قرآن، فلسفه مهریه

image: 
از منظر قرآن، فلسفه مهریه ای که برای زنان در نظر گرفته شده چیست؟

از منظر قرآن، فلسفه مهریه ای که برای زنان در نظر گرفته شده چیست؟

در خصوص مهریه در قرآن کریم می خوانیم: «وَآتُوا النِّسَاءَ صَدُقَاتِهِنَّ نِحْلَةً...»؛ و مهر زنان را (به طور كامل) به عنوان يك بدهي (يا يك عطيه) به آنها بپردازيد.(1)
در مورد فلسفه مهریه در تفسیر نمونه توضیحات مناسب و مفیدی آمده است که در چند محور به تبیین فلسفه مهریه پرداخته؛ توضیحات مذکور را عینا از تفسیر فوق نقل می کنیم:
«در عصر جاهليت نظر به اينكه براى زنان ارزشى قائل نبودند، غالبا مهر را كه حق مسلم زن بود در اختيار اولياى آنها قرار مي دادند، و آن را ملك مسلم آنها می دانستند گاهى نيز مهر يك زن را ازدواج زن ديگرى قرار مي دادند به اين گونه كه مثلا برادرى، خواهر خود را به ازدواج ديگرى در مى‏ آورد كه او هم در مقابل، خواهر خود را به ازدواج وى درآورد، و مهر اين دو زن همين بود.
اسلام بر تمام اين رسوم ظالمانه خط بطلان كشيد، و مهر را به عنوان يك حق مسلم به زن اختصاص داد، و در آيات قرآن كرارا مردان را به رعايت كامل اين حق توصيه كرده است. در اسلام براى مهر مقدار معينى تعيين نشده است و بسته به توافق دو همسر است اگر چه در روايات فراوانى تاكيد شده كه مهر را سنگين قرار ندهند ولى اين يك حكم الزامى نيست بلكه مستحبّ است.»(2)
در ادامه به بیان فلسفه مهریه می پردازند:
«اكنون اين سؤال پيش مى‏ آيد كه مرد و زن هر دو از ازدواج و زناشويى بطور يكسان بهره مي گيرند، و پيوند زناشويى پيوندى است بر اساس منافع متقابل طرفين، با اين حال چه دليلى دارد كه مرد مبلغ كم يا زيادى به عنوان مهر به زن‏ بپردازد؟ وانگهى آيا اين موضوع به شخصيت زن لطمه نمى ‏زند، و شكل خريد و فروش به ازدواج نمى ‏دهد؟!
روى همين جهات است كه بعضى به شدت با مسئله مهر مخالفت مى‏ كنند، مخصوصا معمول نبودن مهر در ميان غربيها براى غرب‏زده ‏ها به اين فكر دامن مي زند، در حالى كه نه تنها حذف مهر، به شخصيت زن نمى ‏افزايد بلكه وضع او را به مخاطره مى‏ افكند. توضيح اينكه درست است كه مرد و زن هر دو از زندگى زناشويى بطور يكسان سود مي برند، ولى نمى‏ توان انكار كرد كه در صورت جدايى زن و مرد، زن متحمل خسارت بيشترى خواهد شد زيرا: اولا مرد طبق استعداد خاص بدنى معمولا در اجتماع نفوذ و تسلط بيشترى دارد، و هر چند بعضى مي خواهند به هنگام سخن گفتن اين حقيقت روشن را انكار كنند اما وضع زندگى اجتماعى بشر كه با چشم مى‏ بينيم حتى در جوامع اروپايى كه زنان به اصطلاح از آزادى كامل برخوردارند نشان مي دهد كه ابتكار اعمال پردرآمد بيشتر در دست مردان است. به علاوه مردان براى انتخاب همسر مجدد امكانات بيشترى دارند ولى زنان بيوه مخصوصا با گذشت قسمتى از عمر آنها، و از دست رفتن سرمايه جوانى و زيبايى، امكاناتشان براى انتخاب همسر جديد كمتر است.»(3)
در نهایت به جمع بندی و نتیجه گیری در مورد فلسفه مهریه پرداخته اند:
«با توجه به اين جهات روشن مى‏ شود كه امكانات و سرمايه ‏اى را كه زن با ازدواج از دست مي دهد بيش از امكاناتى است كه مرد از دست مي دهد، و در حقيقت مهر چيزى است به عنوان جبران خسارت براى زن و وسيله ‏اى براى تامين زندگى آينده او، و علاوه مسئله مهر معمولا به شكل ترمزى در برابر تمايلات مرد نسبت به جدايى و طلاق محسوب مي شود. درست است كه مهر از نظر قوانين اسلام با برقرار شدن پيمان ازدواج، به ذمه مرد تعلق مي گيرد و زن فورا حق مطالبه آن را دارد، ولى چون معمولا به صورت بدهى بر ذمه مرد مي ماند، هم اندوخته ‏اى براى آينده زن محسوب مي شود، و هم پشتوانه‏ اى براى حفظ حقوق او و از هم نپاشيدن پيمان زناشويى (البته اين موضوع استثنائاتى دارد ولى آنچه گفتيم در غالب موارد صادق است.) و اگر بعضى براى مهر تفسير غلطى كرده ‏اند و آن را يك نوع "بهاى زن" پنداشته ‏اند ارتباط به قوانين اسلام ندارد، زيرا در اسلام مهر به هيچ وجه جنبه بها و قيمت كالا ندارد، و بهترين دليل آن همان صيغه عقد ازدواج است كه در آن رسما "مرد" و "زن" به عنوان دو ركن اساسى پيمان ازدواج به حساب آمده ‏اند، و مهر يك چيز اضافى و در حاشيه قرار گرفته است، به همين دليل اگر در صيغه عقد، اسمى از مهر نبرند عقد باطل نيست، در حالى كه اگر در خريد و فروش و معاملات اسمى از قيمت برده نشود مسلما باطل خواهد بود، (البته بايد توجه داشت اگر در عقد ازدواج نامى از مهر برده نشود شوهر موظف است كه در صورت آميزش جنسى، "مهر المثل" يعنى مهرى همانند زنانى كه هم‏طراز او هستند بپردازد.)
از آنچه گفته شد نتيجه مى‏ گيريم كه مهر جنبه "جبران خسارت" و "پشتوانه براى احترام به حقوق زن" دارد، نه قيمت و بها و شايد تعبير به "نحله" به معنى "عطيه" در آيه اشاره به اين قسمت باشد.»(4)

پی نوشت ها:
1. نساء/ 4
2. مکارم شیرازی، تفسیر نمونه، دارالکتب الاسلامیه، تهران، چاپ دهم، ج 3، ص 263.
3. پیشین، ص 264
4. پیشین، صص 264 و 265

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید