سفر سالک
در مباحث عرفان عملی، از سفر سالک سخن به میان می آید، لطفا مراد از این سفر را توضیح بفرمایید.
سفر بر دو قسم است؛ سفر صوری و سفر معنوی. سفر صوری عبارت است: حرکت از جایگاهی و روی آوردن به سوی مقصدی، یا طی مراحل و قطع منازل.
اما سفر معنوی عبارت است از «توجه القلب الی الحق» و مراد اهل معرفت از سفر سالک، سفر معنوی می باشد که از آن به اسفار اربعه تعبیر می نمایند.
«صدرالدین محمد شیرازی» (متوفای 1050ه.ق) که کتاب گران سنگ فلسفی خود را بر طبق اسفار اربعه عارفان بنیاد نهاده و آن را «حکمت متعالیه در اسفار عقلیه» نامیده است، در این زمینه می گوید:
«واعلم ان للسلاک من العرفاء و الاولیاء اسفارا اربعة:
احدها:السفر من الخلق الی الحق
و ثانیها: السفر بالحق فی الحق
والسفر الثالث: یقابل الاول لانه من الحق الی الخلق بالحق
والرابع: یقابل الثانی من وجه، لانه بالحق فی الخلق»(1)
بدان که سالکان از عرفا و اولیا را چهار سفر است:
1- سفر از خلق به سوی حق.
2- سفر به حق در حق.
3- سفر سوم، مقابل سفر اول است، زیرا سفر از حق به سوی خلق است با حق.
4- سفر چهارم از جهتی در مقابل سفر دوم است زیرا سفر با حق در خلق است.»
استاد کم نظیر عرفان اسلامی «آقا محمد رضا قمشه ای» معروف به «حکیم صهبا» رساله ای موجز در باب اسفار اربعه نگاشته و نکات بدیعی را مطرح کرده است. به نظر ایشان، سالک در سفر اول حجاب های ظلمانی و نورانی را مرتفع می سازد، و پله پله تا خدا پیش می رود و مقام های متعددی را در می نوردد. از مقام نفس به مقام قلب ارتقا می یابد و از مقام قلب به مقام روح و از مقام روح به سوی مقصد اعلا و بهجت بزرگ گام بر می دارد، همان بهشتی که برای متقین نزدیک آورده شده است:
«وَ أُزْلِفَتِ الْجَنَّةُ لِلْمُتَّقين (2) و آن روز بهشت را براى پرهيزكاران نزديك آورند.»
آنان که از آلودگی های مقام نفس رهیده اند، و ره توشه تقوا برگرفته اند و حجاب های ظلمانی را برچیده اند، و از انوار مقام قلب و مقام روح که حجب نوریه اند گذر نموده اند.
وقتی سالک با رفع حجب به مقصود نائل گردد، جمال حق را مشاهده می کند، و ذات خود را در او فانی می سازد. این مقام را مقام فنای در ذات هم گفته اند و مجموعه مقامات را هفت مقام دانسته اند:
1-مقام نفس؛ 2-مقام قلب؛ 3-مقام عقل؛ 4-مقام روح؛ 5-مقام سرّ؛ 6-مقام خفی؛ 7-مقام اخفی
تعبیر «مقام»، بیان گر این است که این حالت برای سالک، «ملکه» شده است. این مقامات هفت گانه، مراتب ولاء؛ و بلاد عشق و محبت اند که «عارف رومی» به آن اشاره کرده است:
«هفت شهر عشق را عطار گشت / ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم»
هنگامی که سالک ذات خود را در خدای تعالی فانی ساخت، سفر اول او به پایان می رسد و وجود او «وجود حقانی» می گردد. در این حال «محو» بر او عارض می گردد. در این صورت اگر عنایت الاهی او را دریابد حالت«محو» از او زائل می شود و مشمول«صحو» می گردد به گناه و عبودیت خود پس از ظهور ربوبیت اعتراف می کند.
سالک پس از سفر اول، سفر دوم را آغاز می کند، که «سفر از حق به سوی حق با حق» است. این که سفر او با «حق» است بیان گر این است که «اولیای حق» گردیده و وجود او «وجود حقانی» شده است. اینک سلوک خود را از موقف ذات به سوی کمالات یکی پس از دیگری آغاز می کند، تا آن که تمام صفات و کمالاتش را مشاهده می کند، و تمام اسماء مگر اسماء مستاثره (اسماء خاص حضرت حق) را فرا می گیرد، و ولایتش ولایت تامه می گردد، و نیز ذات و افعال و صفاتش در ذات و صفات و افعال حق فانی می شود.
در این حال به او می شنود، به او می بیند و به او راه می رود و به او تلاش می کند، و از فنای ذاتیه «مقام سرّ» تعبیر کرده اند، و از فنای صفات و افعال به «مقام خفا» و از فنای فناء، به «مقام اخفی» تعبیر شده است، و می توان گفت که «سرّ» عبارت است از فنای در ذات که پایان سفر اول و آغاز سفردوم است و «خفاء» فنای در الوهیت است و «اخفی» فنای از هر دو «فناء» می باشد.
در این هنگام دایره ولایت تمام می شود، و سفر دوم پایان می پذیرد و فنای او منقطع می شود و سفر سوم را که «سفر از حق به سوی خلق با حق» است آغاز می کند.
سالک از این موقف در مراتب افعال سلوک می کند و «محو» او زائل و «صحو» تام او حاصل می شود و به «بقاء الله» باقی می ماند و در عوالم جبروت و ملکوت و ناسوت سفر می کند و همه این عوالم را مشاهده می کند و برای او بهره ای از نبوت حاصل می شود و از معارف مربوط به ذات و صفات و افعال خدای متعال خبر می دهد، اما از نبوت تشریعی بهره ای ندارد، زیرا جز از ذات و صفات و افعال خدای تعالی خبر نمی دهد و نبی نامیده نمی شود و احکام و آیین های دینی را از نبی مطلق می گیرد و از او تبعیت می کند.
در این هنگام سفر سوم پایان می پذیرد و سفر چهارم را که «سفر از حق به سوی خلق با حق» است آغاز می کند و آن گاه آفریدگان و آثار و لوازم شان را مشاهده می کند و به مضار و منافع آن ها در دنیا و آخرت و نسبت به بازگشت آن ها به سوی خدا و کیفیت آن و عوامل هدایت گر و بازدارنده آگاه می گردد.
در این صورت به «نبوت تشریعی» دست می یابد و «نبی» نامیده می شود، زیرا از بقای خلایق و مضار و منافع آن ها و از آن چه مایه سعادت یا شقاوت آن هاست خبر می دهد، و در همه این امور با حق است، زیرا وجود او «حقانی» است و التفات به خلق مانع توجه او به حق نمی گردد.(3)
از آن چه درباره اسفار اربعه گفته شد، برمی آید که سفر اول و سوم در نقطه مقابل یکدیگرند. زیرا در مبدا و منتهی بر عکس هم می باشند، و سفر دوم و چهارم به گونه ای در تقابل با یکدیگرند، زیرا در آغاز و انجام با یکدیگر مختلف اند و در «با حق» بودن مشترک.(4)
البته بزرگان دیگری مانند «عبدالرزاق کاشانی» در «اصطلاحات الصوفیه»، «علامه سید حیدر آملی» در «المقدمات من کتاب نص النصوص»، «امام خمینی» در «مصباح الهدایة الی الخلافة والولایة»، «آیت الله جوادی آملی» در «رحیق مختوم» خویش، نیز بیاناتی در مورد اسفار اربعه دارند، که می توان به کتب مذکور مراجعه نمود.(5)
پی نوشت ها:
1. شیرازی، صدرالدین، محمد، الحکمة المتعالیة فی الاسفار العقلیة الاربعة، بیروت، دار احیاء التراث العربی، الطبعة الخامسة،1419 ه.ق، ج1، ص13.
2. شعراء/90
3. ر.ک.قمشه ای، آقا محمد رضا، مجموعه آثار حکیم صهبا، تحقیق و تصحیح حامد ناجی اصفهانی و خلیل بهرامی قصر چمنی، اصفهان، کانون پژوهش، 1378 ه.ش، ص209-212.
4. همان.
5. اقتباس شده از جسین روحانی نژاد، ولایت در عرفان،تهران، سازمان انتشارات پزوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، چاپ دوم، 1387.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید