مردم و ماجرای سقیفه

image: 
چگونه مردم در برابر ماجرای سقیفه عکس العملی نشان نداده و آن را پذیرفتند؟

چگونه مردم در برابر ماجرای سقیفه عکس العملی نشان نداده و آن را پذیرفتند؟ چرا خود امام علی (علیه السلام) سکوت کرده بودند؟ در مورد علت عدم عکس العمل مردم در مورد ماجرای سقیفه نکاتی قابل بیان است:در تمام تواريخ معتبر اهل سنت، پيرامون واپسين لحظات حيات مبارک پيامبر (صلی الله علیه و آله) آمده كه حضرت درخواست قلم و كاغذی نمودند تا سندی مكتوب پيرامون مسأله ولايت اهل بيت (علیه السلام) باقی گذارند ولی خليفه دوم مخالفت نموده و گفت: «ان الرجل ليهجر».اكنون اين سؤال پيش می ‏آيد كه آيا ذكر اين سخن در منزل پيامبر (صلی الله علیه و آله) و رهبر عظيم الشأن اسلام، در برابر نزديک ترين افراد و بازداشتن پيامبر (صلی الله علیه و آله) از چنين تصميمی متكی به قدرت سياسی و تبليغاتی بوده يا نبوده است؟ كدامين تحليل‏ گر می تواند احتمال دهد كه چنين موضع تندی، با آن كه خلاف صريح آيه «وَ ما يَنْطِقُ عَنِ الْهَوى‏ إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْيٌ يُوحى» است، آن هم نه در خفا بلكه در برابر پيامبر (صلی الله علیه و آله) و حاميانش و موجب منتفی ساختن يكی از مهم ترين حركات تاريخی پيامبر (صلی الله علیه و آله) در حساس‏ ترين فراز تاريخ، بدون هيچ تكيه‏ گاه سياسی و تبليغاتی بوده. آن چه در متون شيعه به عنوان نصوص پيامبر (صلی الله علیه و آله) در معرفی اميرالمؤمنين (علیه السلام) و ولايت ايشان آمده، غالبا از متون اهل تسنن اخذ شده و از چنان تواتری برخوردار است كه در هيچ يك از مسائل دينی، چنين ادلّه قاطعی يافت نمی‏ شود. بنابر اين روی گردانی جامعه را بايد وابسته به علل ديگری دانست. برخی از آنها چنين است: الف) در اواخر عمر شريف پيامبر (صلی الله علیه و آله)، اسلام سراسر جزيرة ‏العرب را فرا گرفته بود و توده‏ های بسياری از آنان، حتی يک بار هم پيامبر را مشاهده نكرده و با تعاليم اسلام و شخصيت‏ های برجسته دينی آشنايی چندانی نداشتند. حتی برخی به تبع رئيس قبيله يا بر اثر شكست در جنگ مسلمان شده بودند. ب) بسياری از مسلمانان حتی در مدينه و در ميان صحابی آن حضرت كه كاملاً از مواضع پيامبر آگاهی داشتند. ضمن اعتقاد به نبوت آن حضرت خود را ملزم به پيروي از ايشان در تمام مسائل نمی‏ دانستند. موارد متعددی از برخوردهای آنان با پيامبر در تاريخ ثبت گرديده است. ج) پس از ظهور قدرت اسلام و پيامبر (صلی الله علیه و آله) دو جريان در پايتخت اسلامي پديدار شد: 1- جريان نفاق، 2- حكومت و رياست ‏طلبی. اوج رشد اين دو جريان در لحظات آخر عمر پيامبر و پس از رحلت ايشان است. يكی از عللی كه حضرت فاطمه (سلام الله علیها) پيرامون مخالفت مردم با اميرالمؤمنين در مدينه بيان می‏ كنند همين نفاق است. د) جامعه اسلامی (حتی مردم مدينه) بطور كامل از سنن جاهلی دست بر نداشته و با رحلت پيامبر بار ديگر برخی از آن سنت‏ ها احيا شد. اوج اين جريان در ماجرای سقيفه نمودار است؛ زيرا در سقيفه بين مهاجران (مکی‏ ها) و انصار (مدنی ‏ها) اختلاف شديدی پديدار شد و هر يک در پی كسب قدرت برای خود ـ بدون مشاركت با گروه ديگر ـ بودند. از طرف ديگر شعله‏ های نزاع صد ساله اوسيان و خزرجيان (هر دو از انصار بودند) كه توسط پيامبر (صلی الله علیه و آله) فروكش كرده بود، مجددا زبانه كشيد و در ميان انصار نزاع شديدی برخاست. شدت اين اختلاف چنان بود كه شخصی از اوسيان برای آن كه قدرت در دست خزرجيان نيفتد پيش دستی نموده و با ابابكر بيعت نمود و اوسيان را بدان سمت كشاند، در نتيجه مكيان بر انصار غالب گشته و در نبرد قدرت به پيروزی دست يافتند، از اينجا روشن می‏ شود كه ماجرای سقيفه يک جريان دمكراتيک و همراه با گزينش صد در صد مردمی نبوده است و پس از خليفه اول نيز با توصيه و شورای فرمايشي بوده. تنها انتخاب واقعي مردم در گزينش اميرالمؤمنين (علیه السلام) پس از كشته شدن عثمان و اصرار آنان به آن حضرت جلوه‏ گر است. پس از ماجراي سقيفه نيز انصار به اميرالمؤمنين (علیه السلام) می‏ گفتند: اگر تو در سقيفه بودی، به تو رأی می‏ داديم. ه ) جامعه عرب قرن‏ ها در باديه‏ نشينی و دور از تمدن و حكومت گسترده، زندگی می‏ كرد كه به بركت اسلام با شيوه نوين حيات اجتماعی آشنا شد از همين‏ رو دارای تجربه سياسی كافی نبود. اين مسأله باعث شد جامعه به خوبی نتواند فرق بين رهبری علی (علیه السلام) (امام‏ منصوب از ناحيه پروردگار) را با ديگران تشخيص داده و به خوبی وضعيت آينده جامعه را در پرتو هر يک از شيوه‏ های حكومت پيش‏ بينی كند. اما در مورد علت سکوت امام علی(علیه السلام) باید گفت: امام علی (علیه السلام) پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله) شايسته ترين فرد برای اداره امور جامعه اسلامی بوده و به دليل همين شايستگی ها، آن حضرت بارها به دستور خدا(1)، توسط پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) به عنوان رهبر آينده مسلمانان معرفی شده بود كه از همه آن‌ها مهم تر جريان "غدير" است.(2) از اين نظر انتظار می رفت كه پس از درگذشت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بلافاصله علی (علیه السلام) زمام امور را در دست گيرد. اما عملاً چنین نشد و مسير رهبری اسلامی پس از پيامبر (صلی الله علیه و آله) منحرف گرديد، و علی (علیه السلام) از صحنه سياسی بدور ماند. البته امام (علیه السلام) اين انحراف را تحمل نكرد و سكوت در برابر آن را ناروا شمرد و بارها با استدلال ها و احتجاج های متين خود، خليفه و هواداران او را مورد انتقاد و اعتراض قرار داد، ولی مرور ايام و سير حوادث نشان داد كه اين گونه اعتراض ها چندان ثمر بخش نبوده،‌ و خليفه و هوادارانش در حفظ و ادامه‌ قدرت خود مصرّند. در اين هنگام علی (علیه السلام) بر سر دو راهی حساس و سرنوشت سازی قرار گرفت؛ يا می بايست به كمک رجال خاندان رسالت و علاقه مندان راستين خويش كه حكومت جديد را مشروع و قانونی نمی دانستند،‌ بپاخيزد و با توسل به قدرت، خلافت و حكومت را قبضه كند،‌ و يا آن كه وضع موجود را تحمل كند و در حدود امكان به حل مشكلات مسلمانان و انجام وظايف ديني خود بپردازد. از آن جا كه در رهبری های الهی،‌ قدرت و مقام، هدف نيست، بلكه هدف چيزی بالاتر از حفظ مقام و موقعيت است و وجود رهبری برای اين است كه به هدف تحقق ببخشد، لذا اگر روزی رهبر بر سر دو راهی قرار گرفت و ناگزير شد كه از ميان مقام و هدف، يكی را برگزيند،‌ بايد از مقام رهبری دست بردارد و هدف را مقدم تر از حفظ مقام و موقعيت رهبری خويش بشمارد. علی (علیه السلام) كه با چنين وضعی رو برو شده بود، راه دوم را برگزيد. او با ارزيابی اوضاع و احوال جامعه اسلامی به اين نتيجه رسيد كه اگر اصرار به قبضه كردن حكومت و حفظ مقام و موقعيت رهبری خود نمايد،‌ وضعی پيش می آيد كه زحمات پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) و خون های پاكی كه در راه اين هدف و براي آبياری نهال اسلام ريخته شده است، به هدر می رود. امام در خطبه "شقشقيه" از اين دو راهی دشوار و حساس و نيز انتخاب راه دوم چنين ياد می كند: "من ردای خلافت را رها ساختم، و دامن خود را از آن در پيچيدم (و كنار رفتم)، در حالی كه در اين انديشه فرو رفته بودم كه آيا با دست تنها (بدون ياور) بپاخيزم (و حق خود و مردم را بگيرم) و يا در اين محيط پر خفقان و ظلمتی كه پديد آورده اند،‌ صبر كنم؟ محيطی كه پيران را فرسوده، جوانان را پير و مردان با ايمان را واپسين دم زندگي به رنج وا می دارد. (عاقبت) ديدم بردباری و صبر، به عقل و خِرَد نزديک تر است، لذا شكيبايی ورزيدم،‌ ولی به كسی می ماندم كه خار در چشم و استخوان در گلو دارد،‌با چشم خود می ديدم ميراثم را به غارت می برند."(3) امام به صبر خود در برابر انحراف خلافت اسلامی از مسير اصلی خود به منظور حفظ اساسی اسلام در موارد ديگر نيز اشاره نموده است از آن جمله در آغاز خلافت عثمان كه رأی شورا به نفع عثمان تمام شد و قدرت به دست وی افتاد، امام رو به ديگر اعضای شورا كرد و فرمود: "خوب می دانيد كه من از همه كس به خلافت شايسته ترم. به خدا سوگند تا هنگامی كه اوضاع مسلمين روبراه باشد و در هم نريزد،‌ و به غير از من به ديگری ستم نشود،‌ هم چنان مدارا خواهم كرد."(4) گفتيم كه علی (علیه السلام) با ملاحظه خطرهايی كه در صورت قيام او جامعه اسلامی را تهديد می كرد، از قيام و اقدام مسلحانه خودداری كرد. اين خطرها را می توان بدين ترتيب دسته بندی كرد: 1ـ اگر حضرت با توسل به قدرت و قيام مسلحانه در صدد قبضه حكومت و خلافت بر می آمد، بسياری از عزيزان خود را كه از جان و دل به امامت و رهبری او معتقد بودند،‌ از دست می داد،‌ علاوه بر اين ها گروه بسياری از صحابه پيامبر (صلی الله علیه و آله) كه به خلافت امام راضی نبودند، كشته می شدند. اين گروه هر چند در مسئله رهبری در نقطه مقابل امام موضع گرفته بودند، و روی كينه ها و عقده هايی كه داشتند راضی نبودند زمام امور در دست علی (علیه السلام) قرار بگيرد، ولی در امور ديگر اختلافی با امام (علیه السلام) نداشتند و ممكن بود با كشته شدن اين عده كه به هر حال قدرتی در برابر شرک و بت پرستی و مسيحی گری و يهودی گری به شمار می رفتند،‌ قدرت مسلمانان در مركز به ضعف گراييده شود. امام هنگامی كه براي سركوبی پيمان شكنان (طلحه و زبير) عازم بصره بود، خطبه ای ايراد كرد و در آن انگشت روی اين موضوع حساس گذاشت و فرمود: "هنگامی كه خداوند پيامبر خود را قبض روح كرد،‌ قريش با خود كامگی، خود ر ا بر ما مقدم شمرده ما را كه به رهبری امت از همه شايسته تر بوديم، از حق خود باز داشت،‌ ولي من ديدم كه صبر و بردباری بر اين كار، بهتر از ايجاد تفرقه ميان مسلمانان و ريخته شدن خون آنان است؛ زيرا مردم، به تازگی اسلام را پذيرفته بودند و دين مانند مشكی مملوّ از شير بود كه كف كرده باشد و كوچک ترين سستی و غفلت آن را فاسد می سازد، و كوچک ترين فرد آن را وارونه می كند."(5) 2ـ از آن جاكه بسياری از گروه ها و قبايلی كه در سال های آخر عمر پيامبر (صلی الله علیه و آله) مسلمان شده بودند،‌ هنوز آموزش های لازم اسلامی را نديده بودند و نور ايمان كاملاً در دل آنان نفوذ نكرده بود. هنگامی كه خبر در گذشت پيامبر اسلام (صلی الله علیه و آله) در ميان آنان منتشر گرديده گروهی از آنان پرچم "ارتداد" و بازگشت به بت پرستی را برافراشتند و عملاً با حكومت اسلامی در مدينه مخالفت نموده و حاضر به پرداخت ماليات اسلامی نشدند و با گرد آوری نيروی نظامی، مدينه را به شدت مورد تهديد قرار دادند. به همين جهت نخستين كاری كه حكومت جديد انجام داد اين بود كه گروهی از مسلمانان را براي نبرد با "مرتدان" و سركوبی شورش آنان بسيج كرد و سرانجام آتش شورش آنان با تلاش مسلمانان خاموش گرديد. در چنين موقعيتی كه دشمنان ارتجاعی اسلام، پرچم ارتداد را برافراشته و حكومت اسلامی را تهديد می كردند، ‌هرگز صحيح نبود كه اما پرچم ديگری به دست بگيرد و قيام كند. حضرت در يكی از نامه های خود كه به مردم مصر نوشته است به اين نكته اشاره می كند و می فرمايد: "به خدا سوگند هرگز فكر نمی كردم و به خاطرم خطور نمی كرد كه عرب بعد از پيامبر (صلی الله علیه و آله) امر امامت و رهبری را از اهل بيت او بگيرند و (در جای ديگر قرار دهند) خلافت را از من دور سازند!‌ تنها چيزی كه مرا ناراحت كرد،‌ اجتماع مردم در اطراف فلانی (ابوبكر) بود كه با او بيعت كنند. (وقتی كه چنين وضعی پيش آمد) دست نگه داشتم تا اين كه با چشم خود ديدم گروهی از اسلام بازگشته و می خواهند دين محمد (صلی الله علیه و آله) را نابود سازند. (در اين جا بود) كه ترسيدم اگر اسلام و اهلش را ياری نكنم بايد شاهد نابودی و شكاف در اسلام باشم كه مصيبت آن برای من از محروم شدن از خلافت و حكومت بر شما بزرگ تر بود،‌ چرا كه اين بهره دوران چند روزه دنيا است كه زايل و تمام می شود، همان طور كه "سراب" تمام می شود و يا ابرها از هم می پاشد."(6)؛ اين مطلب در خطبه ای ديگر نيز بيان شده است.(7) حضور منافقان در ميان مسلمانان و كسانی كه به ظاهر اظهار اسلام كردند،‌ ولی هميشه منتظر بودند كه در يک فرصت مناسب به اسلام ضربه بزنند، يكی از عوامل اصلی عدم اعتراض مسلحانه حضرت علی (علیه السلام) بود. آن حضرت در مقابل درخواست ابوسفيان برای قيام و مبارزه با ابوبكر ـ كه وعده ياری به او داده بودند ـ و به دست گرفتن حكومت توسط آن حضرت، به ماهيت اين منافقان و علت اساسی چنين پيشنهاد كه ضربه زدن به اسلام نوپا بود،‌ اشاره می كند. 3ـ علاوه بر خطر مرتدين،‌ مدعيان نبوت و پيامبران دروغين مانند "مسيلمه كذاب"، "طليحه" و "سجاح" نيز در صحنه ظاهر شده و هر كدام طرفداران و نيروهايی دور خود گرد آوردند و قصد حمله به مدينه را داشتند كه با همكاري و اتحاد مسلمانان پس از زحماتی نيروهای آنان شكست خوردند. 4ـ خطر حمله احتمالی روميان نيز می توانست مايه نگرانی ديگری برای جبهه مسلمانان باشد؛ زيرا تا آن زمان مسلمانان سه بار با روميان رو در رو، يا درگير شده بودند، و روميان مسلمانان را خطری جدی تلقی می كردند و در پی فرصتی بودند كه به مركز اسلام حمله كنند. اگر علی (علیه السلام) دست به قيام مسلحانه می زد،‌ با تضعيف جبهه داخلی مسلمانان، بهترين فرصت به دست رومی ها می افتاد كه از اين ضعف استفاده كنند. با در نظر گرفتن نكات مذكور، به خوبی روشن می شود كه چرا امام (علیه السلام) بعد از آن كه مكرر حق خود را مطالبه نمود و شديداً بر غاصبان حقش اعتراض كرد،‌ صبر را بر قيام ترجيح داد و چگونه با صبر و تحمّل و تدبير و دور انديشی، جامعه اسلامی را از خطرهای بزرگ نجات داد.(8) بنابر اين،‌ امام به صورت های مختلف در مقابل موضوع سقيفه اعتراض كرد و چنين نبود كه هيچ اعتراضی نكرده باشد و حتی بعضی از ياران خاص او نيز اعتراض كردند و اجتماع چند نفر در خانه حضرت علی و عدم بيعت اوليه با ابوبكر نشانه همين اعتراض بود كه در تاريخ آمده كه حضرت علی (علیه السلام) تا شهادت حضرت فاطمه، بيعت نكرد.(9)

_________

(1) مائده/ 67.

(2) ر.ك: آيت الله جعفر سبحانی، فروغ ابديت، ص 473.

(3) نهج البلاغه‌ (فيض الاسلام) ص 37،‌ خطبه 3.

(4) همان، ص 162، خطبه 73.

(5) ابن ابي الحديد، شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 308.

(6) نهج البلاغه (فيض الاسلام) ص 1039، نامه ‌42.

(7) تاريخ طبری، ج 2، ص 449.

(8) آيت الله جعفر سبحانی،‌ فروغ ولايت،‌ ص 151 - 173؛ مهدی پيشوايی، سيره پيشوايان، ‌ص 63 - 71.

(9) تاريخ طبری، ج 2، ص 448.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید

 

موضوع: