بحثی در باره فصاحت در قرآن
قرآن معجزه پیامبر اسلام است و دلیل اعجازش هم تحدی آنست که همگان را به هماوردی با آیات قرآن فرا خوانده است. سؤال اینست که اگر کسی بخواهد یک آیه مثل قرآن بیاورد باید آن آیه دارای چه ویژگی های باشد تا بشود عین آیه قرآن؟ یک سری ویژگی هایی را بیان می کنند که یکی از آنها، همان جنبه فصاحت و بلاغت قرآن است. این ویژگیها بر چه اساسیست؟ در کجا آمده؟ و ...
جنبه های فصاحت و بلاغت یک کلام، در علم معانی و بیان به طور کامل و جامع، دسته بندی و تعریف شده اند و برای سنجش یک کلام از حیث بلاغت و فصاحت باید این فن را آموخت. دهها کتاب معتبر هم در این زمینه به صورت تخصصی به رشته نوشته در آمده است: از کتاب جواهر البلاغة جناب هاشمی گرفته تا مختصرالمعانی تفتازانی و ... فصاحت به معنای شیوایی کلمات و روانی تلفظ آنها و گوشنواز بودن سخن، و بلاغت به معنای رسایی و گویایی و دقت تعابیر در فهماندن مقصود است که قرآن این ویژگیها را به طور کامل دارد. عرب در زمان ظهور اسلام به مرحلهای از کمال و بلاغت رسیده بود که تاریخ برای هیچ ملتی نه پیش و نه پس از آن، هماوردی سراغ ندارد. در چنین فضایی، آیات نورانی الهی بر پیامبر نازل گردید. زیبایی و رسایی این آیات به حدی اعجابآور است که عرصه را بر شاعران و ادیبان و صاحبان ذوق، تنگ کرده آنان را وادار به اعتراف به عجز مینماید. قرآن با شیوه بدیع و منحصر به فردِ خویش در بیان مفاهیم و معانی بلند و پر محتوای خود که نه نثر است و نه نظم، چنان جلوهگری میکند که همه سخنان و آثار ادبی را تحت الشعاع خویش قرار میدهد. بحث فصاحت و بلاغت در کنار بحث اعجاز بیانی (یکی از ابعاد اعجاز قرآن) مطرح میشود و در این بحث به موضوعاتی ماندد: گزینش کلمات، سبک و شیوه بیان، نظم آهنگ قرآن و... پرداخته میشود. بنابراین اگر می خواهید منصفانه و به دور از تعصب، کلام آسمانی قرآن را با سایر کلامهای بشری مقایسه کنید، یا باید خود این فن را به صورت تخصصی یاد بگیرید و به عنوان یک کارشناس فن بلاغت و معانی و بیان، در این باره قضاوت نمایید یا اینکه در بحث اعجاز بیانی قرآن، به کارشناسان این فن و نظریات عالمانه آنها رجوع نمایید. از زمان نزول قرآن تاکنون ده ها زبان شناس ادیب، شاعر و گوینده به این مسئله اعتراف کرده و ده ها کتاب درباره اعجاز بیانی قرآن نگارش شده است. این اعترافها به فرابشری بودن قرآن، در بیان زبان شناسان زمان نزول قرآن، اهمیت بیشتری دارد زیرا بسیاری از آنها از دشمنان سرسخت پیامبر بودند و اگر می توانستند اعجاز بیانی قرآن را به گونهای زیر سؤال ببرند، بی تردید این کار را می کردند و زحمت پیکار و لشکرکشی و کشته و زخمی شدن و اسیر دادن و مانند اینها را بر خود هموار نمیکردند; برای نمونه "ولید بن مغیره مخزومی" که از سخندانان برجسته عرب بود. وقتی برای قضاوت درباره قرآن انتخاب میشود، آن را این گونه ارزیابی میکند: "..انّ له لحلاوة و انّ علیه لحلاوة و انّ اعلاهُ لمثمر و اسفله لمعذق و انّه یعلو و لایعلی علیه; سخن او شیرینی خاص و زیبایی مخصوص دارد با شاخسار آن پرمیوه و ریشههای آن پربرکت است; سخنی است برجسته و هیچ سخنی از آن برجستهتر نیست. وی این سخنان را پس از آن که از مخاطبانش بر برتری خود در شعر و نثرشناسی اقرار میگیرد، بیان کرده است.(ر.ک: التمهید، محمدهادی معرفت، ج 4، ص 191 ـ 193) در خصوص امر به "تحدی"، یعنی دعوت به مبارزه طلبی هم بايد گفت كه در آيات تحدى، خدای سبحان با چند تعبير از مردم خواسته است (در صورتی که در آسمانی بودن آیات قرآن شک دارند) همانند قرآن بياورند: 1. در آيه «بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآن؛ (اسراء/88) مانند اين قرآن». 2. در آيه «بِحدِيث مِثْلِهِ؛ « (طور/44)، گفتارى مانند اين قرآن». 3. در آيه «فَأْتُوا بِسُوره مِنْ مِثْلِهِِ؛ (بقره/23)، سوره اى مانند يك سوره قرآن». 4. در آيه «فَأْتُوا بِعَشْرِ سُوَرٍ مِثْلِه ِ؛ (هود/13) ده سوره مانند سوره هاى قرآن». و تصریح می کند بر اینکه تمام عالم و آدم جمع شوند از پس چنین کاری بر نمی آیند (اسراء/88 و بقره/23و24) مسأله مبارزهطلبی قرآن، تنها در قالب الفاظ و زیبایی و آهنگ آن، خلاصه نمی شود (فصاحت و بلاغت); بلکه میتوان گفت: اساس این تحدی، در مورد حقایقی است که در قرآن کریم مطرح شده است. از زمان نزول آیات تا کنون، افراد مختلفی به میدان تحدی قرآن پا گذاشته اما هرگز کمتر پیروزی بدست .معارضه به معنای رویارویی است; بنابراین، به کلماتی که به وسیله آنها قصد معارضه با قرآن را داشتهاند ولی بیشتر آنها را از خود قرآن سرقت کردهاند و تنها یک لفظ یا کلمهای کوچک میان آن گنجاندهاند، معارض نمیتوان اطلاق کرد (مانند سوره های ساختگی که به "ایمان"، "وصایا"، "تجسد" و "مسلمون" موسوم شده); علاوه اینکه یکی از وجوه اعجاز قرآن، هماهنگی و عدم اختلاف در مضامین و معانی آن است(نسأ، 82) در حالی که اگر محتوای سورههای ساختگی را مطالعه کنیم، به اموری متناقض برمی خوریم . از نکات پیشین و از آیات تحدّی که مردم را به معارضه در آوردن همه قرآن یا ده سوره یا یک سوره فراخوانده، می توان چنین برداشت نمود که محدوده تحدی دست کم، یک سوره است که هدف و محتوای خاصی را تعقیب میکند و ظاهرا به کمتر از یک سوره مانند یک آیه یا چند کلمه از یک آیه قرآن کریم تحدی صورت نگرفته است. همچنين در پاسخ به متني بی نقطه، - كه خواستار تحدی در مورد ان شد - عرض مي شود كه شما خواسته اید به تقلید قرآن متنی گفته باشید و هماورد طلبی کرده باشید اما به چند نکته توجه نکرده اید: 1- تحدی شما باید همراه با ادعای نبوت باشد. تحدی که در باره اعجاز قرآن مطرح است همراه با ادعای نبوت است و نشان از اینست که خدای تعالی از آن پشتیبانی می کند (بقره/23و24) اما تحدی شما خالی از هرگونه ادعای نبوت و پیامبری است و از عقل و خردورزی شما هم بدور است که بدون هیچ گونه دلیلی معتبر ادعای نبوت نمایید؛ البته اگر ادعای نبوت دارید آشکارا بفرمایید تا درباره بعثت شما، دعوت شما، اینکه از طرف چه کسی مبعوث شده اید و برای چه آمده اید و مسایلی از این دست سخن گوییم؛ اذعان دارید که چنین ادعایی شما را به چالشی بزرگ گرفتار نموده و اگر واقعا بدون هیچ پشتوانه حقیقی ادعای نبوت داشته باشید و نتوانید از ادعایتان دفاع کنید، سرانجام جز تمسخر این و آن سودی نخواهید برد! ضمن اینکه اگر هم ادعای نبوتی داشته باشید، به علت دلایل معتبر دال بر خاتمیت نبوت، ادعای نبوت شما از آن جهت هم باطل می شود. 2- متن شما اتفاقا همانند مشهوری دارد و قبل از اینکه شما این متن ساده (و البته غیر بلیغ و غیر فصیح) را انشاء نمایید، امیر بیان (ع) متنی بدون نقطه و بدون الف (و البته فصیح و بلیغ) قبلا ایراد فرموده اند و از این جهت با متن شما هماوردی صورت گرفته است؛ خطبه بی نقطه منسوب به امیر المومنین(علیه السلام) و نیز خطبه بدون الف منسوب به ایشان ، کتابی 6 جلدی با 2800 صفحه تفسیر بی نقطه قرآن معرفی شد. 2800 صفحه متن علمی بی نقطه نوشتن کجا و یک صفحه متن بی نقطه (اما بدون کمترین بار علمی و بلاغی ِ) . 3- نکته سوم در متن غیر بلیغ و غیر فصیح شماست که کشکولی از زندگینامه و دعا و ترکیب نا مأنوس کلمات فارسی و عربی است که در ادامه شمه ای کوتاه از این ایرادات را ذکر خواهم کرد. -------------------------------------------------------- همچنين در پاسخ اين اشكال كه قرآن از مطالب دیگران کپی برداری کرده و الفاظ غیر عربی در قرآن آمده است! و پیامبر، پیامبر نبود، نابغه و سیاستمدار باهوشی بود ، عرض شد كه : 1- کلمات غیر عربی قرآن در زبان عرب رایج و شایع بوده و این خللی به فصاحت و بلاغت کلام وارد نمی سازد. در لغت عرب واژه هایی وجود دارد که ریشه عربی ندارند و از لغت های مجاور گرفته شده است، و این یک امر طبیعی به شمار می رود؛ در تمامی زبان های رایج فعلی و نیز زبانهای گذشته بر اثر مجاورت و رفت و آمدها، لغات از زبانی به زبان دیگر وارد می شد و این امری اجتناب ناپذیر است. البته شکل واژه های اجنبی، پس از ورود به زبان دیگر همواره با تغییراتی مواجه می شده و به مرور زمان رنگ و بوی زبان میزبان را به خود می گرفته و هم ساز آن لغت می گردیده است. به این گونه تغییرات در واژه های بیگانه ای که وارد زبان عربی شده، اصطلاحاً «معرّب» - عربی شده – می گویند. وارد شدن واژه های دیگر در لغت و در هر زبانی یک امر طبیعی است و هرگز به عنوان عیب یا نقص شمرده نمی شود. وجود این گونه لغات به خالص بودن آن زبان یا آن لغت نیز صدمه ای وارد نمی سازد، یعنی زبان عربی، عربی است گرچه برخی لغات غیر عربی- که رنگ و بوی عربی به خود گرفته – در آن یافت شود، زیرا لغت تازه وارد، تا خلق و خوی زبان میزبان را به خود نگیرد، امکان کاربرد نمی یابد. لذا استعمال چنین الفاظ و کلمات غیر عربی، به عربی بود کلام، چه شعر و چه نثر، خللی وارد نمی آورد و این شیوه _استفاده از کلمات اجنبی – در اشعار قدیم عربی و گفته های اصیل پیش از اسلام، متعارف بوده و عیب و نقصی شمرده نمی شده؛ علاوه اینکه در هیچ لغتی به کار نگرفتن لغات زبان دیگر، شرط نیست، حتی در اثری مانند شاهنامه فردوسی که سعی بر آن بوده تا صرفاً واژه های فارسی به کار رود، بسیاری از واژه های آن ریشه فارسی ندارند، بلکه ریشه عربی و ترکی و غیره داشته و در عین حال فارسی کامل به شمار می روند. قرآن نیز که یک سخن عربی کامل است، از این حیث جدا نیست. واژه های غیر عربی – که ریشه عربی ندارند ولی شکل عربی به خود گرفته و معرّب گردیده – در آن وجود دارد. در این زمینه (یعنی لغات غیر عربی دخیل در قرآن) نیز کتابهایی نوشته شده؛ از جمله کتاب «المهذّب فیما وقع فی القرآن من المعرّب» نوشته جلال الدین سیوطی، که خلاصه ای از آن را در «الاتقان» آورده است لذا جای تردید نیست که قرآن کلام عربی فصیح است و از جهت عربی بودن در سر حدّ کمال است و هرگز کسی از بلغا و فصحای عرب، در عربیت آن یا فصاحت و بلاغت بی همتای آن تردید نکرده است. 2- صرف تشابه مفهومی در عبارات دلیل بر اخذ یک کلام از دیگری نیست، به عنوان مثال: شما در نوشته ای می نویسید: کمک به ستمدیدگان کاری انسانیست. یک مرد آلمانی هم به زبان آلمانی در وبلاگش همین پیام را نوشته، یک روسی هم به زبان روسی همین را نوشته و... . آیا از این تشابه مفهومی (و نه لفظی) می توان استنباط کرد که دو نفر از این سه نفر از دیگری کپی برداری کرده اند؟ روشن است که چنین نیست و نمی توانید لزوما چنین نتیجه ای بگیرید زیرا مفهوم آن کلام (یعنی این جمله: «کمک به ستمدیدگان کاری انسانیست») را هر انسانی درک می کند؛ از یک کودک خردسال گرفته تا یک پیر سالخورده؛ زیرا درک حسن و قبح عقلی این امور، سن و مکان و زمان نمی شناسد و همه انسانها در همه زمانها و همه مکانها به «انسانی بودن کمک به ستمدیده» اذعان دارند و اگر کسی پیدا شود و در این مطلب روشن، کمترین تردیدی داشته باشد، همگان در سلامت خرد و پاکی او تردید می کنند! حالا اگر در قرآن این همه سفارش به کمک به ستمدیده و یتیم نوازی و برپایی قسط و عدل و دفاع از مظلوم و مبارزه با ظالم و مانند آن آمده (اینها اموریست که همگان به درستی آنها اذعان دارند)، آیا می توان مدعی شد که قرآن این کلام را از جایی کپی کرده؟! معارف قرآن، موافق فطرت پاک و توحیدی بشر است و خود بر این مطلب تصریح دارد: فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ (روم/30) پس [با توجه به بى پايه بودن شرك] حق گرايانه و بدون انحراف با همه وجودت به سوى اين دين [توحيدى] روى آور، [پاى بند و استوار بر] سرشت خدا كه مردم را بر آن سرشته است باش براى آفرينش خدا هيچگونه تغيير و تبديلى نيست اين است دين درست و استوار ولى بيشتر مردم معرفت و دانش [به اين حقيقت اصيل] ندارند. 3- در مورد آیین زرتشت برخی بر این باورند که زرتشت، از پيامبر الهي بوده و قرآن نيز، دين زرتشت را در ردیف سایر ادیان الهی نام مي برد (حج/17)، پس شاید بتوان ادعا نمود که اصل دين زرتشت و تعالیم آن، الهی بوده اما همانند اديان پيشين (يهودیت و مسيحيت) تحريف شده است و اسلام با اصل این ادیان هرگز مبارزه نکرده زیرا همه ادیان الهی به یک چیز واحد دعوت می کنند (آل عمران/64) اما با خرافات و تحریفات وارد شده در آنها مبارزه کرده است (توبه/30)و البته روشن است که با آمدن پیامبر خاتم (ص) که انبیای پیشین هم به آمدنش بشارت دادند، تنها دین مورد پذیرش خدای سبحان اسلام است (آل عمران/19و 85)؛ آموزه های ادیان توحیدی از سوی خدای سبحان به بشر تعلیم داده شده است. --------------------------------------------------- درباره تفاوت پیامبران و اعجازشان، با نوابغ و نبوغشان، عرض شد: 1. نوابغ، معمولا در محيط هاى علمى ظهور مى كنند و آن چه را مى دانند انجام مى دهند، نه آن چه را مردم مى خواهند و نيز كارشان هميشه در محدوده معيّنى است، ولى پيامبران در ميان توده مردم ظهور مى كنند و معجزات آنان هيچ گونه محدوديتى ندارد و طبق درخواست مردم صورت مى گرفت (البته مردمى كه جوياى حق بودند، نه بهانه جويان). 2. كار نوابغ از سنخ كار بشرى است اما در حدّى بالاتر از حدّ عادى در حالى كه معجزه و كار انبيا از نوع كار بشرى نيست، زيرا نبوغ نوابغ جهان و استعداد فراوان و كم نظير آنان تفاوت اساسى و جوهرى با نبوت دارد؛ به دیگر سخن: نبوغ عبارت از این است که کسی از توان ذهنی والایی برخوردار باشد و بتواند مسائل پیچیده را در اندک زمانی به فهم آورد و تجزیه و تحلیل کند، ولی دیگران نیز بتوانند با تلاش بیشتر آنچه را او فهمیده است، بفهمند اما از هماوردی با اعجاز در هر زمانی ناتوانند. اگر كسى از نوابغ باشد، بالاخره در طىّ اعصار و قرون، همتاى او خواهد آمد، ولى كسى كه درس نخوانده و امّى است، ره آوردى ويژه دارد و به همه دانشمندان و نوابغ جهان پيشنهاد مبارزه مى كند; براى نمونه، پيامبر اكرم(ص) از همگان دعوت مى كند تا سوره كوچكى مانند قرآن بزرگ او بياورند; اين هم آورد طلبى نشان مى دهد كه نبوت پيامبران، غير از نبوغ نوابغ است. اگر پيامبر نابغه باشد، ديگر نوابغ جهان نيز بايد بتوانند در مسائل عقلى و علمى و اخلاقى، مانند ره آورد او بياورند و اگر نمى توانند، براى آن است كه راه نبوغ با راه نبوت تفاوت اساسى دارد. 3. اخلاق و رفتار صاحب اعجاز، لزوماً منطبق بر عالى ترين رفتارهاى انسانى است، در حالى كه در نوابغ لزوماً چنين نيست. 4. نوابغ، معمولا با تعليم و تربيت، استعدادهاى درونى خود را شكوفا مى سازند و بدون تحصيل علم و تمرين، قادر بر انجام دادن كارى نيستند، ولى ـ چنان كه بيان شد ـ اين مسئله درباره انبيا صادق نيست. 5. معجزه كنندگان، اهداف والايى دارند كه براى اثبات آن، معجزه انجام مى دهند، ولى كار نوابغ اين گونه نيست، بلكه معمولا براى كسب شهرت و يا جمع مال و ثروت و یا كشف و اختراع و علم دوستی و خدمت به علم و مانند آن مى باشد. و در پاسخ به شبهه ای کهنه و پوسیده اشاره كه مي گويد: شعار گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک قرنها قبل از اسلام در دین زرتشت آمده و در قرآن تنها در سوره های مدنی (یعنی 13 سال پس از بعثت) وارد شده اما در سوره های مکی (در دوران 13 ساله مکه) اثری از این شعارها نیست! - در واقع پرسشگر می خواست نتیجه بگیرد که پیامبر اسلام (ص)، این شعارها را از جایی دیگر فرا گرفته اند و در قرآن آورده اند!- عرض شد: 1- همه انسانهای خردمندی که از سلامت روحی برخوردارند، به این سه مطلب یعنی گفتار و کردار و پندار نیک اذعان دارند، بنابراین آیا می توان گفت که زرتشت هم این سه شعار را از دیگران گرفته و کپی کرده؟! اینها مطالبی است که خرد انسانی به روشنی به درستی آنها گواهی می دهد و در لسان انبیا و معارف قرآنی، این برداشت صحیح تأیید می گردد. 2- برخی بر این باورند که زرتشت، از پيامبران الهي بوده و قرآن نيز، دين زرتشت را در ردیف سایر ادیان الهی نام مي برد (حج/17) پس بنابر باور برخی، اصل دين زرتشت و تعالیم آن، الهی بوده اما همانند اديان پيشين (يهودیت و مسيحيت) تحريف شده است؛ و از آنجا که آموزه های ادیان توحیدی از سوی خدای سبحان به بشر تعلیم داده شده است لذا از این منظر هم این شعارها ریشه در آموزه های وحیانی دارد. 3- همه تعاليم اسلام در سه شعار مذکور خلاصه نمي شود؛ اسلام دينی هماهنگ و کامل است که از کران نظر تا کران عمل، در همه ابعاد فردي، اجتماعي، سياسي، اقتصادي و فرهنگي معارف و راهنمایی و برنامه دارد و به همه زوایای زندگی انسان نگاهی جامع داشته و برنامه ای هدفمند و دقیق برای رسیدن به کمال، پیش روی او قرار می دهد. 4- اصل ادعا هم اشتباه است زیرا آیات سوره های مکی پر است از دعوت به گفتار نیک، پندار نیک و کردار نیک؛ به عنوان نمونه: دعوت به کردار نیک (عملوا الصالحات): إِنَّ الَّذينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِكَ هُمْ خَيْرُ الْبَرِيَّةِ (بينه/7) (امّا) كسانى كه ايمان آوردند و اعمال صالح انجام دادند، بهترين مخلوقات هستند دعوت به گفتار نیک: وَ تَواصَوْا بِالْحَق (عصر/3) و يكديگر را به حق سفارش كردند دعوت به پندار نیک: وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ وَ نَعْلَمُ ما تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسُهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ إِلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَريدِ إِذْ يَتَلَقَّى الْمُتَلَقِّيانِ عَنِ الْيَمينِ وَ عَنِ الشِّمالِ قَعيدٌ ما يَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلاَّ لَدَيْهِ رَقيبٌ عَتيدٌ (ق/16تا18) ما انسان را آفريديم و وسوسه هاى نفس او را مى دانيم، و ما به او از رگ قلبش نزديكتريم! (به خاطر بياوريد) هنگامى را كه دو فرشته راست و چپ كه ملازم انسانند اعمال او را دريافت مى دارند انسان هيچ سخنى را بر زبان نمى آورد مگر اينكه همان دم، فرشته اى مراقب و آماده براى انجام مأموريت (و ضبط آن) است.