قصاص ماية حيات
آيا معناي آية «ولكم في القصاص حياة» آن است كه خون انسان محترم است و قتل هرچه كمتر باشد بهتر است؛ پس قصاص ماية حيات است، چون محدود كننده انتقامها و كشتارهاست و لذا اگر روزي برداشته شود، خلاف نظر قرآن نخواهد بود؟
«وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»، و براى شما در قصاص، حيات و زندگى است، اى صاحبان خِرد! شايد شما تقوا پيشه كنيد. (1) كلمه (قصاص) مصدر از (قاص يقاص) است و اين كلمه از (قص اثره، جا پاى او را تعقيب كرد) مىباشد. (قصاص- داستانسرا) را هم به همين مناسبت قصاص مىگويند كه آثار و حكايات گذشتگان را حكايت مىكند، كانه اثر گذشتگان را دنبال مىنمايد، پس اگر قصاص را قصاص ناميدهاند براى اين است كه جانى را در جنايتش تعقيب می كنند، و عين آن جنايت كه او وارد آورده بر او وارد مىآورند. (2) قصاص، مقابله به مثل در جنايت عمدى است. اگر انسان بداند كه در صورت كشتن كسى، او را خواهند كشت كسى را نمي كشد. و اين سبب حيات و زنده ماندن مردم مي شود لذا فرموده «فِي الْقِصاصِ حَياةٌ». از آيه (بقره، 178) روشن مي شود كه حسّ انتقام و عاطفه هر دو در اسلام مراعات شده است. اگر طرف در قتل عمدى بخواهد انتقام بكشد مجاز است و اگر بخواهد عفوّ كند باز مجاز است. «فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ» آمدن لفظ «اخ» براى تحريك عاطفه و رحمت است پس قصاص يك انتقام خشن و بىبدل نيست، بلكه بدل و عوض هم دارد و آن عفو و گرفتن خونبهاست. عدّهاى از قانونگذاران و نويسندگان قصاص را مخالف مصلحت و عاطفه دانسته و آن را حكمى ناروا قلمداد كردهاند و به جاى آن زندان گذاشتهاند، ولى گويند از روزی كه زندان جاى قصاص را گرفته شماره قتل در عالم رو به كثرت نهاده است. (3) «وَ لَكُمْ فِي الْقِصاصِ حَياةٌ يا أُولِي الْأَلْبابِ، لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ»؛ اين جمله به حكمت تشريع قصاص اشاره مي كند، و هم توهمى را كه ممكن است از تشريع عفو و ديه به ذهن برسد، دفع مي نمايد، و نيز مزيت و مصلحتى را كه در عفو است، يعنى نشر رحمت و انگيزه رأفت را بيان نموده، مىفرمايد: عفو به مصلحت مردم نزديكتر است، تا انتقام. «فَمَنْ عُفِىَ لَهُ مِنْ أَخِيهِ شىَْءٌ ٌ»؛ حاصل معناى اين جمله اين است كه عفو هر چند تخفيفى و رحمتى است نسبت به قاتل، (و رحمت خود يكى از فضائل انسانى است)، و لكن مصلحت عموم تنها با قصاص تامين می شود. قصاص است كه حيات را ضمانت می كند، نه عفو كردن و ديه گرفتن و نه هيچ چيز ديگر. «يا أُولِي الْأَلْبابِ»؛ و اين حكم هر انسان داراى عقل است. و اين كه فرمود: (لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ)، معنايش اين است كه بلكه شما از قتل بپرهيزيد؛ و اين جمله به منزله تعليل است، براى تشريع قصاص. (4) در عصر نزول آيه قصاص و قبل از آن نيز عرب به قصاص و حكم اعدام قاتل، معتقد بود، و لكن قصاص او حد و مرزى نداشت بلكه به نيرومندى قبائل و ضعف آنها بستگى داشت. در ملت يهود نيز آنها به قصاص معتقد بودند؛ ولى ملت نصارى بطورى كه حكايت كردهاند در مورد قتل، به غير از عفو و گرفتن خون بها حكمى نداشتند. ساير شعوب و امتها هم با اختلاف طبقاتشان، فى الجمله حكمى براى قصاص در قتل داشتند هر چند كه ضابطه درستى حتى در قرون اخير براى حكم قصاص معلوم نكردند. در اين ميان، اسلام عادلانه ترين راه را پيشنهاد كرد، نه آن را به كلى لغو نمود، و نه بدون حد و مرزى اثبات كرد، بلكه قصاص را اثبات كرد، ولى تعيين اعدام قاتل را لغو نمود و در عوض صاحب خون را مخير كرد ميان عفو و گرفتن ديه، آن گاه در قصاص رعايت معادله ميان قاتل و مقتول را هم نموده، فرمود: آزاد در مقابل كشتن آزاد، اعدام شود، و برده در ازاء كشتن برده و زن در مقابل كشتن زن: «الحرُّ بِالحرِّ وَ الْعَبْدُ بِالْعَبْدِ وَ الْأُنثىَ بِالْأُنثىَ» (5). (6) قرآن كريم و قانون اسلام در تمامى دنيا چيزى كه بهاى انسان شود و ميزانى كه با آن ميزان بتوان انسان را سنجيد، سراغ نمي دهد مگر يك چيز، آن هم ايمان به خدا و دين توحيد است. و بر اين حساب وزن اجتماع انسانى و وزن يك انسان موحد، نزد او برابر است و چون چنين است حكم اجتماع و فرد نزد او يكسان مىباشد. پس اگر كسى مؤمن موحدى را بكشد، در اسلام با كسى كه همه مردم را بكشد يكسان است، به خاطر اين كه هر دو به حريم حقيقت تجاوز نموده، هتك حرمت آن كردهاند. هم چنان كه قاتل يك نفر با قاتل همه مردم از نظر طبيعت وجود يكسان است. و اما ملل متمدن دنيا كه به حكم قصاص اعتراض كردهاند، نه براى اين است كه اين حكم نقصى دارد، بلكه براى اين است كه آنها احترام و شرافتى براى دين قائل نيستند، و اگر براى دين حد اقل شرافتى و يا وزنى معادل شرافت و وزن اجتماع مدنى قائل بودند تا چه رسد به بالاتر از آن، هر آينه در مسئله قصاص همين حكم را مي كردند.(7) اسلام دينى است كه براى دنيا و هميشه تشريع شده نه براى قومى خاص و امتى معين، و ملل مترقی دنيا اعتراضى كه به حكم قصاص اسلام كردهاند از اين رو بوده كه خيال كردهاند افرادش كاملا تربيت شدهاند و حكومتهايشان بهترين حكومت است، و استدلال كردهاند به آمارگيرىهايشان كه نشان داده در اثر تربيت موجود، ملت خود بخود از كشتار و فجايع متنفرند و هيچ قتلى و جنايتى در آنها اتفاق نمىافتد، مگر به ندرت؛ و براى آن قتل نادر و احيانى هم، ملت به مجازات كمتر از قتل راضى است. و در صورتى كه اين خيال ايشان درست باشد اسلام هم در قصاص، كشتن را حتمى و متعين ندانسته، بلكه يك طرف تخيير شمرده و طرف ديگر تخيير را عفو دانسته است. بنا بر اين چه مانعى دارد حكم قصاص در جاى خود و به قوت خود باقى بماند، ولى مردم متمدن، طرف ديگر تخيير را انتخاب كنند و از عقوبت جانى عفو نمايند؟ هم چنان كه آيه قصاص هم خودش به اين معنا اشاره دارد: « فَمَنْ عُفِيَ لَهُ مِنْ أَخيهِ شَيْءٌ فَاتِّباعٌ بِالْمَعْرُوفِ وَ أَداءٌ إِلَيْهِ بِإِحْسانٍ ذلِكَ تَخْفيفٌ مِنْ رَبِّكُمْ ...» (8) مىفرمايد: هر جنايتكار قاتل كه برادر صاحب خونش از او عفو كرد و به گرفتن خون بها رضايت داد، در دادن خون بها امروز و فردا نكند و احسان او را تلافى نمايد، و اين لسان، خود لسان تربيت است مىخواهد به صاحب خون بفرمايد: (در عفو لذتى است كه در انتقام نيست) و اگر در اثر تربيت كار مردمى بدين جا بكشد، كه افتخار عمومى در عفو باشد، هرگز عفو را رها نمىكنند و دست به انتقام نمي زنند. اگر ملتى به آن حد از ارتقاء رسيد، و به نحوى تربيت شد كه از عفو لذت ببرد، اسلام هرگز به او نمىگويد چرا از قاتل پدرت گذشتى؟ چون اسلام هم او را تشويق به عفو كرده؛ و اگر ملتى هم چنان راه انحطاط را پيش گرفت و خواست تا نعمتهاى خدا را با كفران جواب بگويد، قصاص براى او حكمى است حياتى، در عين اين كه در آن جا نيز عفو به قوت خود باقى است. (9)
____________
(1) بقره، 179.
(2) ترجمه الميزان، ج1، ص 657.
(3) قاموس قرآن، ج6، ص، 13.
(4) ترجمه الميزان، ج1، ص 657.
(5) بقره، 178.
(6) ترجمه الميزان، ج1، ص 660.
(7) ترجمه الميزان، ج1، ص 662 و 663.
(8) بقره، 178.
(9) ترجمه الميزان، ج1، ص 664.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید