آیا پیامبر اسلام به شهادت رسیدند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟

image: 

آیا پیامبر اسلام به شهادت رسیدند یا به مرگ طبیعی از دنیا رفتند؟

تاریخ در این زمینه گویا نیست و نمی توان به اظهار نظر قاطعی پرداخت. از برخی متون استفاده می شود كه پیامبر(ص) در اثر مسمومیت از دنیا رفتند. و ظاهرا در آن دوره، ترور به وسیله سم، معمول بوده است، کما اینکه درباره ابوبکر نیز گفته شده است که با سم کشته شد. و بسیاری از ائمه نیز با سم به شهادت رسیدند.

اما به نظر می رسد که دست هایی با زیرکی تلاش کرده اند، به جای از بین بردن اصل سخن مسمومیت، آن را  غیر منطقی جلوه داده، و بی اعتبارش کنند. چون در نقل ها، ضمن بیان مسمومیت، ریشه آن را به چند سال قبل بازگردانده اند، تا هر خواننده ای، به آن بی اعتنا باشد. و ظاهرا در این زمینه دقت کافی صورت نگرفته و این دروغ تاریخی، در همه جا نقل شده است:

"گروهی، زن یكی از اشراف یهود را به نام "زینب" فریب دادند كه پیامبر را از طریق غذا مسموم سازد. نقشة وی از این قرار بود كه آن زن،‌ كسی را خدمت یكی از یاران پیامبر(ص) فرستاد و از او پرسید كه پیامبر اسلام كدام عضو گوسفند را بیشتر دوست می دارد. او در پاسخ گفت: ذراع ... زینب، گوسفندی را بریان كرد و آن را مسموم ساخت، و بیش از همه در ذراع آن سم داخل نمود و به عنوان هدیه خدمت پیامبر فرستاد. پیامبر نخستین لقمه ای را كه به دهان گذاشت، احساس كرد مسموم است...".[۱]

جالب این جاست که زواید این نقل تاریخی، در بعضی نقل ها وجود ندارد. در بعضی به جنگ خیبر اشاره ای نشده و در بعضی به شخص مسموم کننده اشاره ای نشده است:
ابن اسحاق گزارش می دهد كه پیامبر(ص) در مرض وفات خود فرمود: "در اثر همان خوراكی اكنون رگ دلم قطع می شود".[۲]

آیت الله سبحانی می نویسد: "معروف این است كه پیامبر در مرض وفات خود فرمود: این بیماری از آثار غذای مسمومی است كه آن زن یهودی خورانده است".[۳]

هر کس خواسته از این نقل تاریخی را کامل کند، اجزای مختلف را کنار هم چیده و به این نتیجه رسیده که اگر مسمومیتی بوده، توسط زن یهودی ای بوده، که آن هم در جنگ خیبر صورت گرفته! پس این نقل غیر معتبر است چون:  اولا جنگ خیبر در سال هفتم هجری بوده[۴] و پیامبر (ص) در سال ۱۱ هجری رحلت نمودند.[۵] و اثر کردن یک سم بعد از این مدت طولانی بدون علائم قبلی عجیب است. ثانیا نوع تدبیرهای حضرت در جنگ ها، بسیار عجیب می کند که حضرت از دشمن خود غذا بگیرد و بخورد. خصوصا در جنگ خیبر که حتی بنابر نقل هایی پیامبر (ص) برای جلوگیری از توطئه های دشمن، بر خلاف رویه، متعه را در آن زمان ممنوع کرده بودند!

از سویی نیز نقل هایی وجود دارد که انگیزه قتل پیامبر (ص) در سال های آخر حیاتشان را نشان می دهد:

زمخشرى (از علمانی اهل سنت) در «كشّاف» در تفسیر قول خداوند تعالى: وَ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلامِهِمْ وَ هَمُّوا بِما لَمْ یَنالُوا «توبه ۷۴»، می گوید: مراد از این اهتمام به رسول خدا، فتك و ترورى است كه مى ‏خواستند به رسول خدا وارد آورند، و این قضیّه در رجوع آنحضرت از غزوه تبوك واقع شد، كه پانزده نفر از منافقین، هم میثاق شدند كه چون آنحضرت بر فراز عقبه بالا آید، او را از روى شترش در درّه و ته وادى پرتاب كنند. عمّار بن یاسر رضى الله عنه دهانه شتر رسول الله را گرفته بود و حذیفه از پشت سر شتر را مى ‏راند. در این بین حذیفه شنید كه صداى پاى شتر و بهم خوردن اسلحه مى ‏آید. چون به پشت سر روى گردانید، دید جماعتى هستند كه لثام و نقاب بر چهره خود  انداخته‏ اند. به آنها گفت: دور شوید اى دشمنان خدا و آنها فرار كردند.[۶]

حتی عده ای بیان کرده اند که باید دقت نمود که نقل های تاریخی با یکدیگر خلط نشوند. و احساس نشود که قصد ترور منحصر در یک مرتبه بوده است: « از مجموع آنچه بیان شد، به دست مى‏آید كه دو سوء قصد نسبت به رسول- خدا بر فراز عقبه صورت گرفته است یكى در غزوه تبوك و دیگرى در مراجعت از حجّة الوداع، و جهت تشابه این دو سوء قصد چه در عقبه بودن محلّ، و چه در جهت قیادت عمّار و سیاقت حذیفه، و چه در جهت تعداد منافقین كه چهارده نفر و یا پانزده نفر بوده‏اند، نمى‏توان از نقطه نظر جنبه تاریخى، حكم به وحدت آن نمود كه به دو شكل و صورت تحویل داده شده است، بلكه دو واقعه متمایز با مشخّصات متمایزه مى ‏باشند.»[۷]

این ترورها، مربوط به منافقان و افراد مطرح مسلمان بوده است، تا آن جا که حذیفه، در ماجرای ترور به پیامبر (ص) می فرماید: اى رسول خدا، من شرّ و بدى را در چهره برخى از فرماندهان سپاهت بخوبى در مى‏یابم.[۸]

پس اصلا عجیب نیست که منافقانی توانسته باشند رد حقیقت را در تاریخ، مخدوش کرده و آنچه کرده اند را پنهان نموده باشند. و واقعه شهادت پیامبر (ص) در اثر خوراندن سم را نظریه مطرود گذاشته باشند.

[۱]. فروغ ابدیت، ج ۱- ۲، ص ۲۶۵؛ سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۲۶۷؛ ابراهیم آیتی،‌تاریخ اسلام، ص ۵۰۷
[۲]. سیره ابن هشام، ج ۳، ص ۳۶۷ - ۳۶۸.
[۳]. فروغ ابدیت،‌ ج ۱ - ۲، ص ۲۶۵ - ۲۶۶
[۴]. فروغ ابدیت، ج ۱،‌ص ۲۶۵ - ۲۶۶.
[۵]. همان، ص ۵۰۸.
[۶]. «تفسیر كشاف» طبع لیسى كلكته ج ۱ ص ۵۵۴،  به نقل از امام شناسى، ج‏۱۰، ص: ۲۹۸.
[۷]. امام شناسى، ج‏۱۰، ص: ۲۹۹.
[۸]. الإحتجاج على أهل اللجاج، ج‏۱، ص: ۵۴.

موضوع: