تصوف و اسلام

image: 
آیا تصوف از نظر اسلامی مورد تایید است یا خیر؟

آیا تصوف از نظر اسلامی مورد تایید است یا خیر؟

ملاک در تایید و یا رد یک نظریه و یا عملکرد در حوزه دین و خداشناسی انطباق آن با حقانیت و آموزه های اصیل اسلامی است. تصوف یک واژه است که می تواند معانی مختلفی از آن اراده شود و بر افراد و گروه های مختلفی اطلاق شود. همان طوری که در طول تاریخ نیز شاهد تطورات و تحولات زیادی در مورد تصوف بوده ایم. بنابراین در مورد تصوف به طور کلی نمی توان اظهار نظر کرد. بلکه مولفه های نظری و عملی آن را در طول تاریخ باید بررسی نمود تا انطباق آن با شریعت اسلامی و یا عدم انطباق مشخص شود. آن چه مسلم است این است که تصوف در دهه ها و صده های اخیر دچار انحرافات متعددی شده است. اما در تاریخ اسلام افراد مورد تایید و آموزه های اصیلی نیز وجود دارد که به همین نام شناخته می شدند.

تصوف یک جریان اجتماعی بوده است که توسط عرفا و متأثر از آموزه های عرفانی در جامعه به وجود آمده است. بنابراین می توان تصوف را نمود عرفان و شاخه اجتماعی عرفا در جامعه دانست. البته راه یافتن آموزه های عمیق عرفانی به سطوح جامعه از ظاهرگرایی، برداشت های سطحی و تحریف مصون نبوده است. به همین خاطر در تصوف بیشتر از این که بر معارف غنی عرفانی تکیه شود بر ظواهر و آداب تاکید شده است.
مهم ترین بدعت ها و اشکالات جریان های صوفیه مخصوصا در دوره های اخیر از این قرار است:
ریا و فریب کاری
مرید و مراد بازی
دست برداشتن از تقیدات شرعی
ارائه تبیین های کفرآمیز از توحید
آلوده کردن آیین های مذهبی به اموری مانند رقص و غنا
ابداع ریاضت های غیر شرعی
التقاط و عدم وفاداری به اسلام

این روایت درباره ریاکاری سفیان ثوری یکی از شخصیت های تاریخی مورد قبول اهل تصوف است.
«عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ بُنْدَارَ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ رَفَعَهُ قَالَ: مَرَّ سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ فِي الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ فَرَأَى أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع وَ عَلَيْهِ ثِيَابٌ كَثِيرَةُ الْقِيمَةِ حِسَانٌ فَقَالَ وَ اللَّهِ لآَتِيَنَّهُ وَ لَأُوَبِّخَنَّهُ فَدَنَا مِنْهُ فَقَالَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا لَبِسَ رَسُولُ اللَّهِ ص مِثْلَ هَذَا اللِّبَاسِ وَ لَا عَلِيٌّ ع وَ لَا أَحَدٌ مِنْ آبَائِكَ فَقَالَ لَهُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص فِي زَمَانِ قَتْرٍ مُقْتِرٍ وَ كَانَ يَأْخُذُ لِقَتْرِهِ وَ اقْتِدَارِهِ وَ إِنَّ الدُّنْيَا بَعْدَ ذَلِكَ أَرْخَتْ عَزَالِيَهَا فَأَحَقُّ أَهْلِهَا بِهَا أَبْرَارُهَا ثُمَّ تَلَا قُلْ مَنْ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ‏ وَ نَحْنُ أَحَقُّ مَنْ أَخَذَ مِنْهَا مَا أَعْطَاهُ اللَّهُ غَيْرَ أَنِّي يَا ثَوْرِيُّ مَا تَرَى عَلَيَّ مِنْ ثَوْبٍ إِنَّمَا أَلْبَسُهُ لِلنَّاسِ ثُمَّ اجْتَذَبَ يَدَ سُفْيَانَ فَجَرَّهَا إِلَيْهِ ثُمَّ رَفَعَ الثَّوْبَ الْأَعْلَى وَ أَخْرَجَ ثَوْباً تَحْتَ ذَلِكَ عَلَى جِلْدِهِ غَلِيظاً فَقَالَ هَذَا أَلْبَسُهُ لِنَفْسِي وَ مَا رَأَيْتَهُ لِلنَّاسِ ثُمَّ جَذَبَ ثَوْباً عَلَى سُفْيَانَ أَعْلَاهُ غَلِيظٌ خَشِنٌ وَ دَاخِلُ ذَلِكَ ثَوْبٌ لَيِّنٌ فَقَالَ لَبِسْتَ هَذَا الْأَعْلَى لِلنَّاسِ وَ لَبِسْتَ هَذَا لِنَفْسِكَ تَسُرُّهَا»
«سفيان ثورى» در مسجد الحرام به حضرت صادق (عليه السّلام) رسيد. ديد آن جناب لباس هاى گرانبهائى پوشيده گفت: بخدا قسم مي روم و او را سرزنش می كنم. نزديك امام شده گفت: يا ابن رسول اللَّه! به خدا قسم پيغمبر اكرم و على مرتضى و هيچ كدام از پدران گرامت چنين لباسى را نپوشيده‏ اند. حضرت صادق (علیه السلام) فرمود: پيغمبر اكرم در زمان فقر و تنگدستى مردم زندگى می كرد. مطابق همان سختى گذران می نمود ولى بعد نعمت فراوان شد. شايسته ترين مردم به نعمت هاى دنيا ابرار و نيكان هستند. بعد اين آيه را قرائت نمود: «قُلْ مَنْ‏ حَرَّمَ زِينَةَ اللَّهِ الَّتِي أَخْرَجَ لِعِبادِهِ وَ الطَّيِّباتِ مِنَ الرِّزْقِ؛ ما از همه مردم شايسته تريم به نعمت هاى خدا». در ضمن آن چه تو در ظاهر لباس من می بينى براى مردم پوشيده ‏ام (تا نگويند جعفر بن محمّد فقير و محتاج است) دست سفيان را گرفته كشيد و لباس هاى رو را يكطرف نمود لباس خشنى را كه زير پوشيده بود به او نشان داد. فرمود: اين لباس را براى خودم پوشيده ‏ام كه درشت و خشن است آن چه ديدى براى مردم بود. آن گاه دامن سفيان را بالا زد كه در رو لباس درشت و خشنى پوشيده بود ولى در زير لباس نرم، فرمود اين لباس خشن و درشت را رو پوشيده‏ اى تا به مردم بنمايانى كه زاهد و پارسائى و اين لباس نرم را براى آسايش خود پوشيده ‏اى كه خوش بگذرانى.»(1)

یکی از مبانی اساسی در تصوف کنونی اعتقاد و التزام و اطاعت بی چون و چرای مرید از مراد و شیخ خود می باشد. آن ها معتقداند مرید تا به مقام مراد نرسد نمی تواند وجه عمل و دستور او را بفهمد. بنابراین باید به آن چه او دستور میدهد گردن نهد تا به مقامات بالاتر دست پیدا کند و فلسفه عمل شیخ برای او معلوم شود.

درباره لزوم تسلیم بی چون و چرای صوفی در برابر قطب آمده است:
«چون شيخ كامل بيافت، بايد كه منقاد فرمان و تصرفات شیخ شود. و نفس خود بدو تسليم كند. و نشان تسليمى آن باشد كه كلّى امور و جملگى كارها به شيخ تفويض كند. و حكم شيخ، حكم خدا و رسول خدا داند، و بيعت با شيخ همان بيعت داند كه اصحاب با رسول (صلى اللّه عليه و سلم) كردند».(2)
مستمسک اقطاب صوفیه برای این رفتار، داستان موسی و خضر(علیهما السلام) است که حضرت موسی(علیه السلام) مجاز به سوال کردن نبود. این در حالی است که اولا: حضرت خضر به امر و تایید الهی در مسیر حضرت موسی قرار گرفت و حضرت موسی مکلف به علم آموزی از ایشان شد. ثانیا: حضرت خضر وعده داد دلائل رفتارهای خود را برای موسی توضیح دهد و این کار را نیز انجام داد. ثالثا: با همه این وجود عملکرد حضرت خضر مورد سوال و اعتراض اولیه حضرت موسی قرار گرفت.

یکی دیگر از انحرافات صوفیه که به خصوص در برخی از جاهلان و عارف نمایان این گروه نمایان است جدایی شریعت از طریقت و حقیقت است. در این برداشت انحرافی مجموعه مناسک شرعی وسیله قرار گرفتن در طریقت و رسیدن به حقیقت است و بعد از رسیدن به حقیقت نیازی به شریعت و عمل به مناسک دینی وجود ندارد!
«عین القضات همدانی» می نویسد:
«بدانكه هر مذهب كه هست آنگاه مقرّر وى ثابت باشد كه قالب‏ و بشريّت‏ بر جاى باشد كه حكم خطاب‏ و تكليف بر قالب است، و مرد و بشريّت در ميان باشد؛ امّا كسى كه قالب را باز گذاشته باشد، و بشريّت افكنده باشد، و از خود بيرون آمده باشد تكليف و حكم خطاب برخيزد، و حكم جان و دل قايم شود. كفر و ايمان بر قالب تعلّق دارد. آن‏كس كه‏ «تُبَدَّلُ الْأَرْضُ غَيْرَ الْأَرْضِ» او را كشف شده باشد، قلم امر و تكليف ازو برداشته شود «ليس على الخراب خراج»، و احوال باطن در زير تكليف و امر و نهى نيايد.»(3)

در رد این انحراف همین بس که معصومین (علیهم السلام) تا لحظه آخر عمر شریفشان و با وجود رسیدن به مراتب بلند معرفتی عبادت را رها ننموده و با جد و جهد در عبادت خداوند و بجاآوری مناسک کوشیده اند.

پی نوشت ها:
1. کلینی، محمد بن یعقوب(329 ق)الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ج6، ص442.
2. شهاب الدين ابو حفص سهروردى / ابومنصور اصفهانى‏(623ق)، عوارف المعارف(ترجمه)، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ص40.
3. عین القضات همدانی(525ق)، تمهیدات، تهران، دانشگاه تهران، ص 351.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 

 

موضوع: