ذبح اسماعیل
پرسش:
در داستان ابراهیم و ذبح فرزندش، میدانم قصد اصلی خدا ذبح فرزند نبوده و نهایتاً نیز فرزند قربانی نشده، اما اولاً خود این نوع فرمان دادن از¬جانب خدا و ثانیاً پذیرش این فرمان از جانب ابراهیم و اسماعیل، به شدت غیراخلاقی است! درواقع، خدا دستور¬به قتل داد و ابراهیم نیز تصمیم به قتل گرفت و فرزندش نیز خودکشی را پذیرفت! اینها همگی نشانگر تضاد دین و¬اخلاق است؛ یعنی اگرچه دین و اخلاق همپوشانیهای زیاد دارند، اما گاهی نیز در تقابل باهم قرار¬میگیرند و آنجاست که باید تصمیم گرفت دیندار میمانیم یا اخلاقی!
پاسخ:
رابطۀ دین و اخلاق یکی از موضوعات مهم و بحثبرانگیزی است که در حوزههای مختلف علمی از قبیل کلام، اخلاق و فلسفه، مورد بررسی قرارگرفته است. «به طورکلی میتوان همه نظریاتی را که درباره نسبت دین و اخلاق بیانشده است، در سه دیدگاه کلی مورد بحث قرار داد: ۱- تباین؛ ۲- اتحاد؛ ۳- تعامل. برخی معتقدند که قلمرو دین و اخلاق، کاملاً از یکدیگر جدا بوده، هیچ نسبتی میان آنها وجود ندارد؛ گروهی دیگر دین و اخلاق را با یکدیگر متحد میدانند؛ و دیدگاه سوم این است که هرچند دین و اخلاق هرکدام از قلمروی مستقلی برخوردارند، اما روابط و فعلوانفعالاتی نسبت به یکدیگر دارند.(۱)
در توضیح دیدگاه تباین، گفتهشده که تباین میان دین و اخلاق، گاهی به شکل کامل است و گاهی موردی است. (۲) با توجه به فحوای پرسش یاد شده، به نظر میرسد که پرسشگر محترم با استناد به داستان ذبح اسماعیل (اسحاق) توسط حضرت ابراهیم(علی السلام) که در کتابهای مقدس –ازجمله قرآن کریم- بدان اشارهشده است، از تباین موردی دین و اخلاق دفاع میکند و این مطلب را اثبات میکند که گاهی دین و اخلاق در تباین و در تضاد با یکدیگر هستند و برای دیندار بودن باید غیراخلاقی رفتار کرد.
با این مقدمه به سراغ سؤال شما رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم میکنیم:
نکته اول:
در ابتدا باید به این نکته توجه بفرمایید که حتی اگر بپذیریم فرمان صادرشده از طرف خداوند تبارکوتعالی و عزم حضرت ابراهیم و حضرت اسماعیل:غیراخلاقی بوده و دایر مدار کلید واژههایی نظیر قتل و خودکشی باشد که از ناحیه فهم عرفی، غیراخلاقی تلقّی میشود، بازهم نمیتوان از این مورد شخصی و استثنائی، تضادی کلی (همه گزارههای دینی بااخلاق در تضاد هستند) یا جزئی (تعدادی از گزارهای دینی بااخلاق در تضاد هستند) را نتیجه گرفت!
بهعبارتدیگر زمانی داستان ابراهیم(علیه السلام) میتواند ناظر به تضاد دین و اخلاق به صورت کلی یا جزئی باشد که منحصربه فرد و شخصی نباشد و ثابت شود دستکم در بخش قابلتوجهی از دستورات دینی، نوعی از اخلاق ستیزی حاکم بوده و اوامر آیینی در اکثر اوقات، دائر مدار مفاهیمی است که از منظر اخلاقی، ناپسند بهحساب میآید. آیا حقیقتاً اینگونه است؟! یا باید بپذیریم که داستان رمزآلود ذبح فرزند توسط حضرت ابراهیم۷، کاملاً منحصربه فرد بوده و نظیر آن دستکم در تاریخ ادیان ابراهیمی، وجود نداشته است.
نتیجه آنکه، دلیل شما «اخص» از مدعاست و با فرض غیراخلاقی بودن این داستان، تنها میتوان نتیجه گرفت که این کار خاص، (ذبح فرزند توسط حضرت ابراهیم) کاری غیراخلاقی است، نه اینکه «دین» (که خود شامل مجموعه عظیمی از باورها، خلقیات و شرایع است) به صورت کلیه یا جزئیه نیز در تضاد با اخلاق قرار دارد! و یا حتی نمیتوان نتیجه گرفت که در زندگی روزمره یک دیندار، لحظاتی وجود دارد که باید بین اخلاقی زیستن و دیندار بودن، انتخاب کند.(۳)
نکته دوم:
دومین نکتهای که باید بدان توجه شود، آن است که حتی همین داستان خاص را نیز نمیتوان مصداقی از تعارض دین و اخلاق دانست. چراکه هنگامی چنین قضاوتی صحیح است که بپذیرم مسئله قبح و زشتی قتل و کشتن فرزند، تنها یک حکم اخلاقی بوده و دین در این خصوص سکوت کرده و یا مخالف آن را فرمان داده است.
این در حالی است که اگر دستکم به دستورات دین مبین اسلام و باقی ادیان توحیدی مراجعه شود، عبارتهای شگرفی در خصوص زشتی و قبح قتل نابحق وجود داشته و بهعنوان مثال در قرآن کریم، کشتن یک انسان به مثابه کشتن کل بشریت تلقی شده،(۴) و حرمت قتل، از احکام عشره اصلی (ده فرمان) در دین یهودیت بهحساب میآید که در کوه سینا در حضرت موسی(ع) وحیشده است.(۵)
بنابراین، حتی اگر تعارضی در اینجا وجود داشته باشد، بیش از آنکه بخواهد به مثابه تعارض دین و اخلاق به حساب بیاید، تعارضی درون دینی و میان دو گزاره دینی است که در یکی امر به رعایت حرمت نفس محترمه و احتراز از قتل نابحق شده و در دیگری امر به قتل کودکی میشود که سزاوار آن نیست. درنتیجه از این داستان حتی به نحو مورد جزئی و خاص نیز نمیتوان، تعارض میان دین و اخلاق را نتیجه گرفت و برای حل آن بهتر است از شاخصهها و راهکارهای درون دینی و تفسیر مناسب این آیات، استفاده کرد.
نکته سوم:
سومین نکتهای که باید بدان توجه شود آن است که غیراخلاقی دانستن امر الهی و عزم پیامبران، در داستان یادشده، بر اساس نگاهی ابتدایی بوده و با نگاه دقیقتر به این مسئله روشن میشود که پیروی از امر حکیمانه خدا، خود مصداق فعل اخلاقی در شرایط خاص است.
برای روشنتر شدن این مسئله باید گفت که میتوان اخلاق را به دو بخش نوعی و شخصی تقسیم کرد:
در بخش نوعی ازاخلاق، دستورات عام، کلّی، آشکار و الزامآوری وجود دارد که کاملاً منطبق با عقل سلیم و فهم عرفی عقلاء بوده و رعایت آن به نحو عمومی لازم است؛ اما بخش شخصی از اخلاق، ممکن است علیرغم صحیح بودن، تعهداتی را شامل شود که ظهور عمومی نداشته و حتی برای اکثریت مردم، روشن و قابل توجیه نباشد، لذا الزام آن نیز عمومی نبوده و تنها برخی از اشخاص را متناسب با مقتضیات خود، ملزم میسازد.
نظیر دستور پلیس راهور که برای حل معضلی خاص دررفت و آمد، برخلاف تمام آییننامهها و دستورات روشن و شفاف راهنمایی و رانندگی که عمومی بوده و همه ملزم به رعایت آن هستند، حکم به عبور از چراغقرمز و یا توقف در چراغ سبز را صادر میکند. آیا شخص راننده، در این هنگام میتواند تنها به این بهانه که دستور پلیس، با آییننامه رانندگی مخالف است، آن را نادیده گرفته و استنکاف کند؟! یا امر پلیس، مقدم بر آییننامه است؟
درنتیجه میتوان، تبعیت حضرت ابراهیم(علیه السلام) از امر خداوند را نیز فعلی اخلاقی دانست، هرچند ممکن است بافهم عرفی و نوعی اخلاق انسانها در تعارض باشد، اما این امر الهی و پیروی از آن، به پشتوانه حکمت بیکران خدا و مصلحت سنجی او در شرایط خاص معنادار میشود. ابراهیم و فرزندش، با اطمینان به حکمت بیکران خدا، برخلاف میل و خواست شخصی، امر او را انجام دادند و اینچنین، خضوع درونی و توکل و اعتماد خویش به خدا را نمایان ساختند. آنها میدانستند آنچه خدا در این شرایط خاص میخواهد، حکیمانه است حتی اگر بهظاهر نادرست و برخلاف فهم عرفی از اخلاق، جلوه کند. نتیجه کار نیز نشان داد که خداوند هیچگاه به قتل بیگناه راضی نیست و این امر را صرفاً سنجهای برای ارزیابی میزان بندگی ابراهیم و فرزندش قرار داده بود.
نکته چهارم:
نکتۀ دیگری که در تحلیل این داستان باید بدان توجه کرد این است که فعل حضرت ابراهیم(ع) نمایانگر سطحی برین از رعایت اخلاق است که مبتنی بر مخالفت با خواهشها و لذّات نفسانی برای رسیدن به کمال و قرب الهی است. روشن است زمانی میتوان قتل یا خودکشی را از مصادیق فعل غیراخلاقی بهحساب آورد که بر مبنای تبعیت از امیال نفسانی و برای رسیدن به نتیجهای باطل یا موهوم صورت پذیرفته باشد نه آنکه انسان، جان خود را به امر و فرمان خداوند قربانی کرده و رضای حضرت حق را کسب کند؛ چنانکه شهادتطلبی و شرکت در جبهه حق، یا اجازه دادن به فرزند برای حضور در جبههها، علیرغم اینکه به ظاهر مصداق قتل خود یا دیگری است و ممکن است در وهله نخست، غیراخلاقی جلوه کند؛ اما حقیقتاً فعل اخلاقی و شایسته است چراکه نتیجهاش، کسب رضای خدا و کمال خود و دیگری است. قتل خود یا دیگری زمانی مذموم است که بیفایده و نابحق باشد و مانع از کامل شدن خود یا دیگری گردد.
نتیجه:
ازآنچه در اینجا گفته شد، روشن میشود که
اولاً، امر به ذبح اسماعیل، امری استثنایی و منحصربهفرد در دین بوده و نمیتوان از این مورد شخصی، تضادی کلی یا جزئی میان «دین و اخلاق» را نتیجه گرفت.
دوم اینکه، اگر تعارضی در اینجا وجود داشته باشد، بیش از آنکه تعارض دین و اخلاق باشد، تعارضی میان دو گزاره دینی است، چرا که دین نیز به حرمت قتل نفس محترمه فرمان داده است.
سوم اینکه، تعارض ادعا شده در این داستان، ابتدایی بوده و با نگاه دقیقتر_روشن میشود که فعل حضرت ابراهیم۷را میتوان مستند به حکمت بیکران خدا، قابل توجیه دانست.
چهارم اینکه، کشتن و کشته شدن زمانی ازنظر اخلاقی قبیح است که برای امری واهی و باطل حاصل شده باشد، درنتیجه فعل حضرت ابراهیم۷که مخالف هوای نفسانی ایشان بوده و به امر الهی و به جهت تقرب حق، صورت گرفته است، فعلی کاملاً شایسته و اخلاقی است.
درنتیجه در جانب امر خداوند، ازآنجهت که امری حقیقی نبوده و بنا بر مصلحتی در شرایط خاص صورت گرفته است، مخالفتی با اخلاق وجود نداشته و در جانب پیامبران الهی نیز ازآن جهت که فعل ایشان تابع فرمان حق بوده و با مخالفت با هوای نفس و قربانی خویش در مسیر قرب الهی تحققیافته است، متصف به مرتبهای عالی از اوصاف اخلاقی است؛ تا جایی که حتی در نگاه برخی همچون کی یرکه گور (۸)، عمل ابراهیم۷، فرا رفتن از اخلاق ظاهری و رفتن به مرتبه عشق و ایمان بهحساب میآید که فقط معشوق در آن دیده میشود، نه خود و نه دیگری.
با این توضیحات مشخص میشود که دین و اخلاق، نه به شکل کلی، متباین و در تضاد هستند، نه بهصورت جزئی و نه حتی بهصورت شخصی و استثنائی.
پینوشتها:
۱. مصباح یزدی، محمدتقی، دروس فلسفه اخلاق، تهران، نشر اطلاعات، ۱۳۹۳ ش، چ ۹، ص۲۱۶.
۲. لازم به ذکر است که در رویکرد تباینی به دین و اخلاق، «هرکدام قلمرو خاصی داشته، هیچ ارتباط منطقی میان آنها وجود ندارد و همچون دو دایره جدای از هم میمانند که در هیچ نقطهای با یکدیگر تلاقی ندارند... گفتنی است که اعتقاد به تباین قلمرو دین و اخلاق مخصوص ملحدان و مخالفان دین نیست، بلکه برخی از مؤمنان و دینداران ایمانگرا، مانند کییرکگور، معتقدند که دستکم در برخی موارد، میان دین و اخلاق تباین وجود دارد. کییرکگور بر این باور بود که اگر کسی در حوزه اخلاق بماند، نمیتواند پا به مرحله ایمان گذارد و «جهش ایمان» را انجام دهد؛ مثلاً اگر ابراهیم از حکم اخلاق مبنی بر عدم جواز قتل فرزند پیروی میکرد، هیچگاه توانایی ورود به عرصه ایمان را نداشت.»(مصباح یزدی، محمدتقی، فلسفه اخلاق، قم، مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی، ۱۳۹۴ ش، ص۲۱۷-۲۱۸).
۳. «به نظر میرسد که اگر دین به اخلاقیاتی دعوت میکرد که خلاف ندای فطرت و خلاف شهودهای شخصی انسانها بود، هیچگونه توفیقی در جذب پیروانش پیدا نمیکرد... و اگر میان ندای پیامبران بیرونی و پیامبر درونی عقل - تعارض و اختلاف وجود داشت، هیچگاه دعوت انبیا اجابت نمیشد و اینهمه توفیق در ربودن دلهای مؤمنان پیدا نمیکرد». (برای مطالعه بیشتر، رک: صادقی، هادی، اقتراح: دین و اخلاق، قبسات، سال ۱۳۷۸ ش، شماره ۱۳).
۴. سوره مائده، آیه ۳۲ «مَنْ قَتَلَ نَفْسًا بِغَیرِ نَفْسٍ أَوْ فَسَادٍ فِی الْأَرْضِ فَکَأَنَّمَا قَتَلَ النَّاسَ جَمِیعًا».
۵. عهد عتیق، کتاب خروج، باب ۳۱، آیه ۱۸.
۶. مصباح یزدی، دروس فلسفه اخلاق، ص۲۳۲.
۷. ر.ک مستعان، مهتاب، کی یرکه گور؛ متفکر عارف پیشه، تهران، نشر ولایت، ۱۳۷۴ ش، ص۱۱۱.