«محمد بن منکدر» سجاد اهل سنت
پرسش:
«محمد بن منکدر» (سجاد اهل سنت) که بود؟
پاسخ:
«محمد» از قبيله «بنی تيم بن مرّه» ساكن مدينه است كه در سال 60 (ه.ق) يا اندكی پس از آن به دنيا آمد. نوشته اند كه پدرش «منكدر» به جهت خويشاوندی با عائشه، نزد وی رفت و از او به منظور سر و سامان يافتن زندگی اش كمک خواست. عائشه وعده داد كه اگر پولی به او رسيد مشكل منكدر را حل كند. در همان روز اتفاقاً از ناحيه معاويه، مالی به عائشه رسيد و او مبلغ ده هزار درهم نزد منكدر فرستاد و او با اين پول كنيزی خريد؛ ابوبكر، محمد و عمر از اين كنيز زاده شدند.
محمد فردي سخاوت مند، خيرخواه، شب زنده دار و قاری قرآن بود و از خوف خدا بسيار می گريست. او می گفت: دو چيز برايم لذّت بخش است، ملاقات برادران دينی و دست گيری از آنان.
گاه گاهی سفره ای می گستراند و قاريان قرآن را بدان فرا می خواند. روزی چهل دينار برای «صفوان بن سليم» فرستاد سپس به فرزندان خود گفت: او را برای عبادت پروردگارش آسوده خاطر كردم. و نيز از سخنان اوست كه بی نيازی بهترين ياور پرهيزكاری است.
محمد آن چنان از مادرش دل جويی می كرد كه گاهي گونه خود را بر زمين می گذاشت و از مادرش می خواست تا پا بر صورت اش بگذارد! و می گفت: در حالی كه من پاهای مادرم را تا صبح هنگام، براي تسكين دردش مالش می دادم، برادرم عُمَر، شب خود را به عبادت سپری می كرد؛ با اين همه، حاضر نيستم شب خود را با شب برادرم معاوضه كنم. وی بعدها همه شب را با راز و نياز به صبح می رساند و در مراسم حج فرزندان خردسال خود را نيز به زيارت خانه خدا می برد و می گفت: می خواهم آنان را بر خالق متعال عرضه كنم.
محمد در حال نماز آن چنان می گريست كه اهل خانه بر جان وی بيمناک می شدند. او در نمازش می خواند «وَ بَدا لَهُمْ مِنَ اللّهِ مِا لَمْ يَكُونُوا يَحْتَسِبُونّ» و آن چه كه تصورش را نمی كردند، از جانب خدا برای شان آشكار شد.(1) و بسيار می گريست.وی می گفت: چهل سال از نفس خود رنج بردم تا به راه آمد.(2)
محمد در جمع شاگردان اش در مسجد پيامبر (صلی الله علیه وآله) می نشست و تدريس می كرد و گاه كه سكوتی به او دست می داد، از جای بر می خاست و صورت خود را بر قبر رسول خدا (صلی الله علیه و آله) می نهاد و می گفت: با اين كار، از آرامگاه آن حضرت استمداد می جويم.(3)
وی به خاندان پيامبر(صلی الله علیه و آله) سخت علاقه مند است. از اين رو رواياتی در باره منزلت اهل بيت (علیهم السلام) نقل كرده است؛ از جمله اين روايت كه پيامبر(صلی الله علیه و آله) فرمود: «پيرو خورشيد باشيد و به هنگام غروب آن از ماه فرمان بريد و با ناپديد شدن آن دنباله رو ستاره زهره باشيد و در نبود او به فَرقَدان پناه بريد.» از آن حضرت پرسيدند: منظور چيست؟ فرمود: «خورشيد من هستم و قمر همان علی (علیه السلام) است، زُهره فاطمه و فرقدان، حسن و حسين (علیهما السلام) هستند.»(4)
او كه معاصر با امام سجّاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) است می گويد: پس از شهادت امام سجّاد (علیه السلام) كسی را مانند آن حضرت نمی دانستم تا آن كه روزی امام باقر (علیه السلام) را در اطراف مدينه در حال كار و تلاش و در حالی كه سخت عرق می ريخت، ملاقات كردم؛ با خود گفتم شگفتا پيرمردی از قريش در اين هوای گرم و سوزان و در اين حالت! پيش رفتم و به او گفتم: اگر مرگت در اين حال برسد، چه می كنى؟
آن حضرت فرمود: من الآن در حال بندگی و اطاعت پروردگارم و بدين سان خودم را از تو و مانند تو بی نياز می سازم.
به او گفتم يابن رسول اللّه می خواستم شما را موعظه كنم، ليكن شما مرا موعظه كرديد!(5)
پی نوشت ها:
1. زمر39/ 48.
2. طبقات، محمد بن سعد كاتب واقدى (م 230)، ترجمه محمود مهدوى دامغانى، تهران، انتشارات فرهنگ و انديشه، 1374ش، ج6، ص150-151.
3. ذهبی، شمس الدین محمد بن احمد، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الأعلام، تحقيق عمر عبد السلام تدمرى، بيروت، دار الكتاب العربى، ط الثانية، 1413/1993، ج8، ص256.
4. شیخ صدوق، معانی الأخبار، بتحقیق: علی اکبر غفاری، چ اول، قم: دفتر انتشارات اسلامی وابسته به جامعۀ مدرسین حوزۀ علمیۀ قم، (1403 ق)، ص114-115.
5. کلینى، محمد بن یعقوب (1407 ق)، کافی، تحقیق علیاکبر غفاری و محمد آخوندی، تهران: دارالکتب الإسلامیة، ج5، ص73.
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید