سوالاتي در باره حضرت يوسف عليه السلام

image: 
سوالاتي در باره حضرت يوسف عليه السلام

پرسش :آيات 32-30 سورة يوسف، يكي از بخش‌هاي حيرت‌انگيز داستان اين پيامبر را بيان مي‌كنند: و [دسته‌اي از] زنان در شهر گفتند: زن عزيزِ از غلام خود كام خواسته و سخت خاطر خواه او شده است. به راستي ما او را در گمراهي آشكاري مي‌بينم. پس چون [همسر عزيز ] از مكرشان اطلاع يافت، نزد آنان فرستاد و محفلي برايشان آماده ساخت و به هر يك از آنان [ميوه و] كاردي داد و [به يوسف] گفت: برآنان درآي. پس چون زنان او را ديدند، وي را بس شگفت يافتند و [از شدت هيجان و مات زدگي] دست‌هاي خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا، اين بشر نيست، اين جز فرشته‌اي بزرگوار نيست، [زليخا] گفت: اين همان است كه درباره‌اش مرا سرزنش مي‌كرديد، من از او كام خواستم... مطابق اين آيات (و بنا به رواياتي كه در تفسير آنها آمده‌است) زيبايي يوسف آنقدر خيره‌كننده و حيرت‌انگيز بوده كه وقتي زنان براي اولين بار او را (در اين صحنه) ديدند، مست و از خود بي‌خود شدند، بگونه‌اي كه متوجه نشدند كه به جاي بريدن ميوه در حال بريدن دستهاي خودشان هستند!؟ آشكار است كه اين مدعاي مبالغه‌آميز مخصوص داستان‌ها و افسانه‌هاي رايج در ميان عوام است. يوسف (بنا به فرض) سال‌ها در دربار پادشاه مصر به عنوان غلام و يا فرزند‌خواندة پادشاه (عزيز مصر) زندگي مي‌كرده و بنابراين در اين مدت صدها بار در كوچه و خيابان و بازار و همينطور در دربار پادشاه رفت ‌و آمد كرده است و هزاران نفر از مرد و زن و پير و جوان (خصوصاً زنان دربار و اطرافيان زليخا) بارها او را ديده‌اند. در اينجا دو نكتة سئوال‌برانگيز وجود دارد: 1-. اگر يوسف چنان زيبايي افسانه‌اي و خيره‌كننده و شگفت‌انگيزي داشت (كه گمان مي‌رفت فرشته‌اي آسماني است) در اين صورت مدت‌ها پيش از اين حادثه‌، آوازة زيبايي عجيب و سحرانگيزِ او در شهر مي‌پيچيد و همه (خصوصاً زنان!) او را مي‌شناختند. در حالي كه مطابق آيات فوق، زنان مصر تا آن زمان يوسف را نديده بودند. آيا همين، داستان را مشكوك نمي‌كند؟ 2-. اگر زيبايي يوسف اينقدر سحرانگيز و مست‌كننده بود، در اين صورت وجود او در شهر،‌ بلاي جان زنان مي‌شد! تصور كنيد اگر يوسف با آن زيبايي در كوچه و بازار رفت ‌و آمد كند، چه اتفاقات وحشتناكي براي زناني كه او را مي‌بينند رخ مي‌دهد! بدون شك خطر مرگ آنها را تهديد مي‌كند! قبل از بیان عباراتی قابل توجه از علامه طباطبایی(ره) در این رابطه باید به چند نکته توجه داشته باشیم وآن اینکه: اول اینکه این زنان خودشان هم زنان هوسرانی بودند نه زنان معمولی و با عفت. بعضي نوشته‎اند: اين بانوان، پنج نفر بودند كه عبارتند از: 1. همسر ساقي شاه 2. همسر رئيس نانواها 3. همسر رئيس نگهبانان چهار پايان 4. همسر رئيس زندان 5. همسر وزير دربار (بحار، ج 12، ص 226) نکته دوم اینکه:حضرت یوسف علیه السلام غلام زلیخا بودند و زیاد در کوچه و بازار رفت و آمد نداشتند بلکه بیشتر وقتشان را در دربار بودند.همچنین آن زنان هوسباز ، همسران اشراف و درباریان مصر بودند و آن ها نیز زیاد در کوچه و خیابان رفت و آمد نداشتند. و با توجه به نظام طبقاتی و برده داری ، آنان توجهی به بردگان و غلامان نداشتند.و آنچه از تاریخ و تفاسیر استفاده می شود،آنان هنوز حضرت یوسف را ندیده بودند. علامه طباطبایی در مورد علت بریدن دستها توسط زنان اشراف مصر می فرماید:«به محضی که یوسف وارد شد تو گویی افتابی درخشیدن گرفت.چشم حضار که به او افتاد عقل از سرشان پرید،و حیرت زده و مسحور جمال او شدند،در نتیجه از شدت بهت زدگی و شیدایی با کاردهای تیز دستهای خود را بجای میوه بریدند.آری این،اثر و خاصیت شیفتگی و دلدادگی است،چون وقتی نَفس آدمی مجذوب چیزی گردد آن هم بوطری که علاقه و یا ترسش نسبت به آن چیز از حد بگذرد،دچار اضطراب می گردد و در صورتیکه بهت زده شود و مشاعر خود را از دست دهد،دیگر نمی تواند تدبیر و تنظیم قوای اعضای خود را در دستداشته باشد و چه بسا در این لحظه با سرعت هرچه تمامتر خود را به سوی همان خطری که از آن مبهوت شده بود پرتاپ میکند،ونظایر این حوادث در صحنۀ عشق و محبت بشسیار و حکایات عشاق روزگار که سرانجامشان به چه جنونی انجامیده معروف است.{تفسیر المیزان،ج11ص197-198} آنچه از تفاسیر و منابع تاریخی آیات قرآن که این ماجرا را بیان می کند،هوسباز بودن و بی عفت بودن زنان حاظر در مجلس زلیخا را ثابت می کند،و بخاطر وجود چنین زمینه ای در آنها بود که با دیدن چهره آن حضرت از خود بی خود شدند.علامه طباطبایی در این مورد می فرماید: گفتگوهايى كه زنان در پيرامون مراوده زليخا و يوسف مى داشتند بيشتر براى تسكين حسادت و تسلاى دل و فرو نشاندن جوش سينه ها بود، و گرنه آنها تاكنون يوسف را نديده بودند، و آن چه كه زليخا از يوسف چشيده بود نچشيده بودند، و چون او ديوانه و شيدايش ‍ نشده بودند. آنها پيش خود خيال مى كردند غلام زليخا مردى معمولى است ، آنگاه يكى پس از ديگرى قياسهايى مى كردند، غافل از اينكه : شنيدن كى بود مانند ديدن.{همان،ص196}.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید

 

موضوع: