مذهب مختار ثقفی
آیا مختار ثقفی به امامت امام سجاد علیه السلام ایمان داشت یا محمد حنفیه را به عنوان امام قبول داشت؟ شیعه بودن مختار از مسلّمات است. در منابع تاريخي شيعه غالباً كه به واقعه عاشورا و تاريخ زندگاني امام حسين (عليه السلام) پرداخته به اقدام مختار هم اشاره شده است. نيز به جملاتی كه در تحسين عمل مختار از ائمه معصومين (عليهم السلام) وارد شده پرداخته اند، كه اين خود شايسته ترين يادی است كه امامان معصوم (عليهم السلام) از يک شيعه خالص می كنند. از لابلای روايات بسياری بر می آيد كه امامان و پيشوايان مذهبی همواره نسبت به مختار اظهار علاقه فراوان می كردند و از اقدام او در انتقام گرفتن از قاتلين امام حسين (عليه السلام) و اصحابش مسرور بوده اند. اینک توجه شما را به چند نمونه از این روایات جلب می کنیم که خود بهترین نشانه مبنی بر تایید مختار توسط امام سجاد(علیه السلام) و سایر ائمه بوده است: امام باقر (عليه السلام) فرمودند: «مختار را بد نگوئيد كه او دشمن ما را كشت و انتقام خون ما را گرفت.»(1) در جاي ديگر به پسر مختار می فرمايد: «خدا پدرت را بيامرزد، حق ما را از هر كه بر او حق داشتيم گرفت.»(2) هم چنين زمانی كه سر عبيدالله بن زياد را به مدينه نزد امام سجاد (عليه السلام) آوردند امام فرمودند: «كه هيچ كس از بنی هاشم نبود مگر اين كه به مختار درود فرستاد و در حق وی دعا كرد و نسبت به وی سخن نيک گفت.»(3) و در جای دیگر فرمود: «حمد و ستايش، خدايی را كه انتقام ما را از دشمنانم گرفت و خداوند به مختار، پاداش و جزايی خير عطا فرمايد.»(4) از مجموع اين احاديث به دست می آيد كه در شخصيت و حسن عقيده مختار هيچ شك و شبههای نيست و قيام او مرضیّ خدا و اهل بيت پيامبر (صلی الله علیه و آله) بوده است(5)؛ و از طلب رحمتي كه حضرت سجاد (علیه السلام) در حق او نمودند، روشن می شود كه قیام او مورد تایید امام سجاد (علیه السلام) بوده است. اما در مورد رابطه مختار با محمد حنفیه باید گفت در منابع، نامه ها و وجود ارتباطاتى ميان محمد حنفيه و مختار نقل شده است. با بررسى مجموع آن ها روشن خواهد شد كه ميان نهضت مختار و امامت محمد حنفيه هيچ ارتباطى وجود نداشته است. با بررسى آن سلسله منقولات، به دست مى آيد كه مختار هيچ روزى مردم را به امامت محمد فرا نخوانده و همه آن چه در اين زمينه به او نسبت مى دهند، دروغ و جعلى است كه دشمنان شيعه به قصد زير سؤال بردن حقانيت شيعه، آن ها را ساخته و پخش كرده اند. درباره وجود رابطه خاص و پيوند ويژه سياسى و عقيدتى ميان محمد حنفيه و مختار بن ابى عبيده، سخن زياد است و از جمله شواهد چنان ارتباطى، نامه محمد به ابراهیم بن مالك اشتر است. اما دو نامه ديگر كه گفته مى شود محمد حنفيه آن ها را به مختار نوشته و در كتب تاريخ آمده است، چيزى كه مشعر به ادعاى امارت و خلافت و مهدويت از سوى محمد باشد، و يا اين كه مختار به امامت او قائل بوده و مردم را به سوى او فرا می خواند، و يا از جانب پسر حنفيه به امارت و وزارت، منصوب شده، و يا از وى انتقام خون امام حسين (عليه السلام) و ديگر شهيدان كربلا را خواسته باشد به چشم نمى خورد. در يكى از آن نامه ها كه محمد از زندان به مختار نوشته و فرستاده است، فقط از عبد الله بن زبير كه گروهى از بنى هاشم را مورد ستم قرار داده و زندانيشان كرده بود شكايت شده است و از مختار و ياران او استمداد به عمل آمده است. محمد حنفيه در آن نامه، خود را با عناوين «مهدى»، «وصى» و يا «اميرمؤمنان» توصيف نكرده و مختار را هم كارگزار، وزير، نماينده و وكيل خود ندانسته است. و در نامه دوم نيز كه در پاسخ نامه مختار در خصوص گزارش رخداد «ابن ورس همدانى» نوشته شده، همانند نامه قبل عناوين مهدويت و امامت و وصايت و امارت مؤمنان به چشم نمى خورد بلكه آن نامه خود گواه بر آن است كه دعوى مهدويت و امامت، افتراى مورخان به اوست و از همان نامه، مستفاد مى شود كه محمد حنفيه هرگز مردم را به امامت خود فرا نخوانده و چنان داعيه اى نداشته است و به آن قصد با كسى نخواسته است وارد كارزار شود، اگر چنان نيتى مى داشت شايد مى توانست جماعت كثيرى در اطراف خود گرد آورده و ياران فراوانى فراهم سازد لكن او به كلى خود را بركنار نگاه داشته و حتى از مختار هم خواست كه از قتل و خونريزى پروا كند. مى ماند نامه نخست، كه محمد آن را به ابراهيم بن مالك اشتر نوشته و در آن راجع به مختار و يارى او مطالبى آمده است؛ ما چنان نامه اى را به دلايل زير دروغ و ساختگى مى دانيم: دليل يكم: راوى اين نامه شعبى است و او هرچند كه در شمار راويان مورد وثوق شمرده شده است، لكن او دشمن مختار بوده و سخن دشمن را در حق رقيب، هرگز نبايد شنيد. ابن حجر به نقل از ابن اثير مى نويسد: ميانه مختار و شعبى آن چنان تيره بود كه حرف يكى درباره ديگرى نمى تواند مسموع باشد.(6) دليل دوم: دو نامه اى كه پيش از اين اشاره كرديم، مؤيد آنند كه اين نامه اخير جعلى و ساختگى است؛ زيرا آن نامه ها از عناوين «مهدى، وصى و اميرالمؤمنين» خالیند و اگر نسبت نامه اخير صحيح باشد در آن دو نامه نيز مى بايست، محمد حنفيه خود را وصى، مهدى و اميرمؤمنان مى خواند؛ به ويژه كه آن دو نامه وقتى نوشته شده كه كوفه براى مختار رام گشته و كارگزار محمد (به زعم مدعيان) به آن شهر چيره و غالب شده و او در كوفه پيروان فراوانى پيدا كرده بود. دليل سوم: اگر درست باشد كه محمد حنفيه خود را مهدى مى خوانده و مختار را وزير و نماينده خويش قرار داده بوده، حتما چنين چيزى را به صراحت، به جماعتى كه نزد او آمده و اجازه همكارى با مختار را خواستار شدند، مى گفت. دليل چهارم: شكى نيست كه خود شعبى، سازنده و پردازنده نامه مزبور است، هرچند كه او در اين جعل و دروغ پردازى موفق نبوده است. او فكر نكرده است كه سه روز، براى آن همه رفت و آمد ميان مكه و كوفه، وقت بسيار كمى است و وسايل پستى آن زمان براى اين كار، كافى نيست؛ زيرا چگونه ممكن است در اين مدت كوتاه، مختار كه در كوفه به سر مى برده با محمد حنفيه كه در مكه، مى زيسته است ارتباط برقرار كند و آنگاه نامه اى را همراه عده اى و از آن جمله شعبى به ابراهيم بن مالك اشتر بفرستد. چنين كارى با ابزار پستى آن زمان كه بى شك جز اسب و شتر وسيله ديگرى در كار نبوده است، ناممكن مى نمايد. نتيجه آن كه، امتناع بدوى ابراهيم بن مالک، از يارى مختار و سپس اطلاع محمد بن حنفيه از اين ماجرا و نگارش نامه به وى و دستور همكارى با مختار، در طى سه روز و با وجود فاصله بيش از يكهزار كيلومتر عادتا ممكن نيست. دليل پنجم: آيا شگفت آور نيست كه محمد حنفيه، به ابراهيم بن مالك اشتر در ازاى نصرت مختار، تمام ولايات بين كوفه و دورترين نقطه شام را ببخشد؟ آيا او در اين حاتم بخشى، از معاويه هم پا فراتر نگذارده است؟ كه او به عمرو عاص در برابر ياريش در جنگ با على بن ابى طالب عليه السلام تمام مصر را داد، همان چيزى كه همه مسلمانان و از آن جمله محمد حنفيه، از چنان بخشش و دست و دلبازى مطلع بوده و منكر شده و محكومش كردند؟ پس چگونه او خود چنان كارى مى كند؟ و آن گونه كه در نامه تصريح شده: «لك بذلك... وكل مصر و منبر و ثغر ظهرت عليه فيمابين الكوفة و اقصى بلاد الشام»! آن گونه بذل و بخشش كند؟!(7)
__________
(1) عالمی، محمدعلی، حسين نفس مطمئنه، تهران، انتشارات هاد، چاپ اول، 1372، ص 39.
(2) مجلسی، بحارالانوار، بيروت، موسسه وفاء، چاپ دوم، 1403، ج 45، ص 351.
(3) محمد بن سعد. طبقات الكبری، بيروت، دارالاحياء التراث العربی، 1405، ج 5، ص 285.
(4) جامع الرواة، محمد بن علی اردبیلی، ج 1، ص 22.
(5) حديقه الشيعه، مقدس اردبیلی،ص 510.
(6) الاصابة فی معرفة الصحابة، ابن حجر عسقلانی، ج 3، ص 591.
(7) ر.ك: الكامل فی التاريخ، ابن اثیر، ج 4، ص 216 به بعد.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید