عبدالله الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، تحقیق علی محمد البجاوی، بیروت، دارالجیل، چاپ اول، ۱۴۱۲ق، ج3، ص1103؛ ابن ابی‌الحدید، عبدالحمید بن هبة‌الله، شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، قم،‌ مکتبة آیت الله مرعشی نجفی، چاپ اول، 1404ق، ج1،‌ ص18، 141، ج12، 179، 205 و بسیاری از منابع دیگر شیعه و اهل سنت.
2. شیروانی، علی، ترجمه نهج البلاغه، دفتر نشر معارف، 1390ش، ص606-607
3 . همان، ص585
4 . همان، ص44
5 . همان.
6. همان.
7. ابوالفرج اصفهانی، مـقاتل الطـالبیین، تحقیق: سید احمد سقر‌، دارالمعرفة‌، بی‏تا، ص‏65.
8. شیخ صدوق، کمال الدین و تمام النعمة، نـشر بـنی‌ هاشمی، تبریز، 1380 ش، ج‏1، ص‏316؛ الإحتجاج، طبرسی، نشر المرتضی، مشهد‌، چاپ‌ اول‌،1403 ق، ج2، ص‏289.
9. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، نشر هادی، قم، چاپ اول‌، 1405‌ ق، ص‏‌938،
10. ابن اثیر، الكامل فی التاریخ، بیروت، دار الصادر، 1385ش، ج3، ص409
11. اربلی، علی بن عیسی، کشف الغمة، قم، رضی، 1421ق، ج1، ص536
12. جعفریان‏، رسول، حیات فكرى و سیاسى ائمه‏، قم‏، انصاریان‏، ششم‏، 1381ش، ص175
13. طوسی، اختیار معرفة الرجال(رجال الكشی)، مشهد، دانشگاه مشهد، 1348ش، ص50؛ ابن سعد، الطبقات الكبرى‏، بیروت، دار الكتب العلمیة، دوم‏، ۱۴۱۸ق، ج10، ص440.
14. ابن قتیبة دینوری، الإمامة و السیاسة، تحقیق علی شیری، بیروت، دارالأضواء، اول، 1410ق، ج1، ص208-209
15. همان، ص211

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 

 

موضوع: