آیا مسلمانان در فتوحات اسلامی کتابخانه ها را به آتش کشیدند؟

image: 
 آیا مسلمانان در فتوحات اسلامی کتابخانه ها را به آتش کشیدند؟!

آیا مسلمانان در فتوحات اسلامی کتابخانه ها را به آتش کشیدند؟!

درباب اتش سوزی کتابخانه ها قبل از هرچیز باید چند نکته را در نظر داشت اول اینکه در اینباره هیچ یک از مورخان اولیه اسلامی و هیچ روایی تا اوایل قرن ششم در اینباره چیزی نگفته و نه نقل کرده اند یعنی تورایخ کهنی چون تاریخ طبری فتوح البلدان بلاذری فتوح اشام واقدی مروج الذهب مسعودی کامل ابن اثیر و... ضمن بحث در مورد جزییات و چگونگی حوادث فتح ایران ، کمترین اشاره ای به این موضوع نداشته اند . و این ادعا که چندین قرن بعد[قرن هفتم به بعد] ، از سوی برخی به میان آمده فاقد هرگونه سند تاریخی است از اینرو برخی خاورشناسان نیز این مساله را رد کرده اند و نادرست شمرده اند : « چنانکه گیبون اظهار می دارد کتابخانۀ گرانبهای اسکندریه سه قرن پیش از حمله مسلمین به مصر، به دست مسیحیان متعصب سوخته شد» (ن.ک: ادوارد براون-ß نقد اثار خاورشناسان) افزون براین مارا عقیده براینست که اسلام از انرو که با فرمان خواندن (علق3-6) اغاز شد و خدای محمد(ص) به مصداق ایه "ن والقلم و مایسطرون " به قلم و نگارش سگوند یاد فرمود ، و پیامبر مسلمانان رابارها به فراگیری خواندن و نوشتن تشویق مینمود ، چنانکه در جنگ بدر مقرر فرمود اسیرانی که نوشتن میدانند شرط ازادیشان را اموزش و اموختن 10 کودک مقرر داشت و در خلال سخنان هدایت بخشش بار می فرمود که « دانش را بوسیله نگارش دربند کنید(تا از بین نرود) » از اینرو دلیلی نداشت که مسلمانان صدر اسلام دشمن کتابت و نگارش باشند و هر اثر مکتوبی را یافتند به شعله های اتش سپارند!چنانکه پیامبر مسلمانان را هماره به جستجوی دانش فرمان میداد چنانکه میفمود « علم را بجویید حتی اگر در چین باشد (چین نماد دوری از شبه جزیره)» با اینهمه اینکه برخی معاصرین دراینباره نظراتی بیان داشته اند تنها بر قرائنی استوارند که هرگز نتیجه کلی مورد نظر از پی نخواهد داشت بلکه بقول شهید مطهری نام شاهد یا قرینه تاریخی نیز بران نمیتوان گذاشت . شهید مطهری در کتاب خدمات متقابل اسلام و ایران این مساله را بطور مبسوط مطرح میکند و به بحث و بررسی میگذارد. خدمات متقابل اسلام و ایران ص 308-354 مقدمتا باید بگوئیم كه تاریخ اسلام و فتوحات اسلامی چه به طور عموم ، و چه بطور خصوص ( یعنی فتوحات یك منطقه خاص ) از اواخر قرن دوم تدوین‏ شده و آن كتب در اختیار ما است ، راجع به فتح اسكندریه بالاخص علاوه بر مورخین اسلامی ، چند نفر مسیحی نیز فتح این شهر را به دست اعراب با تفصیل فراوان نقل كرده‏اند . در هیچیك از كتب اسلامی یا مسیحی یا یهودی و غیر اینها كه قبل از جنگهای صلیبی تالیف شده نامی از كتابسوزی اسكندریه‏ یا ایران در میان نیست . تنها در اواخر قرن ششم هجری و اوایل قرن هفتم‏ است كه برای اولین بار عبداللطیف بغدادی كه مردی مسیحی است در كتابی‏ بنام " الافاده و الاعتبار فی الامور المشاهده و الحوادث المعاینه بارض‏ مصر " كه موضوع آن امور و حوادثی است كه شخصا مشاهده كرده است و در حقیقت سفرنامه است آنجا كه عمودی را به نام " عمود السوادی " در محل‏ سابق كتابخانه اسكندریه توصیف می‏كرده گفته است : " و گفته میشود كه این عمود یكی از عمودهایی است كه بر روی آنها رواقی استوار بوده و ارسطو در این رواق تدریس میكرده و دارالعلم بوده و در اینجا كتابخانه‏ای بوده كه عمرو عاص به اشاره خلیفه آنرا سوخته است ."‏ عبداللطیف بیش از این نمی‏خواسته بگوید كه در افواه مردم ( و لابد مسیحیان هم كیش او ) چنین شایعه‏ای بر سر زبانها است بدون آنكه بخواهد آنرا تایید كند ، زیرا سخن خود را با " و یذكر " ( چنین گفته میشود ، چنین بر سر زبانها است ) آغاز كرده است . همه میدانیم كه در نقل روایت تاریخی یا حدیثی ، ناقل اگر سندی داشته باشد مطلب را با ذكر سند نقل میكند ، آنچنانكه طبری‏ از مورخین و همچنین غالب محدثین انجام میدهند . بهترین نوع نقل همین نوع‏ است ، خواننده را امكان می‏دهد كه در صحت و سقم نقل تحقیق كند و اگر سند را صحیح یافت بپذیرد . و اگر ناقل بدون ذكر سند و ماخذ نقل كند ، دوگونه‏ است : گاهی به صورت ارسال مسلم نقل میكند مثلا میگوید در فلان سال فلان‏ حادثه واقع شد ، و گاه می‏گوید : گفته میشود ، یا گفته شده است ، یا چنین‏ میگویند كه در فلان سال فلان حادثه واقع شد . اگر به صورت اول بیان شود نشانه اینست كه خود گوینده به آنچه نقل كرده اعتماد دارد ولی البته‏ دیگران به اینگونه نقلها كه مدرك و ماخذ و سند نقل نشده اعتماد نمیكنند ، علمای حدیث چنین احادیثی را معتبر نمی‏شمارند ، محققین اروپائی نیز به‏ نقلهای تاریخی بدون مدرك و ماخذ اعتنائی نمی‏كنند و آنرا غیر معتبر می‏شمارند . حداكثر اینست كه میگویند فلانشخص چنین نقلی در كتاب خود كرده اما ماخذ و مدرك نشان نداده ، یعنی اعتبار تاریخی ندارد. اما اگر به صورت دوم بیان شود كه خود ناقل به صورت " گویند " یا " چنین میگویند " یا " گفته شده است " و امثال اینها ( به اصطلاح با صیغه فعل مجهول ) بیان شود نشان اینست كه حتی خود گوینده نیز اعتباری‏ برای این نقل قائل نیست . عده‏ای معتقدند كه كلمه " قیل " ( گفته شده‏ است ) در نقلها تنها نشانه عدم اعتماد ناقل نیست ، اشاره به بی اعتباری‏ آن نیز است. عبداللطیف این داستان را به صورت سوم نقل كرده كه لااقل نشانه آن است‏ خود او به آن اعتماد نداشته است . به علاوه بعید است كه عبداللطیف این‏ قدر بی اطلاع بوده كه نمی‏دانسته است ارسطو پایش به مصر و اسكندریه‏ نرسیده تا چه رسد كه در آن رواق تدریس كرده باشد بلكه اساسا اسكندریه بعد از ارسطو تاسیس شده ، زیرا اسكندریه بعد از حمله اسكندر به مصر تاسیس شد . طرح این شهر در زمان اسكندر ریخته شد و شاید هم در زمان او آغاز به‏ ساختمان شد و تدریجا به صورت شهر در آمد . ارسطو معاصر اسكندر است . پس خواه عبداللطیف شخصا به این نقل اعتماد داشته و خواه نداشته است‏ این نقل ضعف مضمونی دارد یعنی مشتمل بر مطلبی است كه از نظر تاریخی‏ قطعا دروغ است و آن تدریس ارسطو در رواق است . اگر یك نقل و یك‏ روایت مشتمل بر چند مطلب باشد كه برخی از آنها قطعا دروغ باشد نشانه‏ اینست كه باقی هم از همین قبیل است ، سوخته شدن كتابخانه اسكندریه‏ وسیله مسلمین از نظر اعتبار نظیر تدریس ارسطو در آن محل است . پس نقل عبداللطیف هم ضعف سند دارد ، زیرا فاقد سند و مدرك است ، و هم ضعف مضمونی دارد زیرا مشتمل بر یك دروغ واضح است ، و هم ضعف بیانی‏ دارد ، زیرا به گونه‏ای بیان شده كه نشان میدهد خود او هم به آن اعتماد ندارد. علاوه بر همه اینها ، اگر عبداللطیف در عصر فتح اسكندریه می‏زیست ، ) قرن اول هجری ) و یا لااقل در عصر مورخینی می‏زیست كه فتوحات اسلامی از جمله فتح اسكندریه را بطریق روایت از دیگران در كتب خود گرد آورده‏اند ( قرن دوم تا چهارم هجری ) این احتمال می‏رفت كه اتفاقا عبداللطیف با افرادی برخورده كه بی واسطه یا مع الواسطه شاهد جریان بوده‏اند و برای‏ عبداللطیف نقل كرده‏اند ، و دیگران به چنین افرادی برنخورده اند ولی‏ عبداللطیف كتاب خود را در اواخر قرن ششم و اوایل قرن هفتم تالیف كرده‏ است یعنی با حادثه فتح اسكندریه كه در حدود سالهای 17 و 18 هجری‏ واقع شده نزدیك به ششصد سال فاصله دارد . و در همه این ششصد سال در هیچ كتاب تاریخی و از زبان هیچ‏ مورخی اعم از مسلمان و مسیحی و یهودی و غیره دیده و شنیده نشده ، یك‏ مرتبه بعد از این مدت طولانی در كتاب عبداللطیف دیده میشود . این جهت‏ نقل عبداللطیف را از حد یك نقل بی سند ( و به اصطلاح : خبر مرسل ) هم‏ پائین‏تر میبرد و به صورت نقلی در میاورد كه قرائن خارجی بر دروغ بودن آن‏ هست. از همه اینها بالاتر اینكه تواریخ شهادت می‏دهند كه اساسا كتابخانه‏ اسكندریه چندین بار قبل از آنكه اسكندریه بدست مسلمانان فتح شود مورد تاراج و یغما و حریق واقع شده و هنگامی كه مسلمین اسكندریه را فتح كردند اساسا كتابخانه‏ای به صورت سابق وجود نداشت و تنها كتابهائی در دست‏ افرادی بوده كه مسلمین در قرنهای دوم تا چهارم هجری از آن كتابها استفاده‏ كردند. من اینجا زمام سخن را به ویل دورانت ، مورخ معروف جهانی تاریخ تمدن میدهم : ویل‏ دورانت میگوید ): از جمله دلائل ضعف این روایت ( روایت عبداللطیف ) اینست كه : 1- قسمت مهم كتابخانه اسكندریه را مسیحیان متعصب بدوران اسقف " توفینس " به سال 392 میلادی ( در حدود 250 سال قبل از فتح اسكندریه به‏ دست مسلمین ) سوزانیده بودند . 2- در مدت پنج قرن [1] كه از وقوع تا ثبت حادثه مفروض در كتاب‏ عبداللطیف فاصله بود ، هیچیك از مورخان درباره آن سخن نیاورده‏اند در صورتی كه " اوتكیوس " مسیحی كه بسال 322 هجری 933 میلادی اسقف بزرگ‏ اسكندریه بود ، فتح این شهر را به دست عربان با تفصیل فراوان نقل كرده است ، به همین جهت غالب مورخان این‏ قضیه را نمی‏پذیرند و آنرا افسانه می‏پندارند ، نابودی كتابخانه اسكندریه‏ كه بتدریج انجام شد از حوادث غم انگیز تاریخ جهان بود " [2]. ویل دورانت مراحل تدریجی نابودی این كتابخانه را بوسیله مسیحیان در تاریخ تمدن ذكر كرده است ، علاقه مندان می‏توانند بمجلدات ششم و نهم و یازدهم ترجمه فارسی تاریخ تمدن مراجعه كنند.گوستاولوبون ، در تمدن اسلام و عرب می‏گوید : " سوزانیدن كتابخانه اسكندریه كه آنرا بفاتحین اسلام نسبت داده‏اند جای‏ بسی تعجب است كه یك چنین افسانه موهومی چگونه در این مدت متمادی به‏ شهرت خود باقی مانده است و آنرا تلقی بقبول نموده‏اند . ولی امروز بطلان‏ این عقیده بثبوت پیوسته و معلوم و محقق گردیده است كه خود نصاری پیش‏ از اسلام ، همچنانكه همه معابد و خدایان اسكندریه را با كمال اهتمام منهدم‏ نموده‏اند كتابخانه مزبور را نیز ، سوزانیده بر باد دادند . چنانكه در زمان فتح اسلام از كتابهای مزبور چیزی باقی نمانده بود تا آنرا طعمه حریق‏ سازند . شهر اسكندریه از زمان بناء آن كه در سال 332 پیش از میلاد صورت گرفته‏ تا زمان فتح مسلمین یعنی تا مدت هزار سال یكی از شهرهای معظم و مهم دنیا به شمار می‏رفت . در عصر ملوك بطالسه تمام حكما و فلاسفه دنیا در این شهر جمع شده مدارس‏ و كتابخانه‏های مهمی تاسیس كرده بودند . ولی آن ترقیات علمی آنقدر دوام‏ پیدا نكرد ، چندانكه در سال 48 قبل از مسیح رومیان تحت سرداری " سزار " به اسكندریه حمله برده لطمه زیادی به حیات علمی آن وارد ساختند . اگر چه در سلطنت رومیان دوباره این شهر ترقی كرده اهمیتی به سزا پیدا نمود ، لكن این ترقی موقتی بوده است ، زیرا در اهالی جنون مناقشات مذهبی پیدا شده‏ و با وجود جلوگیریهای سفاكانه امپراطوران روم ، روزانه بر شدت آن‏ می‏افزود ، تا زمانی كه دیانت مسیح ، مذهب رسمی مملكت قرار گرفت ، آنوقت تئودور حكم كرد تمام معابد و مجسمه‏های خدایان و كتابخانه‏های بت‏ پرستان [4] را با خاك یكسان نمودند " [5] . شهر اسكندریه كه هم اكنون از شهرهای معتبر مصر است به وسیله اسكندر رومی در چهار قرن قبل از میلاد مسیح ساخته و یا طرح ریزی شد و به همین‏ جهت نام اسكندریه یافت . خلفای اسكندر در مصر كه آنها را " بطالسه " می‏خوانند در آن شهر موزه‏ و كتابخانه و در حقیقت " آكادمی " تاسیس كردند كه بصورت یك حوزه‏ علمی عظیم در آمد . بسیاری از دانشمندان اسكندریه با اكابر یونان برابری‏ میكنند و از مشاهیر علمی جهانند. حوزه اسكندریه از قرن سوم و دوم قبل از میلاد آغاز شده و تا قرن چهارم‏ بعد از میلاد ادامه یافت . مصر بطور كلی ، در دوره اسكندر و خلفایش زیر نفوذ سیاسی یونان بود ، بعد كه تمدن یونانی به افول گرایید و میان روم كه‏ مركزش رم فعلی در ایطالیا بود با یونان جنگ در گرفت و روم بر یونان‏ غلبه كرد و مصر و اسكندریه نیز تحت نفوذ سیاسی روم واقع شد ، دولت روم‏ در حدود چهار قرن بعد از میلاد منقسم شد به روم شرقی كه مركزش قسطنطنیه ) استانبول فعلی ) بوده و روم غربی كه مركزش رم در ایطالیا بوده است. روم شرقی به مسیحیت گرایید و مسیحیت هم روی تمدن یونان و هم روی تمدن‏ روم اثر منفی گذاشت ، و قرون وسطای غربی كه دوره انحطاط غرب است تقریبا از همین وقت ( از انقسام‏ روم به شرقی و غربی ) آغاز می‏شود . پس از گرایش روم شرقی به مسیحیت سایه مسیحیت كه تدریس علوم و فلسفه را بر خلاف اصول دین مسیح می‏دانست و علما و فلاسفه را كافر و گمراه‏ و گمراه كننده می‏شمرد بر حوزه اسكندریه سنگینی كرد و دست بردها و تاراجها و سوزانیدنهای متناوب این كتابخانه بار دیگر بعد از حمله سزار در 48) میلادی ) آغاز گشت . قسطنطین اول ، امپراطور روم شرقی اولین امپراطوری است كه به مسیحیت‏ گرایید . ژوستی نین از اخلاف قسطنطین در قرن ششم میلادی حوزه آتن را رسما تعطیل كرد و قبلا در قرن چهارم حوزه اسكندریه تعطیل و یا تضعیف كامل شده‏ بود . تعطیل حوزه آتن در سال 529 میلادی صورت گرفت یعنی چهل و یكسال قبل‏ از تولد رسول اكرم و هشتاد و یك سال قبل از بعثت ایشان و نود و چهار سال قبل از هجرت و صد و پنج سال قبل از رحلت ایشان و صد و بیست و اند سال قبل از فتح اسكندریه بدست مسلمین. از مجموع آنچه گفتیم معلوم شد كه این كتابخانه را بت پرستان و مشركان‏ تاسیس كردند و مسیحیان آنرا از بین بردند ، ولی بعد از جنگهای صلیبی‏ میان مسیحیان و مسلمین كه در حدود دویست سال طول كشید ( قرن پنجم و ششم‏ هجری ) مسیحیان از یك طرف با تمدن و فرهنگ اسلامی آشنا شدند و این تمدن‏ به آنها آگاهی داد ، و از طرف دیگر پس از شكست نهائی از مسلمین سخت‏ كینه مسلمین را در دلهای خود پختند و به جنگ اعصاب علیه مسلمین دست‏ زدند. آن اندازه علیه اسلام و قرآن و رسول اكرم و مسلمانان شایعه ساختند كه‏ موجب شرمساری متمدنهای مسیحی قرون جدیده است و می‏بینیم كه به جبران‏ مافات " عذر تقصیر به پیشگاه محمد و قرآن " [6] می‏نویسند . شایعه‏ كتابسوزیها وسیله مسلمین جزء همین شایعات است كه احیانا برخی از مسلمین نیز از قرن هفتم به بعد بدون‏ اینكه شایعه ها را بدانند به صورت " شایع است " یا " گفته می‏شود " یا " چنین روایت میشود " در كتابهای خود منعكس كرده اند ، غافل از آنكه سازنده شایعه مسیحیان صلیبی می‏باشند و انگیزه شان بدنام كردن مسلمین‏ است . و در قرن اخیر ، كه استعمار برانگیختن احساسات ملی مسلمین را علیه اسلام و مسلمین صدر اول در صدر برنامه خود قرار داده امثال پور داود این افسانه را به صورت یك حادثه تاریخی در آوردند ، و به نقلهائی نظیر نقل عبداللطیف پر و بال دادند و به صورت یك نقل تاریخی به خورد دانش‏ آموزان و دانشجویان بی خبر دادند . تا اینجا سخن عبداللطیف را نقل و بررسی كردیم اكنون به نقد سخن‏ ابوالفرج بن العبری بپردازیم . ابوالفرج یك طبیب یهودی است كه در سال 623 هجری در ملطیه ( آسیای‏ صغیر ( تولد یافته و پدرش دین یهود را ترك كرده و به نصرانیت گرائیده‏ است ، ابوالفرج نیز آغاز تحصیلات خود را به فرا گرفتن اصول نصرانیت‏ گذرانیده است . او به زبان سریانی و عربی آشنائی كامل داشته است. تاریخی مبسوط به زبان سریانی نوشته كه ماخذ آن كتب سریانی ، عربی ، یونانی بوده است . در آن كتاب ذكری از كتابسوزی مسلمین در اسكندریه‏ وجود ندارد و خلاصه‏ای از آن به عربی به نام " مختصر الدول " نوشت كه‏ می‏گویند همه نسخه‏های آن ناتمام و ناقص است و عجب اینست كه میگویند با اینكه مختصر الدول خلاصه آن تاریخ مفصل سریانی است مشتمل بر مطالبی است‏ كه در اصل مفصل سریانی نیست از جمله آنها داستان كتابسوزی اسكندریه‏ وسیله مسلمین است . كتاب مختصر الدول را مردی به نام " دكتر پوكوك " كه پروفسور كالج‏ اكسفورد بوده و از اشخاصی است كه در نشر اكاذیب علیه مسلمین دست داشته‏ است ، طبع و نشر كرده و به زبان لاتین هم ترجمه نموده است . از آنوقت‏ به وسیله این كتاب و این شخص شایعه كتابسوزی مسلمین در اسكندریه در اروپا رواج یافت تا آنكه در قرون اخیره وسیله محققین اروپایی امثال‏ گیبون و كریل و گوستاولوبون و دیگران این شایعه تكذیب شد [7] داستان كتابسوزی در كتاب مختصر الدول به این شكل آمده است" : در آنزمان ، یحیی نحوی كه به زبان ما به " غرماطیقوس " یعنی نحوی‏ ملقب بوده است در میان عرب مقام شهرت را حائز گردید . مشارالیه ساكن‏ اسكندریه بوده است و مذهبا نصرانی و جزء فرقه یعقوبی بود و مخصوصا عقیده‏ ساوری ( ؟ ) را تایید می‏نمود . او در آخر مذهب تنصر را ترك گفته و تمام‏ علمای نصارای مصر نزد او جمع شده نصیحت نمودند كه از كفر و زندقه بیرون‏ آید ولی او قبول ننمود . وقتی كه علماء مایوس شدند ویرا از مناصبی كه‏ دارا بود انداختند ، و او تا مدتی به همین حال باقی و زنده بود تا آنكه‏ عمرو بن عاص ( فرمانده مسلمین در فتح مصر ) وارد مصر گردید . روزی یحیی نزد وی حاضر شد ، عمرو از مقام علم و فضل او واقف گردیده و خیلی از او احترام نمود . فاضل مشارالیه شروع به یك رشته سخنان‏ حكیمانه‏ای نمود كه اعراب ابدا با آن آشنا نبودند . سخنان مزبور در دماغ‏ عمرو فوق العاده مؤثر واقع گردیده فریفته وی شد . نظر به اینكه عمرو از اشخاص باهوش و عاقل و فكور بود مصاحبت وی را اختیار نمود و هیچوقت او را از خودش جدا نمی ساخت. یك روز یحیی به عمرو اظهار داشت كه هر چه در اسكندریه هست در تصرف شما می‏باشد ، البته آنچه برای شما مفید می‏باشد ما را به آن كاری نیست‏ ولی چیزهائی كه چندان محل حاجت شما نیست خواهش می‏كنم كه آنها را به‏ خود ما واگذار كنید كه استحقاق ما به آنها بیشتر می‏باشد . عمرو پرسید كه‏ آنها چیستند ؟ در جواب گفت : كتب حكمت و فلسفه می‏باشند كه در كتابخانه دولتی ذخیره شده اند . عمرو اظهار داشت كه من در این باب باید از خلیفه ( عمر ) دستور بخواهم والا از خودم نمیتوانم قبلا اقدامی كنم . چنانكه عین واقعه را به‏ خلیفه اطلاع داده و كسب تكلیف نمود ، در جواب نوشت : اگر این كتابها موافق با قرآن می‏باشند هیچ ضرورتی به آنها نیست و اگر مخالف با قرآنند تمام آنها را بر باد ده . بعد از وصول این جواب عمرو شروع به انهدام كتابخانه نموده مقرر داشت‏ كه بین حمامیهای اسكندریه كتابها را تقسیم كردند و از این رو در مدت شش‏ ماه تمام كتب را سوزانیده بر باد داد . و آنچه واقع شده بدون استعجاب‏ قبول نما " [8]. متاسفانه با این توصیه و خواهش جناب ابوالفرج ( اگر واقعا این قضیه‏ را او خود آورده باشد ) و یا استدعای جناب پروفسور پوكوك ، این افسانه‏ ، نه با استعجاب و نه بدون استعجاب قابل قبول نیست . گذشته از آنچه در نقد سخن عبداللطیف گفتیم كه یك روایت تاریخی بدون ذكر سند و ماخذ و مدرك به هیچ وجه قابل قبول نیست . به ویژه كه بعد از ششصد سال این نقل‏ بی سند و بی ماخذ مطرح شود و قبلا احدی از آن ولو بدون سند و ماخذ ذكری‏ نكرده است ، و به علاوه گفتیم از نظر محققان این مطلب به ثبوت رسیده كه‏ اساسا در موقع فتح اسكندریه به دست مسلمین از كتابخانه چیزی باقی نمانده‏ بود و موضوع از اصل منتفی بوده است ، دلایل و قرائن دیگری علیه این‏ گزارش وجود دارد : اولا در این داستان ، قهرمان ، یحیی نحوی فیلسوف معروف است . طبق‏ اسنادی كه اخیرا تحقیق شده وی در حدود صد سال قبل از فتح اسكندریه در گذشته است و ملاقات وی با عمرو افسانه است [9] عجیب اینست كه شبلی‏ نعمان با اینكه می‏نویسد كه وی یكی از حكمای هفتگانه‏ای است كه در اثر فشار ژوستی نین از روم به ایران آمدند و خسرو انوشیروان از آنها پذیرائی‏ كرد ، اصل ملاقات یحیی با عمرو را مورد تائید قرار می‏دهد. توجه نمی‏كند كه از مهاجرت آن حكما به ایران تا فتح اسكندریه بیش از صد و بیست سال‏ فاصله است ، عادتا امكان ندارد یحیی كه در حدود صد و بیست سال قبل از فتح اسكندریه حكیمی نامبردار و معروف بوده است ، هنگام فتح اسكندریه به‏ صورت یكی از ندیمان عمرو به حیات خود ادامه دهد . بنابراین نقلهائی كه‏ ملاقات یحیی با عمرو را ذكر كرده‏اند هر چند نامی از كتابخانه نبرده‏اند بی‏ اساس است. داستان ملاقات یحیی با عمرو در روایت ابوالفرج نظیر داستان تدریس‏ ارسطو در اسكندریه در روایت عبداللطیف است . و ضاعان و قصه پردازان به‏ انطباق قصه با تاریخ توجه نكرده اند. ثانیا در متن قصه آمده است كه پس از آنكه دستور خلیفه به نابودی‏ كتابها رسید ، عمرو كتابها را به حمامهای اسكندریه تقسیم كرد و تا مدت‏ ششماه خوراك حمامهای اسكندریه بود و با توجه باینكه اسكندریه در آن وقت‏ بزرگترین شهر مصر و یكی از بزرگترین شهرهای جهان آن روز بوده است و خود عمرو در گزارشی كه با اعجاب فراوان برای خلیفه از این شهر می‏دهد می‏نویسد: " در این شهر چهار هزار حمام ، چهار هزار عمارت عالی ، چهل هزار یهودی جزیه پرداز ، چهار صد تفریحگاه دولتی ، دوازده هزار سبزیفروش كه‏ سبزی تازه می‏فروشند وجود دارد " . باید چنین فرض كنیم كه در مدت ششماه چهار هزار حمام از این كتابها گرم می شده‏اند ، یعنی آن قدر كتاب بوده است كه اگر یك حمام را می‏خواستند با آن گرم كنند برای قریب به هفتصد هزار روز یعنی در حدود دو هزار سال آن حمام كافی بود . عجیب‏تر آنكه طبق آنچه در متن گزارش‏ ابوالفرج آمده همه آن كتابها در حكمت و فلسفه بوده نه در موضوع دیگر . اكنون خوب است كمی بیندیشیم : آیا از آغاز پیدایش تمدن تا امروز كه‏ قرنها است صنعت چاپ پیدا شده و در شكل سرسام آوری نسخه بیرون می‏دهد این اندازه كتاب حكمت و فلسفه كه برای سوخت چهار هزار حمام در مدت‏ شش ماه كافی باشد وجود داشته است ؟ . وقت مامور شده بود كتابخانه را از بین ببرد ، چنین آمده كه : " من‏ قفسه‏های آنرا در آنوقت از كتاب ، به كلی خالی یافتم " [10] . یك‏ رواق كه آقای عبداللطیف هم آنرا مشاهده كرده بوده كه هیچ ، مساحت یك‏ شهر هم شاید برای چنین كتابخانه‏ای كافی نباشد . امروز كتابخانه‏های بسیار بزرگ ، در اثر پیشرفت صنعت چاپ و وجود امكانات بی سابقه در تاریخ بشر ، در جهان خصوصا آمریكا و شوروی وجود دارد همچنانكه شهرهای بسیار بزرگ و بی سابقه در تاریخ بشر ، در جهان‏ امروز وجود دارد . من باور ندارم امروز هم كتابخانه‏ای وجود داشته باشد كه كتابهایش برای‏ گرم كردن حمامهای شهری كه آن كتابخانه در آنجا هست برای مدت ششماه‏ كفایت كند. اینها همه دلیل افسانه بودن این داستان است ، و تنها در دنیای‏ افسانه‏ها نظیری برایش می‏توان یافت . گویند مردی در وصف شهر هرات كه‏ مدعی بود روزگاری فوق العاده بزرگ و پرجمعیت بوده داد سخن میداد ، كار را به جائی رسانید كه گفت : در آنوقت در هرات بیست و یك هزار احمد یك چشم كله پز وجود داشته است! با توجه به اینكه همه نامشان احمد نبوده ، و همه احمد نامها یك چشم‏ نبوده‏اند و همه احمدهای یك چشم كله پز نبوده‏اند پس اگر فقط عدد احمدهای‏ یك چشم كله پز به بیست و یكهزار نفر می‏رسیده ، حساب كنید و ببینید عدد سایرین چه قدر بوده است ؟ اگر اولین و آخرین را روی زمین جمع كنیم قطعا باز هم كافی نیست . . داستان ابوالفرج چیزی شبیه داستان ، احمد یك چشم كله پز است . لذانویسندگان دائره المعارف انگلیسی بنابر نقل شبلی نعمان قصه ابوالفرج را جزء فكاهیات به حساب آورده‏اند . ثالثا همانطوری كه شبلی نعمان و برخی محققان غربی گفته‏اند : در آن عصر كتابها از پوست بوده و ابدا به درد سوخت نمی‏خوردند و بدین جهت آنها را برای سوخت به كار بردن یك كار لغو و بیهوده دیگری بوده . شبلی نعمان از شخصی بنام مسیو در پیر نقل می‏كند كه گفته : " ما یقین داریم كه حمامیان‏ اسكندریه تا وقتی كه برای سوخت مواد دیگری حاضر داشتند هیچوقت كتابهائی‏ را كه در روی پوست تدوین یافته به مصرف سوخت نمی‏رسانیدند و سخن‏ اینجاست كه قسمت اعظم كتب مزبوره از پوست تشكیل یافته بودند " [11]. رابعا اگر چنین كتابخانه‏ای در اسكندریه بود ، قطعا عمرو در گزارش خود از این شهر به خلیفه كه در تواریخ مضبوط است نامی هم از آن می‏برد . در آن گزارش از تفریحگاههای دولتی و سبزی فروشهای شهر سخن به میان آمده اما از كتابخانه سخنی نیست. خامسا اسكندریه پس از فتح وسیله عمرو عاص ، قرار داد صلح با مسلمین‏ بست و مردم آنجا " اهل ذمه " به شمار می‏رفتند و مقررات " اهل ذمه " درباره آنها اجرا می‏شد . یعنی جان و مال و ناموس و حتی معابد و آزادی‏ عبادتشان محترم بود و حكومت اسلامی خود را ضامن و مسؤول آنها می‏دانست . عمرو بن عاص در عهد نامه خود با مردم مصر چنین نوشت : " این پیمان‏ امنیتی است كه عمرو به مردم مصر می‏دهد كه جان و خون و اموال و مساكن و سایر امورشان در امان است " و طبق آنچه از معجم البلدان نقل شده ، تصریح شده است كه . " زمین مردم مصر ، اموال و سرمایه‏های آن مردم همه‏ متعلق به خودشان است و كسی حق تعرض ندارد " [12] به طور كلی میدانیم كه سیره مسلمین با اهل كتاب ، همواره اینچنین بوده‏ كه داشت به هر شیوه‏ای بود بر عمر تحمیل می‏كرد . تواریخ می‏نویسد كه عمر چندان رغبتی به فتح مصر نشان نمی‏داد و عمرو عاص نظر خود را بر او تحمیل‏ كرد ، تا آنجا كه می‏گویند از عمر كسب اجازه كرد اما پیش از آنكه اجازه‏ برسد حمله را شروع كرد . اگر چنین می بود كه در متن قصه آمده كه یحیی‏ نحوی به صورت ندیم و معاشر عمرو در آمده بود و عمرو به حكم عقل و هوش‏ ذاتی از سخنان حكیمانه یحیی لذت می‏برد و استفاده میكرد ، عمرو در نامه‏ خود به عمر طوری گزارش میداد كه كتابخانه مورد علاقه دوست دانشمندش‏ محفوظ بماند ، نه اینكه به كسب اجازه ساده‏ای قناعت كند و به محض رسیدن‏ نامه خلیفه بدون آنكه بار دیگر نامه‏ای بنویسد فورا در جلو چشم دوست‏ دانشمندش كتابهائی را كه از جان برای دوستش عزیزتر بود طعمه آتش نماید . به علاوه سیره عمرو در اسكندریه سیره یك فاتح علاقه مند به اصلاح و عمران‏ و آبادی بوده است نه سیره یك جبار و ستمگر از قبیل قتیبه بن مسلم . ویل‏ دورانت می‏نویسد: " عمرو با عدالت حكومت می‏كرد ، قسمتی از مالیاتهای گزاف را به پاك‏ كردن كانالها و تعمیر پلها و تجدید معبر آبی كه به روزگار سلف نیل را به‏ بحر احمر می پیوسته بود [13] اختصاص داد و كشتیها از مدیترانه به اقیانوس هند راه‏ توانستند یافت این معبر آبی بار دیگر به سال 114 هجری ( 732 میلادی ) از شن پر شد و متروك ماند " [14] از فردی كه فكر اجتماعیش در این سطح‏ بوده است نمی‏توان باور كرد كه كتابخانه‏ای را آتش بزند . و اما عمر هر چند مردی خشن بوده است ، ولی احدی در هوش و دوراندیشی‏ او تردید ندارد ، عمر برای اینكه همه مسئولیت‏ها را شخصا بر عهده نگیرد و به علاوه از فكر و اندیشه دیگران استمداد جوید ، معمولا در مسائل مهم خصوصا در سیاست خارجی حكومتش شورا تشكیل میداد و به مشورت می‏پرداخت كه در كتب تاریخ مسطور است و به دو نمونه‏اش به تناسب در نهج البلاغه اشاره‏ شده است . در هیچ تاریخی دیده نشده كه عمر درباره كتابخانه اسكندریه‏ شورائی تشكیل داده باشد و با كسی مشورت كرده باشد . بسیار بعید است كه‏ چنین تصمیمی را بی مشورت اتخاذ كرده باشد . به علاوه اگر عمر چنین‏ اندیشه‏ای می‏داشت كه ما با وجود قرآن به هیچ كتاب دیگر احتیاج نداریم ، قطعا این اندیشه دیگر را هم داشت كه با وجود مساجد ، احتیاج به معبد دیگر نداریم . پس چرا در قراردادهای خود كلیساها و كنیسه‏ها و حتی‏ آتشكده‏ها را تحمل میكند و بلكه دولت اسلامی را متعهد حفظ و نگهداری آنها در ازاء شرائط ذمه می‏داند . سابعا فرضا عمرو بن العاص چنین دستوری داده باشد آیا باوری است كه‏ مردم مسیحی و یهودی اسكندریه ، بدون هیچ عكس العمل مخالفی ، آن كتابها را كه محصول فرهنگ و تاریخشان بوده مانند انبار هیزم تحویل بگیرند و بسوزانند و حتی مخفیانه آن كتابها را در نبرند و مخفی نسازند ؟ ! اما نقل قفطی : عینا همان است كه ابوالفرج نقل كرده است ، همه‏ ایرادهائی كه بر نقل ابوالفرج وارد است بر این نیز وارد است . و همچنانكه ابوالفرج در كتاب تاریخ مفصل خود كه به سریانی نوشته این قصه‏ را نیاورده و اما در مختصرالدول كه به عربی است و خلاصه آن است آورده و این مایه شگفتی است . قفطی نیز در كتابی كه در تاریخ مصر نوشته [15] ذكری از این قصه عجیب نكرده است اما در كتاب اخبار العلما باخبار الحكماء كه تاریخ فلاسفه است در ذیل احوال یحیی نحوی این قصه را بدون ذكر هیچ مدركی آورده است بنابراین در نقل قفطی نیز یحیی نحوی یكی از دو قهرمان قضیه است و همه آن كتابها كه در حكمت و فلسفه بوده به قدری بوده‏ كه چهار هزار حمام را در مدت ششماه گرم كرده است . قفطی مدعی است كه یحیی نحوی در ابتدا " كشتیران " بوده ، در سن چهل‏ و پنجسالگی عشق تحصیل به سرش زده و بعد هم فیلسوف شده و هم پزشك و هم‏ ادیب و هم به مقام اسقفی اسكندریه رسیده است . در موضوع یحیی نحوی ، نوعی ابهام در تاریخ هست ، آنچه مسلم است مردی‏ فیلسوف و اسقف در دوره قبل از اسلام به نام یحیی نحوی وجود داشته است و همان است كه بر رد ابرقلس و ارسطو و در دفاع از اصول مسیحیت كتاب‏ نوشته و بوعلی در نامه معروفش به ابوریحان بیرونی از او به زشتی یاد میكند و مدعی است كه او نه از روی عقیده بلكه بخاطر عوام فریبی مردم‏ نصاری آن كتابها را نوشته است . از طرف دیگر ابن الندیم در الفهرست از یحیی نحوی نام می‏برد كه با عمرو بن العاص ملاقات داشته است بدون ذكری‏ از كتابخانه اسكندریه ، در كتاب معتبر صوان الحكمه ابوسلیمان منطقی‏ می‏نویسد او در زمان عثمان و معاویه دیده شده است . علیهذا یا نقل ابن‏ الندیم و ابوسلیمان بی اساس است ، و یا آنكس كه در زمان عمرو بن العاص و معاویه بوده است یحیی‏ نام دیگری بوده غیر آنكه شخصیتی محسوب می‏شود و شروح زیادی بر كتب ارسطو و غیره نوشته و اسقف اسكندریه بوده است . بعید نیست كسانی كه داستان‏ كتابخانه اسكندریه را ساخته اند ، از ذكر نام یحیی نحوی در كلام ابن‏ الندیم و ابوسلیمان استفاده كرده و داستان را پرداخته‏اند . به هر حال‏ آنچه مسلم است یحیی نحوی اسكندرانی فیلسوف و پزشك و شارح ارسطو و اسقف معروف اسكندریه دوره عمرو عاص و معاویه را درك نكرده است. اما حاج خلیفه ، این مرد از متاخرین است و در قرن یازدهم هجری می‏زیسته‏ است او یك كتابشناس و فهرست نویسی است نه مورخ . كتاب معروف او " كشف الظنون " است كه فهرست كتب است و در فن خود با ارزش می‏باشد. جمله‏ای كه از او نقل شده در دو قسمت است . قسمت اول اینست كه " عرب‏ در صدر اسلام علومی را كه مورد توجه قرار می‏داد سه قسمت بود زبان دیگر احكام شریعت ، سوم پزشكی كه اندكی قبلا هم از آن بهره داشت و به علاوه‏ مورد نیازش بود ، ولی به علوم دیگر نمی‏پرداخت زیرا نمی‏خواست پیش از آنكه پایه‏های اسلام استوار شود علوم بیگانه در میان مردم رایج گردد " . سخن حاج خلیفه تا اینجا سخن درستی است ، ما در بخش خدمات ایران به‏ اسلام ، آغاز و كیفیت نشو و نمای علوم را در اسلام بررسی خواهیم كرد ، علوم اسلامی از قرائت ، فقه ، دستور زبان آغاز گشت . در ابتدا توجهی به‏ علوم فلسفی یا طبیعی یا ریاضی نبود . تدریجا به این علوم توجه شد . قسمت‏ دوم سخن حاج خلیفه اینست : " حتی گفته می‏شود كه عرب هنگام فتح شهرها كتابهائی كه به دست می‏آورد می‏سوخت." می‏بینیم كه حاجی خلیفه نیز با اینكه مورخ نیست ، نكته‏ای را كه اهل نقل‏ و روایت رعایت می‏كنند رعایت كرده است . نگفته است كه عرب هنگام فتح‏ شهرها كتابها را می‏سوزانید كه اظهار نظر و تایید در قضیه محسوب شود . می‏گوید: " گفته می‏شود چنین . . . " . شك ندارد كه در زمان حاج خلیفه كه در قرن‏ یازدهم بوده چنین سخنی گفته می‏شده است ، چهار قرن بوده كه این سخن گفته‏ می‏شده و طبعا قرن به قرن بیشتر بر سر زبانها می‏آمده است مثل اینست كه‏ ما امروز بگوئیم گفته می‏شود و بسیار هم گفته می‏شود كه مسلمانان صدر اول‏ هر كجا كتابی می‏یافتند می‏سوختند . اگر ما امروز چنین سخن بگوئیم دروغ‏ نگفته‏ایم ، چنانكه دیدیم از زمان عبداللطیف و ابوالفرج و قفطی شروع شد . پس حاج خلیفه علاوه بر اینكه مانند عبداللطیف و دیگران سندی و ماخذی‏ ذكر نكرده است ، چیز تازه‏ای نگفته است ، آنچه را كه در افواه در زمانش‏ گفته می شده ، با صیغه فعل مجهول ( و یروی ) به نشانه غیر قابل اعتماد بودن منعكس كرده است . بعد از عبداللطیف افراد دیگری عین عبارت عبداللطیف را در كتابهای‏ خود منعكس كرده‏اند كه چون معلوم است نقل سخن عبداللطیف است قابل بحث‏ و بررسی نیست . مثلا مقریزی كتابی در تاریخ مصر نوشته كه به نام " خطط مقریزی " معروف است . وی آنجا كه مانند یك مورخ فتح اسكندریه را ذكر كرده نامی از كتابسوزی نبرده است ، اما آنجا كه به توصیف " عمود السواری " كه عبداللطیف هم عبارت معروف خود را در ذیل توصیف آن گفته‏ است ، می‏رسد ، عین عبارت عبداللطیف را حرف به حرف تكرار می‏كند . این‏ خود می‏رساند كه مقریزی كوچكترین اعتمادی به این نقل نداشته است والا لااقل‏ اینرا در ضمن فتح اسكندریه می‏آورد و یا لفظ " و یذكر " ( چنین گفته‏ می‏شود ) را می‏انداخت. اكنون نوبت آن است كه به نقد سخن ابن خلدون كه درباره خصوص كتابسوزی‏ در ایران سخن گفته است بپردازیم . اگر به اصل عبارت ابن خلدون مراجعه‏ نكنیم و به نقل پورداود دریشتها كه آقای دكتر معین از آنجا نقل كرده اند اعتماد كنیم باید بگوئیم ابن خلدون كه خود یك مورخ است و او را با عبداللطیف كه صرفا یك طبیب است و می‏خواسته سفر نامه بنویسد یا ابوالفرج كه او نیز طبیب‏ است ، و یا حاج خلیفه فهرست نویس ، و حتی با قفطی تاریخ الحكما نویس‏ ، نباید مقایسه كرد ، او خود یك مورخ و مؤلف تاریخ عمومی است ، بنابراین اگر به ضرس قاطع اظهار نظر كند ولو مدرك نشان ندهد باید گفت‏ سند و ماخذی در كار بوده است. ولی متاسفانه ابن خلدون نیز اظهار نظر نكرده و به صورت فعل مجهول بیان‏ كرده است او هم سخن خود را با جمله " و لقد یقال " آغاز كرده است ( همانا چنین گفته می‏شود ) . به علاوه ابن خلدون در صدر سخنش جمله‏ای اضافه‏ كرده كه بیشتر موجب ضعف قضیه میشود . او بعد از آنكه طبق اصل اجتماعی‏ خاص خودش ( كه مورد قبول دیگران نیست ) و آن اینكه هر جا كه ملك و عمران گسترش یافته باشد علوم عقلی خواه ناخواه گسترش می‏یابد ، نتیجه‏ میگیرد كه در ایران كه ملك و عمران گسترش عظیم یافته بوده است‏ نمی‏تواند علوم عقلی گسترش نیافته باشد ، می‏گوید : " و همانا گفته می‏شود كه این علوم از ایرانیان به یونانیان رسید آنگاه كه اسكندر دارا را كشت‏ و بر ملك كیانی تسلط یافت و بر كتابها و علوم بی حد و حصر آنها استیلا یافت و چون سرزمین ایران فتح شد و در آنجا كتب فراوان دیدند سعد وقاص‏ به عمر نامه نوشت . . . " . چنانكه می‏دانیم اینكه اسكندر از ایران كتابهائی به یونان برده باشد و بعد از فتح ایران به دست اسكندر ، یونانیان به علوم تازه‏ای دست یافته‏ مسلمین بیندازند . ولی ماخذ شایعه ای كه ابن خلدون اشاره كرده است ، علی‏الظاهر " شعوبیه " اند . خود ابن خلدون نیز خالی از تمایل شعوبی و ضد عربی نیست ، شعوبیان ایرانی شعارشان این بود : " هنر نزد ایرانیان است و بس " از ظاهر عبارت ابن خلدون شاید بشود استفاده كرد كه می‏خواسته اند مدعی‏ شوند همه علوم یونان از ایران است ، در صورتی كه می‏دانیم اسكندر در زمان‏ ارسطو به ایران حمله كرد و تمدن و فرهنگ یونان ، در آن وقت در اوج‏ شكوفائی بود. مطلب دیگر اینست كه آنچه تاكنون از ابن خلدون نقل شده از مقدمه او است كه كتابی است فلسفی و اجتماعی . تاكنون ندیده ایم كه این مطلب را كسی از خود تاریخ او كه به نام " العبر و دیوان المبتدا و الخبر " است‏ كسی نقل كرده باشد . ابن خلدون اگر برای این قصه ارزش تاریخی قائل بود باید در آنجا نقل كرده باشد . متاسفانه تاریخ ابن خلدون در اختیارم نیست ، ولی اگر چیزی در آنجا می‏بود بسیار بعید است كه رندان غافل مانده باشند . اگر چنین مطلبی در خود تاریخ ابن خلدون بود از آنجا نقل می‏شد و نه از مقدمه ، باید به خود تاریخ ابن خلدون مراجعه شود. در مورد كتابخانه اسكندریه : علاوه بر نبودن ماخذ و علاوه بر اینكه‏ ناقلها به صورت فعل مجهول كه نشانه بی اعتمادی است نقل كرده‏اند ، یك‏ سلسله قرائن خارجی هم بر دروغ بودن قضیه بود از آن جمله اینكه تاریخ‏ می‏گوید این كتابخانه قرنها قبل از اسلام به باد رفته است . خلاصه سخن این‏ شد كه تا قرن هفتم هجری یعنی حدود ششصد سال بعد از فتح ایران و مصر ، در هیچ مدركی ، چه اسلامی و چه غیر اسلامی ، سخن از كتابسوزی مسلمین نیست . برای اولین بار در قرن هفتم این مسئله مطرح می‏شود . كسانی كه طرح كرده‏اند. اولا هیچ مدرك و ماخذی نشان نداده‏اند و طبعا از این جهت نقلشان اعتبار تاریخیو به علاوه نقلهای قرن هفتم كه ریشه و منبع سایر نقلها است یعنی نقل‏ عبداللطیف و ابوالفرج و قفطی در متن خود مشتمل بر دروغهای قطعی است كه‏ سند بی اعتبار آنها است. و علاوه بر همه اینها ، چه در مورد ایران و چه در مورد اسكندریه قرائن‏ خارجی وجود دارد كه فرضا این نقلها ضعف سندی و مضمونی نمی‏داشت آنها را از اعتبار می انداخت. ممكن است برای خواننده محترم این تصور پدید آید كه ما درباره این‏ مطلب به اطناب سخن راندیم و كار نقد را به اسراف كشاندیم ، همین مختصر كه در اینجا گفته شد كافی بود و حداكثر اندكی بیشتر تفصیل داده می‏شد . تصدیق می‏كنم كه اگر قصه كتابسوزی صرفا به عنوان یك حادثه تاریخی در محیط تحقیق بخواهد بررسی شود نیازی به اینهمه تفصیل ندارد . اما خواننده‏ محترم باید توجه داشته باشد كه این داستان را از محیط تحقیق و جو بررسی‏ علمی خارج كرده و از آن یك " سوژه " برای " تبلیغ " ساخته‏اند برای‏ محققین بی طرف اعم از مسلمان و غیر مسلمان بی اساسی این داستان امری‏ مسلم و قطعی است ولی گروههائی كه به نوعی خود را در تبلیغ این قصه ذی‏ نفع می‏دانند دست بردار نیستند ، كوشش دارند از راههای مختلف این داستان را وسیله تبلیغ‏ قرار دهند . تبلیغ كتابسوزی در ایران و در اسكندریه تدریجا به صورت یك‏ " دستور " و یك " شیوه حمله " در آمده است. شبلی نعمان در رساله " كتابخانه اسكندریه " می‏گوید : " محققین نامی اروپا مانند گیبون ، كارلیل ، گدفری ، هكتور ، رنان ، سیدلو و غیر اینها غالب روایات بیهوده‏ای را كه در اروپا راجع به اسلام و مسلمین انتشار یافته بودند ، غلط و بی اساس دانسته و صراحتا آنها را رد و انكار كرده‏اند ، ولی در تالیفات و روایات عامه هنوز از شهرت آنها كاسته نشده است ، و باید دانست از میان شایعاتی كه گفتیم یكی هم شایعه‏ سوزانیدن كتابخانه اسكندریه است اروپا این قضیه را با یك صدای غریب و آهنگ مهیبی انتشار داده است كه واقعا حیرت انگیز می‏باشد . كتب تاریخ‏ ، رمان ، مذهب ، منطق و فلسفه و امثال آن هیچكدام از اثر آن خالی نیست. ‏ (برای اینكه این قصه در اذهان رسوخ پیدا كند در هر نوع كتاب به بهانه‏ای‏ آنرا گنجانیده‏اند ، حتی در كتب فلسفه و منطق ) حتی یك سال در امتحان‏ سالیانه او نیورسیته كلكته هند ( كه تحت نظر انگلیسیها بود ) در اوراق‏ سؤالیه متعلق به منطق كه چندین هزار نسخه چاپ شده ، حل مغالطه ذیل را سؤال نموده بودند ؟ اگر كتابها موافق با قرآن است ضرورتی به آنها نیست‏ و اگر موافق نیست همه را بسوزان " ( 1 ( شبلی نعمان بعد این سؤال را طرح می‏كند كه چه سیاستی در كار است ، آیا این نوعی همدردی و دلسوزی درباره كتابهایی است كه سوخته شده یا مطلب‏ دیگری در كار است ؟ اگر دلسوزی است چرا نسبت به كتابسوزیهای مسلم و بسی مهیبتر كه در فتح اندلس و جنگهای صلیبی وسیله خود مسیحیان صورت‏ گرفته هیچوقت دلسوزی نمی‏شود ؟ ! شبلی ، خودش اینچنین پاسخ میگوید كه علت اصلی اینست كه این كتابخانه‏ را خود مسیحیان قبل از اسلام از بین بردند و اكنون با تبلیغ فراوان طوری‏ وانمود می‏كنند كه این كتابخانه را مسلمین از بین بردند نه آنها . هدف‏ اصلی پوشانیدن روی جرم خودشان است . علتی كه شبلی ذكر می‏كند یكی از علل قضیه است و تنها در مورد كتابخانه‏ اسكندریه صدق می‏كند ، علت یا علل دیگر در كار است ، مسئله اصلی استعمار است . استعمار سیاسی و اقتصادی آنگاه توفیق حاصل می‏كند كه در استعمار فرهنگی توفیق به دست آورده باشد ، بی اعتقاد كردن مردم به فرهنگ خودشان‏ و تاریخ خودشان شرط اصلی این موفقیت است استعمار دقیقا تشخیص داده و تجربه كرده است كه فرهنگی كه مردم مسلمان به آن تكیه می‏كنند و ایدئولوژی‏ كه به آن می‏نازند فرهنگ و ایدئولوژی اسلامی است باقی همه حرف است و از چهار دیوار كنفرانسها و جشنواره‏ها و كنگره‏ها و سمینارها هرگز بیرون‏ نمی‏رود و به متن توده نفوذ نمی‏یابد ، پس مردم از آن اعتقاد و از آن‏ ایمان و از آن اعتماد و حسن ظن باید تخلیه شوند تا آماده ساخته شدن طبق‏ الگوهای غربی گردند. برای بدبین كردن مردم به آن فرهنگ و آن ایدئولوژی و پیام آوران آنها چه از این بهتر كه به نسل جدید چنین وانمود شود كه مردمی كه شما می‏پندارید رسالت نجات و رهائی و رهبری بشریت به سعادت را داشتند و به‏ این نام به كشورهای دیگر حمله می‏بردند و رژیمهائی را سرنگون می‏كردند ، خود به وحشیانه‏ترین كارها دست زده اند و اینهم نمونه‏اش . بنابراین خواننده محترم تعجب نخواهد كرد كه سئوالات امتحانیه سالیانه‏ اونیورسیته كلكته هند كه به دست انگلیسها اداره می‏شده است ، برای حل‏ مغالطه منطقی سئوالی پیدا نمی‏شده جز متن فرمان مجعول كتابسوزی ، و برای‏ یك نویسنده ایرانی هم كه " مبانی فلسفه " برای سال ششم دبیرستانها می‏نویسد و هر سالی ده‏ها هزار نسخه از آن چاپ می‏شود و در اختیار دانش‏ آموزان بی خبر و ساده دل ایرانی قرار میگیرد آنجا كه درباره قیاس استثنائی در منطق بحث می‏شود ، علی رغم‏ فشارهائی كه نویسنده بر مغز خود می‏آورد هیچ سئوال دیگری به ذهن نمی‏رسد جز همان سئوالی كه طراحان انگلیسی در انیورسیته كلكته طرح كردند و ناچار میشود مسئله را به این صورت طرح كند . " ممكن است قیاس استثنائی در عین حال منفصله و متصله یعنی مركب باشد : مثال اینگونه قیاس قول معروف‏ منسوب به پیشوای عرب است كه چون خواست سوزاندن كتابخانه ساسانیان را مدلل و موجه كند چنین استدلال كرد : این كتابها یا موافق قرآنند و یا مخالف آن ، اگر موافق قرآنند وجودشان زائد است اگر مخالف آن هستند نیز وجودشان زائد و مضر است و هر چیز زائد و مضر باید از بین برده شود پس‏ در هر صورت این كتابها باید سوخته شوند " [16] . شهید مطهری در پاسخ به اعتراضی كه این چنین مطرح شده است :"چه داعی داری كه دروغ بودن این قصه را اثبات كنی ! ؟ بگذار اگر دروغ هم هست مردم بگویند ، زیرا دروغی است به مصلحت و تبلیغی است‏ علیه عمر بن الخطاب و عمرو بن العاص ." می گوید " این مؤمن مقدس گمان كرده بود كه اینهمه بوق و كرنا كه از اروپا تا هند را پر كرده ، كتابها در اطرافش می‏نویسند و رمانها برایش می‏سازند ، و برای آنكه مسلم و قطعی تلقی شود در كتب منطق و فلسفه و سئوالات امتحانیه‏ آنرا می‏گنجانند به خاطر احساسات ضد عمری یا ضد عمرو بن العاصی است و یا قربه الی الله و برای خدمت به عالم تشیع و بی آبرو كردن مخالفان‏ امیرالمؤمنین علی علیه السلام است این اشخاص نمی‏دانند كه در جوی كه این‏ مسائل مطرح میشود مسئله اسلام مطرح است و بس و نمیدانند كه در جهان‏ امروز سلاح مؤثر علیه یك كیش و یك آئین بحثهای كلامی و استدلالهای منطقی‏ ذهنی نیست . در جهان امروز طرح طرز برخورد پیروان یك كیش در جریان‏ تاریخ با مظاهر فرهنگ و تمدن ، مؤثرترین سلاح له یا علیه آن كیش و آن‏ آیین است."

1- بلكه قریب به شش قرن .

2- تاریخ تمدن ، ترجمه فارسی ، جلد 11 صفحه . 219

3- كتابخانه معروف اسكندریه ، وسیله مردمی كه آنها را مشرك و بت‏ پرست می دانند تاسیس شد

4- تاریخ تمدن اسلام و عرب ، چاپ چهارم ، صفحات 263 - 265 ( خلاصه‏ (.

5- كتابی به همین نام " جان دیون پورت " تالیف كرد كه وسیله‏ آقای حاج سید غلامرضا سعیدی به فارسی ترجمه شد . جان دیون پورت ، در آن كتاب ( صفحه 22 ) موضوع كتابسوزی اسكندریه را طرح ، و به شدت تكذیب می‏كند

6- این قسمت از رساله " كتابخانه اسكندریه " تالیف شبلی نعمان‏ صفحات 14 و 15 و 38 اقتباس شد

7- شبلی نعمان ، رساله كتابخانه اسكندریه ، صفحات 16 – 18.

8- عجیب اینست كه آقای دكتر ذبیح الله صفا با اینكه در صفحه 6 تاریخ علوم عقلی در اسلام میگوید : یحیی نحوی از شخصیات بزرگ مدرسه‏ اسكندریه در اواخر قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم ( در حدود یك قرن قبل از هجرت نبوی ) بوده و در صفحه 18 آن كتاب تصریح می‏كند : " می‏گویند تا فتح مصر به دست عمرو بن العاص ( 641 میلادی ) زنده بود و اما چنانكه‏ قرائن تاریخی برمی‏آید این مرد از رجال اواخر قرن پنجم و نیمه اول قرن ششم‏ میلادی است و زنده بودنش از اواخر قرن پنجم تا اواسط قرن هفتم بكلی دور از عادت و عقل است " . در عین حال خلاصه همین داستان را كه دو قهرمانش یحیی نحوی و عمرو بن‏ العاص می‏باشند به عنوان دلیل بر كتابسوزی اسكندریه آورده است !

9- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندریه ، صفحه . 50

10- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندریه صفحه 53 - . 56

11- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندریه صفحه 53 - . 56

12- من درست نمی‏دانم ، ظاهرا این معبر آبی همان است كه بار دیگر در قرون جدید باز شد و اكنون به نام كانال سوئز معروف است .

13- تاریخ تمدن ، ترجمه فارسی ، جلد 11 صفحه . 220

14- جرجی زیدان ، تاریخ تمدن ، جلد 3 ، ترجمه فارسی ، صفحه 64.

15- شبلی نعمان ، كتابخانه اسكندریه صفحه . 6

16- دكتر علی اكبر سیاسی ، مبانی فلسفه صفحه . 254

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید

 

موضوع: