شبهه بی گناهی یزید در واقعه کربلا
برئه یزید از واقعه عاشورا و به شهادت رساندن امام حسین علیه السلام و یارانش، با واقعیات تاریخی در تعارض است و حتی بزرگانی از اهل سنت هم به آن اذعان دارند.
پرسش:
برای سخنانی که مولوی مجیب الرحمن درباره قیام امام حسین و مقصر نبودن یزید بیان کرد و اینکه امام حسین علیهالسلام درخواست بیعت با یزید داشت، چه توضیحی وجود دارد؟
پاسخ:
مولوی مجیب الرحمن انصاری (خطیب اهل سنت افغانستان که در انفجار تروریستی یازدهم شهریور 1401 در مسجد گذرگاه ولایت هرات کشته شد) در ضمن سخنانی که کلیپ آن در فضای مجازی منتشرشده، ضمن تأکید بر مظلومیت امام حسین علیهالسلام، یزید را در شهادت آن حضرت بیگناه شمرده و تنها تقصیر یزید را کوتاهی در مجازات قاتلان امام حسین علیهالسلام میداند. او ادعا میکند که «امام حسین حاضر شد با یزید بیعت کند ولی به او اجازه ندادند» و ازاینجا نتیجه میگیرد که «امام حسین با یزید دشمنی نداشت»! نیز ادعا میکند که برخی از علمای اهل سنت و جماعت، یزید را «سخت مقصّر میدانند» و برخی هم میگویند: «نه؛ چون [به شهادت رساندن امام حسین علیهالسلام] به دستور یزید نبود و وقتی این قضیه رخ داد، چندین روز گریه میکرد و اشک میریخت و از خانواده امام حسین علیهالسلام پذیرایی کرد و [آنها را] با اعزاز و اکرام رهسپار مدینه کرد».
آیا بهراستی، یزید دستور قتل امام حسین را نداده بود؟ آیا در فاجعه کربلا بیتقصیر بود؟ آیا یزید از شنیدن خبر شهادت امام حسین ناراحت شد و چند روز گریست؟ آیا با خانواده امام حسین با احترام برخورد کرد؟
بررسی گناه کار یا بی گناهی یزید
تلاش برای تبرئه یزید، با واقعیات تاریخی سازگار نیست و مطالبی که در بیگناهی یزید گفته میشود، هیچ مؤیدی در منابع تاریخی ندارد. بااینحال، از دیرباز برخی از وابستگان یا علاقهمندان به خاندان بنی امیه کوشیدهاند با توجیهاتی شگفت، دامان یزید را از ننگ جنایات کربلا پاک کنند و یا دستکم، نقش او را در این فاجعه کمرنگ نشان دهند و یا بگویند او توبه کرد پس سزاوار لعن نیست!
اما واقعیت چیست؟
1 ـ دستور صریح یزید به قتل امام حسین علیهالسلام
به گزارش یعقوبی (م. بعد از 292 ه.ق) در همان شبی که خبر مرگ معاویه به مدینه رسید، نامهای نیز به دست ولید بن عتبه حاکم مدینه داده شد که یزید در آن نوشته بود: «هنگامیکه این نامهام به تو رسید، حسین بن على و عبدالله بن زبیر را احضار کن و آن دو را به بیعت با من وادار. پس اگر زیر بار نرفتند، آن دو را گردن بزن و سرهاى آنها را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فراخوان و هر که سر باز زد، همان حکم را درباره او و درباره حسین بن على و عبدالله بن زبیر اجرا کن. والسلام».(1)
ابن اعثم کوفی (م. 314 ه.ق) نیز مضمون دستور یزید را همینگونه و با تعابیری متفاوت نقل کرده است: «به همراه پاسخ این نامه، سر حسین بن علی را نیز نزد من بفرست. اگر چنین کنی، فرماندهی سپاهی بزرگ را به تو خواهم داد و پاداش و بهره فراوانی نزد من خواهی داشت و این، نعمتی یگانه است. والسلام»(2) .(3) البته در نقل طبری، مضمون نامه با این تعبیر آمده است: «حسین و عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر را بهشدت وادار به بیعت کن؛ چنانکه هیچ راه گریزی نداشته باشند و بیعت کنند».(4) گویا در این نقل، مضمون نامه یزید نقل به معنا شده و دستور صریح مبنی بر قتل امام حسین از آن حذفشده است. ولی حتی اگر همین متن را هم عین عبارت یزید بدانیم، با توجه به اینکه یزید میدانست این افراد مخصوصاً امام حسین علیهالسلام بهسادگی بیعت نخواهند کرد، روشن است که با تأکید بر لزوم سختگیری شدید برای بیعت، چراغ سبزی برای قتل امام به حاکم مدینه داده است.
یزید بعدها همین دستور را به عبیدالله بن زیاد نیز داد؛ چنانکه وقتی امام حسین علیهالسلام در کربلا اقامت فرمود، ابن زیاد نامهای به او نوشت که ابن اعثم کوفی مضمون آن را اینگونه گزارش کرده است: «ای حسین! به من خبر رسیده که در کربلا منزل گزیدهای. یزید بن معاویه نیز برای من نوشته است بر بالشی تکیه ندهم و از نان سیر نشوم [یعنی خیلی سریع به این مسئله رسیدگی کنم] تا اینکه یا تو را به خداوند ملحق کنم (به شهادت برسانم) یا اینکه حکم من و یزید بن معاویه را بپذیری. والسلام».(5) ازاینرو، ابن زیاد از کشتن امام حسین پشیمان نبود و این کار را اطاعت از دستور یزید میدانست. به نقل ابوحنیفه دینوری (م. 282 ھ.ق)، وقتی کسی به عبیدالله گفت از کشتن امام حسین پشیمانی، او گفت: «اینکه من حسین را کشتم، به این سبب بود که او بر پیشوای حاکم (یزید) و بر مردمى که در کارى متفق بودند، خروج کرد و پیشوا براى من نوشت و به من دستور قتل او را داد و اگر خطایى باشد، بر عهده یزید است.»(6) ابن اثیر جزری (م 630 ھ.ق) این عبارت را چنین گزارش کرده است: «کشتن حسین، به اشاره یزید بود که مرا بین کشته شدن خودم و کشتن حسین مخیّر نمود. من هم کشتن حسین را انتخاب کردم.»(7)
2 ـ اظهار شادمانی یزید از شهادت امام حسین علیهالسلام
بر اساس گزارشهای تاریخی، یزید ابتدا از شهادت امام حسین علیهالسلام خرسند بود؛ ولی بعد که با واکنشهای تند اطرافیان مواجه شد، دریافت که این کار برای او تبعات بسیاری دارد و بهحسب ظاهر، از کار عبیدالله بن زیاد تبرّی جست. حال آنکه اگر او راضی به کشتن امام نبود، از همان ابتدا باید ناراحت میشد. او با خواندن شعر شنیعی با مطلع «لعبت هاشم بالملک فلا…» رضایت خود از حادثه کربلا را آشکار کرد و از انتقام کشتگان بدر سخن گفت(8) و این نشان میدهد که خاطرهها و کینههای تلخ جنگ بدر، از طریق خانواده به او منتقلشده بود.
بهعلاوه، در گزارشهای تاریخی تصریحشده است که هنگام ورود کاروان اسرا به شام، شهر را آذینبندی کرده بودند و اهلبیت در میان هلهله و صدای دف و طبل و شادی مردم وارد شهر دمشق شدند.(9) آیا منطقی است که مردم دمشق اینهمه تدارکات را بدون اذن و رضایت یزید فراهم کرده باشند؟! فرض کنیم یزید از اقدامات عبیدالله در کوفه خبر نداشت؛ آیا از چند صد متری کاخ خود هم خبر نداشت؟ آیا مردم اطراف خود را هم نمیتوانست از شادی در شهادت فرزند رسول خدا صلیالله علیه و آله منع کند؟
3 ـ عدم قصاص یا مجازات جانیان کربلا
اگر هیچ گزارشی دال بر این نداشتیم که یزید خود، دستور به قتل امام حسین علیهالسلام داده و از قتل او شادمان بوده، بازهم نمیتوانستیم بپذیریم که او از قتل امام ناراحت بوده است؛ زیرا اگر ناراحت بود، میبایست عبیدالله بن زیاد و عمر سعد و دیگر دستاندرکاران جنایات کربلا را مجازات کند. ولی هیچ گزارش معتبر یا حتی نامعتبری نداریم که نشان دهد یزید حتی یکی از سربازان دونپایه لشکر عمر سعد را مجازات یا حتی توبیخ کرده باشد! این، نکتهای است که مجیب الرحمن نیز خود بدان معترف است و میگوید: «یگانه غفلتی که از یزید سر زد، این بود که در مقابل قاتلین امام حسین تصمیم جدّی نگرفت»! پس یزید هرگز از جنایت کربلا ناخرسند نبود و اگر هم اظهار ناراحتی کرده باشد، مصلحتی بوده و آنهم بعد از افشاگریهای حضرت سجاد و حضرت زینب و اعتراض برخی از حضار و اطرافیان بوده است. این هم که «یزید سه روز برای امام حسین گریست!» دروغی بیش نیست و هیچ مستند تاریخی ـ چه معتبر و چه نامعتبر ـ در اینباره وجود ندارد.
4 ـ دیدگاه علمای اهل سنت
آنچه گذشت، نمونههایی از گزارشهای تاریخی است که نشان میدهد به شهادت رساندن امام حسین علیهالسلام به دستور یزید بوده و یزید بر این کار اصرار هم داشته و از آن خرسند بوده است! بااینحال، شگفت است که مجیب الرحمن از یکسو مدعی است «اهل سنت و جماعت، همه بالاجماع معتقدند که امام حسین مظلومانه شهید شد و هر کسی که در قتل امام حسین دست داشته، یا شرکت داشته، و هر انسانی که به قتل امام حسین راضی بوده، ازنظر اهل سنت و جماعت انسانهایی فاسق و فاجر و بدبخت و شقیّ هستند» و از سوی دیگر، یزید را تبرئه میکند و لعن او را ناروا میشمارد.
شایان گفتن است که بسیاری از دانشمندان اهل سنت، دست یزید را آغشته به خون امام حسین علیهالسلام و شهادت امام را به دستور یزید دانستهاند. سعید بن مسیّب (م حدود سال 95 ھ.ق) که از تابعیان معروف و یکی از فقهای هفتگانه مدینه بوده و در زمان حادثه کربلا نیز بین چهل تا پنجاه سال داشته، قتل امام حسین و اهلبیت رسول خدا صلیالله علیه و آله را به یزید نسبت میداد و سالهای خلافت او را شوم میدانست!(10) شمسالدین ذهبی (م 748 ھ.ق) از بزرگان اهل سنت، دلیل بیبرکت بودن عمر یزید و دشمنی مردم با وی و خروج افراد بر او را جرائم او ازجمله «قتل الحسین واخوته و آله» میداند.(11)
ابن جوزی (م. 597 ه.ق) که از علمای بزرگ اهل سنت است، یزید را ملعون میدانست و حتی بر روی منبر او را لعن کرد. نوه او (معروف به سبط ابن جوزی) نقل میکند: در آن روز، از جدّ من درباره یزید پرسیدند و او پاسخ داد: «نظر شما چیست درباره مردی که سه سال حکومت کرد. در سال اول حسین را به شهادت رساند. در سال دوم به مدینه حمله کرد و سه روز [تصرف در جان و مال و ناموس مردم] مدینه را برای سربازانش حلال دانست و در سال سوم کعبه را با منجنیق خراب کرد؟!». آنان گفتند: «چنین کسی را لعنت میکنیم». جد من نیز گفت: «پس لعنتش کنید».(12)
5 ـ پذیرش مذاکره یا بیعت با یزید
در سخنان مجیب الرحمن تأکید شده است که امام حسین علیهالسلام پیشنهاد کرد: «اجازه بدهید بروم با یزید بیعت کنم» و ازاینجا نتیجه میگیرد که: «معلوم میشود امام حسین با یزید دشمنی نداشت». این سخن نیز بسیار عجیب و دور از تحقیق است و هدفی جز تبرئه و تطهیر یزید ندارد. اگر امام حسین با یزید دشمنی نداشت، پس اینهمه فجایع به چه دلیل رخ داد؟ خودداری امام از پذیرش ولایتعهدی یزید در زمان معاویه، خودداری از بیعت با او پس از مرگ معاویه و خروج امام از مدینه و آنهمه سخنان افشاگرانه علیه یزید در مکه و در میان مسیر که در کتب متعدد تاریخی و حدیثی ثبتشده، اگر از سر دشمنی با یزید نیست، پس از سر چیست؟!
اما اینکه امام حسین علیهالسلام سه پیشنهاد داده و حاضرشده به شام نزد یزید برود و با خود او مذاکره کند یا با او بیعت کند، مطلبی است که در برخی منابع تاریخی آمده است؛ ولی تردیدهای جدّی در درستی آن وجود دارد. اصلاً امام از سالها قبل و در همان زمان حیات معاویه با خلافت یزید مخالفت کرده بود و او را فردی فاسد خوانده بود. بهعلاوه، اگر قرار بود با یزید بیعت کند، از همان ابتدا از مدینه خارج نمیشد و جان خود و خانوادهاش را به خطر نمیانداخت. تعابیری که امام از ابتدا به کاربرد، صراحت در این دارد که بههیچعنوان حاضر به بیعت با یزید نبوده است. ازجمله اینکه فرمود: «انّی لا اُبایِعُ لَهُ أبَداً؛ من هرگز با یزید بیعت نخواهم کرد»(13) و یا اینکه فرمود: «مِثلی لا یُبایِعُ لِمِثلِهِ؛ چون منی با کسی همچون یزید بیعت نمیکند»(14)
نکته دیگر، ابهام در گزارشها و تعارض آنها با یکدیگر است. طبری ابتدا تصریح میکند که هنگام مذاکره امام حسین با عمر سعد، یاران هر دو، از آنان فاصله گرفتند و هیچکس نه سخن آنان را میشنید و نه صدایی از آنان به گوش کسی میرسید. ازاینرو، کسی نمیدانست میان آنان چه سخنانی ردوبدل شده است. بااینحال، مردم به گمانهزنی پرداختند و شایعاتی دراینباره بر سر زبانها افتاد درحالیکه نمیدانستند قضیه چه بوده. طبری سپس این گزارش را نقل میکند که امام حسین علیهالسلام فرموده: «یکی از سه پیشنهاد مرا بپذیرید: یا به همانجایی که ازآنجا آمدهام، بازگردم یا دستم را در دست یزید بن معاویه بگذارم و میان من و خود، حکم کند یا مرا به هر یک از مرزهای مسلمانان که میخواهید، بفرستید و من هم مانند یکی از ساکنان همانجا میشوم، با همان وظایف و حقوق»؛ اما بلافاصله سخن عقبه سمعان را نقل میکند که گزارشی بسیار صریح است و فصل الخطاب در این بحث شمرده میشود. عقبه بن سمعان غلام بود. در روز عاشورا در جنگ شرکت نکرد و بعد هم چون غلام بود، جان سالم به در برد. او گفته است: «همراه حسین علیهالسلام بودم و با او از مدینه به مکّه، و از مکّه به عراق آمدم و تا هنگام شهادتش از او جدا نشدم و کلمهای با مردم، چه در مدینه، چه در مکّه، چه درراه، چه در عراق و چه در میان لشکر تا روز شهادتش، سخن نگفت جز آنکه من، آن را شنیدم. بدانید که ـ به خدا سوگند ـ حسین علیهالسلام آنچه را که مردم میگویند و میپندارند، به آنان، واگذار نکرد. حسین، نه گفت که [می خواهد] دست در دست یزید بن معاویه بگذارد، و نه خواست که او را به مرزی از مرزهای مسلمانان بفرستند؛ بلکه فرمود: مرا وابگذارید که در این زمین پهناور بروم تا ببینم که کار مردم، به کجا میانجامد.»(15)
گزارش عقبه بن سمعان از یکسو حاکی از دروغ بودن این ادعا است که امام حاضر به بیعت با یزید شده، و از سوی دیگر، نشان میدهد که این شایعه، در همان زمان ساختهوپرداخته شده بوده و چیزی نیست که بعدها مورّخان و راویان درست کرده باشند. احتمال دارد که این شایعه با دسیسه عبیدالله بن زیاد و برای تضعیف شخصیت امام ساختهشده باشد و یا ممکن است عمر سعد این مطلب را از زبان امام نقل کرده تا شاید بتواند عبیدالله بن زیاد را راضی کند دست از سر امام حسین بردارد تا او هم بتواند بدون ریختن خون امام، برای حکمرانی به ری برود. مؤید احتمال دوم این است که بنا بر نقلی، این سه پیشنهاد در نامه عمر سعد به عبیدالله، از زبان امام حسین مطرحشده است.(16)
خلاصه اینکه هرچند شایعه شده بود که امام حسین علیهالسلام حاضرشده با یزید بیعت کند؛ ولی این شایعه واقعیت نداشت و بهدروغ به امام حسین نسبت دادهشده؛ ولی نویسندگان و ناقلان اموی مسلک، بر آن انگشت تأکید نهادند تا بتوانند دامان یزید را از قتل امام پاک شمارند و جنایت کربلا را تماماً بر عهده عبیدالله بن زیاد بیندازند.(17) البته چون آتش کربلا را خود یزید شعلهور کرده بود، حتی برفرض پذیرش این شایعه نیز نمیتوان بیگناهی یزید را نتیجه گرفت و تنها نتیجه آن برفرض صحت، تأکید بیشتر بر مظلومیت امام است.
اما این ادعا که سر امام حسین علیهالسلام بر نیزه نرفت و گردانده نشد و با اهلبیت ایشان با احترام رفتار شد، آنقدر مضحک است که ردّ آن نیازی به استدلال ندارد. انبوهی از گزارشهای تاریخی بهعلاوه وجود مقامات متعددی با عنوان «رأس الحسین» در نقاط مختلف، جای هیچ تردیدی باقی نمیگذارد که سر مطهر امام از تن جدا شد و ابتدا به کوفه و سپس به شام فرستاده شد.(18)
نتیجه:
خلاصه اینکه تبرئه یزید از واقعه عاشورا و به شهادت رساندن امام حسین و یارانش، با واقعیات تاریخ و گزارشهای متعدد در تعارض است و نهتنها شیعیان، بلکه بسیاری از علمای بزرگ اهل سنت نیز تصریح کردهاند که قتل امام حسین (ع)، بر عهده یزید است. این هم که گفتهشده امام حاضر شد با یزید بیعت کند، شایعهای دروغ است که در همان زمان و با اهدافی خاص پراکنده شد بههیچوجه قابلقبول نیست و اگر هم درست باشد، دلالتی بر بیگناهی یزید ندارد.
پی نوشت:
1. یعقوبى، احمد بن ابى یعقوب، تاریخ الیعقوبى، ج ، ص 241.
2. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 18.
3. تعبیر «النعمه واحده» گویا به این معنا است که چنین نعمتی نصیب تو شده که دومی ندارد و چنین فرصتی دیگر تکرار نخواهد شد.
4. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج 5، ص 338.
5. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 84 و 85.
6. دینوری، ابوحنیفه احمد بن داود، الاخبار الطوال، ص 284.
7. ابن اثیر، علی بن محمد شیبانی جزری، الکامل فی التاریخ، ج ۴، ص ۱۴۰.
8. ابن شهرآشوب مازندرانی، محمد، مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 114.
9. برای نمونه، به گزارش معروف خوارزمی از سهل بن سعد ساعدی بنگرید. خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین، ج 2، ص 60 ـ 61 (نقل در: گروهی از تاریخپژوهان؛ زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهداء علیهالسلام، ج 2، ص 105 ـ 106)
10 طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۲، ص ۲۵۳.
11 ذهبی، شمسالدین محمد بن احمد بن عثمان، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج 5، ص 30.
12. سبط ابن الجوزی الحنفی، یوسف بن قزاوغلی، تذکره خواصّ الامه فی خصائص الائمه، ص ۲۶۱.
13. ابن اعثم کوفی، ابو محمد احمد، الفتوح، ج 5، ص 12.
14. همان، ص 14.
15. طبری، ابوجعفر محمد بن جریر، تاریخ الأمم و الملوک، ج ۵، ص ۴۱۳ ـ 414.
16. همان، ص 414.
17. برای بررسی دقیقتر این مطلب ر.ک: گروهی از تاریخپژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیهالسلام، ج 1، ص 709 ـ 714.
18. برای آگاهی بیشتر دراینباره ر.ک: گروهی از تاریخپژوهان زیر نظر مهدی پیشوایی، تاریخ قیام و مقتل جامع سیدالشهدا علیهالسلام، ج 1، ج 2، ص 75 و 118 و 573 ـ590.