رد سیره شیخین توسط امام علی (علیه السلام)

image: 
آیا تمام سیره شیخین توسط امام علی (علیه السلام) رد شد یا بعضی از آن ها؟ دلیل رد یا قبول آن چه بود؟

آیا تمام سیره شیخین توسط امام علی (علیه السلام) رد شد یا بعضی از آن ها؟ دلیل رد یا قبول آن چه بود؟

در خصوص موضع امیر المؤمنین (علیه السلام) نسبت به عملکرد شیخین باید ابتداء توجه نمود که امام (علیه السلام) شخصی معصوم و برخوردار از علم الهی است، و کسی که متصف به این ویژگی ها بود تبعا بر اساس احساسات و خواستۀ شخصی خود گام بر نمی دارد، بلکه عملکرد او منطبق بر خواسته تشریعی الهی خواهد بود. ما از تک تک موضع گیری های امام علی (علیه السلام) در رابطه با عملکرد خلفا اطلاع دقیقی نداریم، اما آن چه مسلّم است این است که امام در برابر بدعت های انجام شده سکوت اختیار نکردند و حکم اسلام را بیان نموده اند. امام (علیه السلام) در توصیف این دوران سخت، حال خود را همانند حال کسی بیان می دارند که خار در چشم و استخوان در گلو داشته باشد. و در جای دیگری می فرمایند: «قد عملت الولاة قبلی اعمالا خالفوا فیها رسول الله (صلی الله علیه و آله) متعمدین لخلافه، ناقضین لعهده، مغیرین لسنته...»؛ به یقین زمامداران قبل از من اعمالی را انجام دادند که در آن ها با پیامبر (صلی الله علیه و آله) به مخالفت برخواستند، به گونه ای که در مخالف با آن حضرت تعمد ورزیدند، و پیمان آن حضرت را شکستند و سنت او را تغییر دادند.(1) که این نشان دهنده این است که مجموع اقدامات آن ها مورد رضایت امام علی (علیه السلام) نبوده است؛ هرچند که ممکن است خلفا در برخی موارد از امام (علیه السلام) مشورت گرفته باشند و بر طبق آن عمل نموده باشند. اولین عملکردی که شیخین و تابعین آن ها بعد از رحلت نبی مکرم اسلام (صلی الله علیه و آله) داشتند، انحراف مسیر امامت امت از جایگاه الهی به جایگاه انتخابی بود، که این عملکرد با مخالفت عملی امام علی (علیه السلام) مواجه گردید. عدم بیعت ابتدایی امام با آن ها و عدم مشروع دانستن خلافت ساختگی و احتجاجات حضرت صدیقۀ طاهره (سلام الله علیها) در حضور همه مهاجرین و انصار، در راستای همین امر بوده است. امام علی (علیه السلام) در خصوص عملکرد خلیفه اول در خطبه سوم نهج البلاغه می فرمایند: «اما و الله لقد تَقَمَّصَها ابن ابى قحافه و انه لِيَعْلَمَ اَنَّ مَحَلّى مِنْها مَحَلُّ القُطْب من الرَحى»؛ سوگند به خدا كه پسر ابو قحافه لباس خلافت را به تن پوشيد در حالى كه مى دانست منزلت و شأن من نسبت به خلافت مسلمانان مانند سنگ ميانه آسيا است. امام (عليه السلام) در ادامه خطبه شقشقيه به انتقاد از نحوه انتقال حكومت توسط خليفه اول به خليفه دوم مى پردازد(2) و مى فرمايند: «حتى مضى الاول لسبيله، فأدلى بها الى (ابن الخطاب)... فيا عجبأً بَيْنا هو يَسْتَقيلُها فى حياته اذ عَقَدَها لآخَرَ بعد وفاته»؛ تا اين كه اولى راه خود را به انتها رساند، سپس خلافت را به پسر خطاب سپرد. جاى بسى شگفتى است! او در زمان حيات خود، فسخ بيعت را از مردم مى خواست ولى، عهد خلافت را پس از خود براى ديگرى بست. امام (علیه السلام) در ادامه می فرمایند: «لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها»؛ خليفه اول به اتفاق خليفه دوم، خلافت را مانند شترى شيرده بين خود تقسيم كردند و شتر را هم از صاحبش گرفتند شير او را بين خود قسمت نموده و مالک آن را از حقش محروم كردند. انتقاد از خلیفه دوم ـ انتقاد نخست، در خطبه شقشقيه اعتراضى كه در جمله «لَشَدَّ ما تَشَطَّرا ضَرْعَيْها» مطرح مى شود نسبت به خليفه دوم نيز مى باشد. ـ انتقاد دوم، حضرت در همين خطبه ـ شقشقيه ـ مى فرمايد: «فَصَيّرَها فى حَوْزة خَشْناءَ يَغْلُظُ كَلْمُها و يَخْشُنُ مَسُّها و يَكْثُرالعِثارُ فيها و الاِعْتذارُ منها»؛ هنگامى كه ابوبكر از دنيا رفت خلافت را در اختيار كسى قرار داد كه روحيه اى خشن داشت و تند زبان و درشت سخن بود، اشتباهاتش فراوان و پوزش طلبى اش بسيار بود. «... فَصاحِبُها كراكب الصَعْبَةِ انْ اَشْنَقَ لَها خَرَمَ وَ اِنْ اَسْلَسَ لَها تَقْحَّمَ»؛ آن كه مى خواست با او همراهى كند مانند كسى بود كه شترى چموش و سرمست را سوار است؛ اگر مهارش را محكم بكشد، بينيش پاره مى شود و اگر رها كند، او را به پرتگاه مى افكند. در اين جملات، دو خصوصيت روحى و اخلاقى عمر مورد انتقاد قرار گرفته است: 1. روحيه خشونت و تندخويى او، چنان كه خود اهل سنت از جمله ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عمر بن الخطاب صعباً، عظيم الهيبة، شديد السياسة، لايحابى احداً و لايراقب شريفاً و لامشروفاً و كان اكابر الصحابة يَتَحامَوْن من لقائه»؛ عمر آدم تندخو و پرخاش گرى بود، هيكلى درشت داشت و سخت گير بود. او احترام افراد را نگه نمى داشت؛ به گونه اى كه بزرگان صحابه از ملاقات با او پرهيز داشتند.(3) 2. شتاب زدگى و اشتباهات زياد خليفه دوم در فتوا دادن، چنان كه امام (عليه السلام) مى فرمايد: «اشتباهات و لغزش عمر و عذر آوردن او از اشتباهاتش بسيار زياد بود». ابن ابى الحديد مى نويسد: «و كان عُمَرُ يُفتى كثيراً بالحُكْم ثُمَّ يَنْقُضُهُ و يُفْتى بضده و خلافه»؛ عمر در باب احكام، فتواهاى فراوانى صادر مى كرد، سپس آن را نقض كرده و بر خلاف آن فتوا مى داد.(4) اين لغزش ها به حدى بود كه حتى خود خليفه بدان اعتراف داشت و اين مضمون را بسيار تكرار مى كرد: «كل الناس افقه من عمر حتى ربات الحجال»؛ همه مردم حتى زن هاى پشت پرده به احكام شرع از عمر داناتراند.(5) ابن ابی الحدید در جاى ديگر مى نويسد: «امّا عمر فقد عرف كل احد رجوعه اليه (عليه السلام) كثيراً من المسائل التى اشكلت عليه و على غيره من الصحابه و قولَهُ غير مرّة: لو لا على لهلك عمر و قوله: لا بقيت لمعضلة ليس لها ابوالحسن و قوله: لا يفتين احد فى المسجد و علىٌّ حاضر»؛ اما درباره عمر، همگان مى دانند كه او در مشكلات خود به على (عليه السلام) رجوع مى كرد و مكرر مى گفت: اگر على (عليه السلام) نبود عمر هلاک مى شد و نيز: خدا نكند با مشكلى دست به گريبان شوم كه ابوالحسن براى حل آن نباشد. و باز مى گفت: هيچ كس حق ندارد با وجود على (عليه السلام) و حضور او در مسجد فتوايى بدهد.(5) بارها اتفاق مى افتاد كه عمر در مسايل مختلف، فتواى اشتباهى مى داد، وقتى خبر به گوش امام مى رسيد آن حضرت حكم واقعى را بيان مى فرمود. ـ انتقاد سوم؛ انتقاد ديگر حضرت امير (عليه السلام) از خليفه دوم مربوط به نحوه برگزارى شورايى است كه به دستور عمر براى انتخاب و تعيين خليفه سوم تشكيل گرديد. علت و نحوه تشكيل آن شورا به طور اختصار چنين است؛ زمانى كه خليفه دوم به دست يكى از مخالفان خود ـ ابولؤلؤ ـ زخمى شده و بسترى گرديد، دستور داد شورايى مركب از شش نفر براى انتخاب جانشين او فراهم آيند. اعضاى اين شورا عبارت بودند از سعد ابى وقاص، عبدالرحمان بن عوف، طلحه، زبير، عثمان بن عفان و حضرت على (عليه السلام). عمر گفت: «ان رسول الله (صلى الله عليه وآله) مات و هو راض عن هذه السته من قريش، على (عليه السلام) و عثمان، و طلحه و زبير و سعد و عبدالرحمن بن عوف»؛ پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) از دنيا رفت در حالى كه از اين شش نفر راضى بود.(6) تأملى در اعضا و تركيب شورا نشان مى دهد كه هدف اصلى تشكيل آن به خلافت رسيدن عثمان بوده است. امام على (عليه السلام) اين معنى را به صورت ظريفى بيان مى فرمايد: «حتى اذا مضى لسبيله جَعَلَها فى جماعة زَعَمَ اَنّى اَحَدُهُمْ فياللهِ وَ لِلشُورى»؛ تا اين كه عمر بن خطاب هم به راه خود رفت و زندگى او سپرى شد. او خلافت را به جماعتى وانهاد كه مرا هم يكى از آن ها قرار داد. بار خدايا! از تو يارى مى خواهم براى شورايى كه تشكيل شد.(7) حضرت جملاتى را بيان مى كنند و سپس ادامه مى دهند: «فَصَغى رجل منهم لِضغْنِهِ و مالَ الآخرُ لِصهْره مع هَن و هَن»؛ یعنی يكى از افراد شورا به خاطر كينه و حسدى كه داشت از من روى برتافت و راه باطل را در پيش گرفت، و مرد ديگر به خاطر دامادى و خويشى خود با عثمان از من اعراض كرد(8)؛ مقصود حضرت از فرد کینه توز و حسود، سعد بن ابى وقاص است كه حتى بعد از به خلافت رسيدن اميرمؤمنان (عليه السلام) با آن حضرت بيعت نكرد، و مراد از آن که رابطه خویشاوندی داشت عبدالرحمان بن عوف است كه شوهر خواهر مادرى عثمان بود. هم چنين اعراض ديگران (طلحه و زبير) دلايلى دارد كه ذكر آن خوشايند نيست. به هرحال مجموع عملکرد این افراد، مورد تائید آن حضرت نبوده است؛ البته اهل سنت با برخی از نقل ها در صدد این هستند که سیره خلفا را مورد تائید آن حضرت بدانند، ولی حقیقت و اقع چنین نیست. برای اطلاع بیشتر به کتاب «روابط امام علی (علیه السلام) با خلفا»، تالیف حسین رجبی مراجعه شود.

ـــــــــــــــــــــــــ

(1) کافی، ج 8،ص 59.

(2) در اين جا توضيح اين نكته الزامى است كه اهل سنت اعتقاد دارند حكومت بايد بر اساس شورا تعيين شود و اهل حل و عقد جمع شوند و يک نفر از افراد امت را به عنوان خليفه انتخاب نمايند و مردم نيز با او بيعت كنند. اما سؤال اين است كه چرا اين روش پس از خليفه اول اجرا نشد و از اهل حل و عقد براى خلافت عمر بن خطاب پرسش نگرديد؟ چرا خليفه اول بر خلاف نظام شورايى، خليفه بعد از خود را تعيين كرد؟ آيا در اين مورد با كسى مشورت شد؟ و اگر نظام تعيين خليفه، بر اساس انتصاب است چنان كه ابوبكر انجام داد، پس چگونه ممكن است كه رسول اكرم (صلى الله عليه وآله) كه مؤسس و بنيانگذار حكومت اسلامى است و براى حاكميت دين خدا و قرآن و نابودى شرک، كفر، بت پرستى و مفاسد ديگر، رنج بسيار تحمل كرده پس از خود براى رهبرى امت اسلامى فردى را معرفى نفرمايد؟ آيا ممكن است ايشان اسلام و مسلمانان را به حال خود رها كرده و از دنيا برود ولى خليفه اول كه در رديف يكى از صحابه پيامبر گرامى است، متوجه اين امر خطير بوده و با احساس مسؤوليت براى رفع اختلافات و ناهنجارى هايى كه ممكن بود بعد از مرگ او به وجود آيد، درباره عمر وصيت كرده و او را به طور رسمى به عنوان جانشين خود به مردم معرفى نمايد؟ آيا ايشان از رسول مكرم اسلام (صلى الله عليه وآله) نسبت به اسلام و امت اسلامى احساس مسؤوليت بيشترى داشتند؟

(3) شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 173.

(4) همان، ج 1، ص 181؛ من حيات خليفة عمر بن الخطاب، عبدالرحمان احمد بكرى، ص 105.

(5) همان، ج 1، ص 182.

(6) شرح نهج البلاغه، ابن ابى الحديد، ج 1، ص 182.

(7) همان، ج 1، ص 185. (7) نهج البلاغه، خطبه 3.

(8) همان.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید

 

موضوع: