قیامت و نماد حیوانی انسان
انسان ها چگونه می توانند نماد حیوانات باشند؟ و حقیقت آن ها در قیامت به چه صورتی بروز می کند؟
در قرآن کریم و روایات مباحثی پیرامون حقیقت انسان ها و باطن آن ها وجود دارد که برخی از انسان ها به حیوانات تشبیه شده اند یا اینکه در زمره حیوانات دانسته شده اند و این به دلیل اعمال و رفتار آنهاست یعنی انسان می تواند با مراقبت از فطرت انسانی خود آن را در صورت و حقیقت انسانی حفظ کند و می تواند با عدم مراقبت فطرت انسانی خود را مسخ نموده به حقیقتی حیوانی تبدیل کند. قرآن کریم در این باره می فرماید:
«وَ لَقَدْ ذَرَأْنا لِجَهَنَّمَ كَثيراً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ لَهُمْ قُلُوبٌ لا يَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْيُنٌ لا يُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا يَسْمَعُونَ بِها أُولئِكَ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِكَ هُمُ الْغافِلُونَ»؛ به يقين، گروه بسيارى از جن و انس را براى دوزخ آفريديم؛ آنها دلها[ عقلها]يى دارند كه با آن(انديشه نمى كنند، و) نمى فهمند؛ و چشمانى كه با آن نمى بينند؛ و گوش هايى كه با آن نمى شنوند؛ آنها همچون چهارپايانند؛ بلكه گمراهتر! اينان همان غافلانند(چرا كه با داشتن همه گونه امكانات هدايت، باز هم گمراهند)!(1)
«أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلاَّ كَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبيلاً»؛ آيا گمان مى برى بيشتر آنان مى شنوند يا مى فهمند؟! آنان فقط همچون چهارپايانند، بلكه گمراهترند!(2)
«إِنَّ اللَّهَ يُدْخِلُ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ جَنَّاتٍ تَجْري مِنْ تَحْتِهَا الْأَنْهارُ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يَتَمَتَّعُونَ وَ يَأْكُلُونَ كَما تَأْكُلُ الْأَنْعامُ وَ النَّارُ مَثْوىً لَهُمْ»؛ خداوند كسانى را كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند وارد باغ هايى از بهشت مىكند كه نهرها از زير(درختانش) جارى است؛ در حالى كه كافران از متاع زودگذر دنيا بهره مى گيرند و همچون چهارپايان مى خورند، و سرانجام آتش دوزخ جايگاه آنهاست!(3)
در برخی از روایات در این باره از امیرالمومنین(علیه السلام) می خوانیم:
- در حكمت هاى منسوب به ايشان آمده است: براى صاحب خِرد، زشت است كه حيوان باشد، در حالى كه مى تواند انسان باشد، و مى تواند فرشته باشد، و [برايش زشت است كه] به دارايىِ عاريتى و زندگى باز ستاندنى رضايت دهد، در حالى كه مىتواند دارايى جاويدان و زندگى ابدى به دست آورد.(4)
- در کتاب نهج البلاغه در بیان صفت انسان های فاسق می فرماید: «وآخَرُ قَد تَسَمّى عالِماً ولَيسَ بِهِ، فَاقتَبَسَ جَهائِلَ مِن جُهّالٍ، وأضاليلَ مِن ضُلّالٍ، ونَصَبَ لِلنّاسِ أشراكاً مِن حَبائِلِ غُرورٍ، وقَولِ زورٍ؛ قَد حَمَلَ الكِتابَ عَلى آرائِهِ، وعَطَفَ الحَقَّ عَلى أهوائِهِ، يُؤمِنُ النّاسَ مِنَ العَظائِمِ، ويُهَوِّنُ كَبيرَ الجَرائِمِ، يَقولُ: أقِفُ عِندَ الشُّبَهاتِ، وفيها وَقَعَ؛ ويَقولُ:أعتَزِلُ البِدَعَ، وبَينَهَا اضطَجَعَ؛ فَالصّورَةُ صورَةُ إنسانٍ، وَالقَلبُ قَلبُ حَيَوانٍ، لا يَعرِفُ بابَ الهُدى فَيَتَّبِعَهُ، ولا بابَ العَمى فَيَصُدَّ عَنهُ. وذلِكَ مَيِّتُ الأَحياءِ!»
ترجمه: و ديگرى كه دانشمندش مى نامند؛ ليكن چنان نيست، كه او از نادانان، مجموعه اى نادانى، و از گمراهان، مُشتى گمراهى فرا گرفته است و دام هايى از ريسمان هاى فريب و گفتار دروغ، براى مردم گسترده است. قرآن را بر انديشه هاى خود سوار مى كند، و حق را بر محور هوسها [و عقايد] خود مى چرخاند. مردم را از بلاها، آسوده خاطر مى دارد و گناهان بزرگ را در نظرشان كوچك مى نماياند. مى گويد: «به گاهِ شبهات، درنگ مى كنم»؛ در حالى كه در آنها فرو افتاده است. مى گويد: «از بدعت ها كناره مى گيرم»؛ در حالى كه ميان آنها خفته است. چهره اش چهره انسان است و دلش دلِ حيوان. نه راه راست را مى شناسد كه آن را بپيمايد، و نه راه كورى و گمراهى را كه از آن روى برتابد. او مُرده اى است در ميان زندگان.(5)
استاد شهید مرتضی مطهری در پاسخ به این سوال که « آيا انسان مى تواند فطرت را به دست خودش از بين ببرد يا آن را رشد بدهد؟ می نویسد:
بله، اتفاقاً اين امر در انسان هست و مسئله خيلى خوبى هم هست، مسئله اى است كه از نظر معارف اسلامى فوق العاده قابل تأمل است و من يادداشت هاى زيادى در اين زمينه دارم و فلاسفه و عرفا در اين زمينه خيلى بحث كرده اند. اين به صورت يك استعداد است در انسان و مانند هر استعداد ديگرى قابل رشد دادن است و باز مانند هر استعداد ديگرى قابل محو كردن و از بين بردن است كه اين در واقع به منزله خشكاندن است و حتى قابل اين هست كه ضدش بر آن تحميل شود كه در نتيجه صورت روح انسان [دگرگون مى شود] چون شخصيت انسانى انسان به همان فطرت هاى انسانى اوست.
هرچه انسان آن فطرت ها را رشد بدهد، به قول حضرات آن صورت ملكوتى انسانىِ خودش را رشد داده، يعنى همانطور كه جسماً و بدناً انسان است روحاً هم انسان خواهد بود. ولى ممكن است درست در جهت عكس باشد، يعنى بر ضد فطرت خودش رفتار كند. [در اين حالت، صورت ضد فطرتش در او منتقش مى شود.] حكماى الهى مى گويند رابطه اى است ميان روح و بدن: النَّفْسُ وَ الْبَدَنُ يَتَعاكَسانِ ايجاباً وَ اعْداداً. مى گويند همين طور كه هر عمل موافق يك فطرت آن فطرت را رشد مىدهد، هر عمل ضدى نيز يك صورت ضدى در انسان منتقش مى سازد و اگر اين صورت ضد، زياد تكرار شود و به صورت يك ملكه درآيد، آن صورت باطنى عوض مى شود و تبديل به صورت ديگرى مى گردد و اين همان است كه به آن «مسخ» مى گويند، «مسخ درونى» يعنى انسان در درون خودش مسخ مى شود بدين معنا كه آن فطرت اوّلى از بين مى رود.(6)
اگر ما به «فطرت» قائل نباشيم «مسخ» معنى ندارد. اگر فطرتى نباشد اصلًا مسخى وجود ندارد. مثلًا اين ديوار مسخ ندارد چون لااقتضاء است از اينكه ما در آن چه نقشى ايجاد كنيم؛ هر نقشى وارد كنيم همان نقش خودش را وارد كرده ايم و به نقشى دون نقش، اولويت ندارد. ولى اگر شما به درختى كه استعداد يك ميوه بالخصوص را دارد ميوه ديگرى را تحميل كنيد طبيعتش را عوض كرده ايد، درباره او «مسخ» معنى دارد. (البته اگر پست تر از خودش باشد «مسخ» است.) در اثر تكرار اعمال خلاف فطرت، باطن انسان تدريجاً مسخ مى شود. اينكه مى گويند گناه اثر مى گذارد، طاعت هم اثر مى گذارد همين است. اگر انسان عملى را كه با طبيعت يك حيوان ديگر مشابهت دارد نه با طبيعت انسان - مثلًا با طبيعت سگ مشابهت دارد نه با طبيعت انسان - يك عمل ضد انسانى، يك عمل فجيع را تكرار كند، كم كم صورت معنا و صورت باطن او- در واقع و نفس الامر نه به صورت يك مَجاز- تبديل به يك سگ مى شود.
مسخى كه در امت هاى انبياء گذشته بوده همين است نه اينكه آنها انسان بودند بعد آن پيغمبر آمد انسان ها را سگ كرد. آنها در واقع سگ هايى بودند و باطنشان سگ بود و آن حداكثر اعجاز اين است كه ناگهان بدن تبدل پيدا مىكند به شكلى كه متناسب با همان روح واقعى است و لذا اين افراد اگر مسخ هم نشده بودند و مى مردند، به همان صورت [محشور مى شدند.] اين است كه مى گويند در قيامت فقط بعضى از افراد انسان به صورت انسان محشور مى شوند و باقى ديگر مردم به صورت حيوان هاى مختلف، به صورت هر حيوانى كه كارهاى آن فرد ملكات آن حيوان را در او به وجود آورده است محشور مى گردند.
در قرآن است: «يَوْمَ يُنْفَخُ فِى الصّورِ فَتَأْتونَ افْواجاً»(7). در قيامت، مردم در گروه هاى مختلف محشور مى شوند كه در روايات آمده بعضى به صورت سگ، بعضى به صورت خوك، بعضى به صورت گربه، بعضى به صورت مورچه و... هركدام به صورت ملكات آن حيوان [محشور مى شوند.] پس معلوم مى شود كه فطرت را، هم مى شود مسخ كرد و هم مى شود رشد داد.(8)
حاصل این که:
با عنایت با آنچه از متون قرآنی و روایی و نظرات اندیشمندان دینی استفاده می شود می توان گفت انسان در دنیا و آخرت حقیقت و صورت برزخی یا ملکوتی دارد که ناشی از نوع رفتار اوست. و این رفتار او ریشه در باورها و اندیشه های او دارد که می تواند او را یک انسان با نصاب های لازم انسانی تعریف کند و می تواند او را یک حیوان با نصاب های حیوانی تعریف کند. حال با توجه به خصلت های متفاوت حیوانات و ویژگی های جداگانه آنها هر انسانی در صورت فاصله گرفتن از نصاب های انسانی به نصاب و شاخص های حیوانی مشخص نزدیکتر می شود.
پی نوشت ها:
1. اعراف/ 179.
2. فرقان/ 44.
3 . محمد/ 12.
4. محمدى رىشهرى، محمد، انسان شناسى از منظر قرآن و حديث، 1جلد، موسسه علمى فرهنگى دار الحديث، سازمان چاپ و نشر - قم - ايران، چاپ: 1، 1387 ه.ش، ص 219.
5. شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، خطبه 87.
6. مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى، ج 15، ص 148.
7. نبأ/ 18.
8. مجموعه آثار استاد شهید مطهری، ج 15، ص 149.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید