جدایی دین از سیاست

image: 

پرسش:
با سلام در خصوص سؤال دانش آموزان درباره جدایی دین از سیاست چه پاسخی باید داد؟
 

پاسخ:
با توجه به رویکرد جهانی سکولاریسم که در همه عرصه‌های اجتماع بشری ازجمله سیاست، فرهنگ، آموزش و اقتصاد توسط کشورهای غربی در دوران جدید تئوریزه و نهادینه‌شده است و کشورهای اسلامی را هم بشدت تحت تأثیر خود قرار داده است، مسئله پیوند دین و سیاست که یکی از مهم‌ترین آموزه‌های اسلامی و دینی است، برای دانش آموزان و جوانان بسیار محل سؤال و تردید واقع‌شده است و جای آن دارد که نسبت به چرایی و علل اساسی این آموزه اسلامی تبیینی درست و متقن صورت گیرد.
درباره علل و دلایل پیوند دین و سیاست که بر اساس آن نظام جمهوری اسلامی بنیان نهاده شده است، سخن بسیار است و می‌توان مطالب زیادی را دراین‌باره بیان کرد، ولی قطعاً همه آن مطالب چندان برای طبقه دانش‌آموز مفید نخواهد بود و قطعاً باید بخشی از آن مطالب را که به دنیای فکری  طبقه دانش‌آموزی ارتباط پیدا می‌کند، برای این سن بیان نمود. همچنین این نکته جای تذکر دارد که پاسخ به این سؤال به‌صورت درون دینی بیان خواهد شد و اصل بر این است که مخاطب این جواب، اسلام را به‌طور کلی پذیرفته است و اگر کسی درباره اصل دین تشکیک دارد این جواب چندان برای او مقبول نیست و در ابتدا باید برای او در اصل پذیرش دین اسلام استدلال آورد و پس از آن به مسئله جدایی دین از سیاست ورود کرد. با توجه به این نکته فوق در چندلایه می‌توان برای دانش‌آموز اصل این‌همانی دین و سیاست را بیان کرد:

1- به‌عنوان اولین نکته جا دارد که درباره اولین ایده پردازان نظریه جدایی دین از سیاست سخن به میان آورد که در همین راستا روشن گردد که چه افراد و جریان‌هایی از ترویج این نظریه سود خواهند برد؛ بر اساس شواهد یکی از اولین کسانی که نظریه جدایی دین از سیاست را با زبانی رسا بیان می‌کند معاویه بن ابی سفیان مؤسس سلسله امویان است که پس از صلح با امام حسن وقتی خلافت را به دست می‌گیرد در خطبه‌ای خطاب به مردم کوفه چنین می‌گوید: «ما قاتلتکم لتصوموا و لا لتصلوا و لا لتحجوا و لا لتزکوا، قد عرفت أنکم تفعلون ذلک و لکن إنما قاتلتکم لأتأمر علیکم». (1) یعنی اینکه من با شما جنگ نکرده‌ام که نماز بخوانید یا روزه بگیرید و حج برگزار کنید یا زکات دهید. شما خود این کارها را می‌کنید، بلکه من با شما جنگ کردم تا بر شما حکومت کنم. 
بنی‌امیه به‌عنوان یکی از منفورترین سلسله‌های اسلامی که مدعی خلافت بر مسلمین بود به‌طور رسمی این را اعلام می‌کند که کاری با دین مردم و نماز و روزه مردم ندارد، بلکه مسئله او حکومت کردن بر مردم است، یعنی اینکه مستبدان و زورگویان باایمان و نماز و روزه مردم هیچ مشکلی ندارند، آن‌هم تا زمانی که این نحوه دین‌داری و نماز و روزه مزاحمت و مشکلی برای حکومت کردن آنان ایجاد نکند، پس در جوامع اسلامی کسانی که صلاحیت حکومت بر مردم را ندارند و به‌زور و حیله قدرت را در دست می‌گیرند باید مروج اندیشه جدایی دین از سیاست باشند تا مردم مؤمن و مسلمان دردسری برای حکومت آنان نداشته باشند و دین‌داری آنان را در نماز و روزه و اعمال شخصی خلاصه کنند و در مدیریت جامعه دین را دخالت نداده و در پی اجرای آن در عرصه اجتماع نباشند. 
بر همین مبنا در قرون اخیر هم کشورهای سلطه‌گر غربی بزرگ‌ترین تئوری پردازان این نظریه استعماری بودند تا بتوانند دین ملت‌های مسلمان را از جامعه و سیاست آن‌ها جدا سازند تا شرایط استعمارگری آنان مهیا گردد. لذا است که استعمار انگلیس پس از پیروزی در جنگ اول جهانی و غلبه یافتن بر منطقه غرب آسیا در دو کشور اسلامی مهم منطقه که عبارت‌اند از ایران و ترکیه، رضاشاه پهلوی و مصطفی آتاتورک را بر روی کار آورد و به دست آنان سیاست حذف دین از عرصه اجتماع یا همان سکولاریسم را اجرا نمود. (2) و نتیجه این اقدامات استعماری در این دو کشور به‌طور خلاصه حذف دین از عرصه اجتماع بود که البته این سیاست سکولاریزاسیون (3) به خاطر مقاومت ملت مسلمان دو کشور و نیز اجرای خشن و متکی به‌زور آن در بلندمدت شکست خورد. ولی اثر آن بر جامعه ایران و ترکیه تا سال‌ها باقی ماند. البته در ادامه آن، القای نظریه جدایی دین از سیاست به‌صورت نرم به جامعه مسلمان و حتی حوزه‌های علمیه توسط استعمارگران ادامه پیدا کرد و تا حدی که القای این نظریه باعث شده که مبارزه علیه شاه در ایران توسط امام خمینی و انقلابیون با سختی روبرو شود. 
در همین باره امام بارها به نتایج مخرب نفوذ این اندیشه استعماری در بین مسلمانان و روحانیت اسلام اشاره کرده‌اند: «استکبار وقتی‌که از نابودى مطلق روحانیت و حوزه‏ها مأیوس شد، دو راه براى ضربه زدن انتخاب نمود؛ یکى راه ارعاب و زور و دیگرى راه خدعه و نفوذ در قرن معاصر. وقتى حربه ارعاب و تهدید چندان کارگر نشد، راه‌های نفوذ تقویت گردید. اولین و مهم‌ترین حرکت، القاى شعار جدایى دین از سیاست است که متأسفانه این حربه در حوزه و روحانیت تااندازه‌ای کارگر شده است تا جایى که دخالت در سیاست دون شأن فقیه و ورود در معرکه سیاسیون تهمت وابستگى به اجانب را به همراه مى‏آورد». (4)

2- دلیل مهم دیگری که می‌توان بر اصل پیوند دین و سیاست اقامه کرد، مسئله جامعیت دین اسلام است که قرآن کریم دین اسلام را دین کامل دانسته و پیامبر اکرم را خاتم‌المرسلین معرفی می‌کند، به این معنا که بعد از ایشان دیگر نیازی به تشریع و دین جدید از طرف خداوند نخواهد بود و همین دین برای هدایت مردم کافی است. (5) بر اساس این اصل کلیدی که مسلمانان از سنی و شیعه بر آن اتفاق‌نظر دارند، به هیچ‌وجه نمی‌توان از جدایی دین از سیاست و سکولاریسم سخن به میان آورد، چراکه اولین لازمه پذیرش نظریه جدایی دین از سیاست، مردود دانستن جامعیت دین اسلام است. به‌طور خلاصه دراین‌باره چنین می‌توان استدلال کرد که وقتی در دین اسلام برای کوچک‌ترین عرصه‌های زندگی انسانی برنامه و دستور وجود دارد پس به‌طریق ‌اولی اسلام برای عرصه سیاست و مدیریت جامعه برنامه و دستور دارد والا نمی‌توان از جامعیت اسلام سخن به میان آورد؛ از سوی دیگر بسیاری از دستورات و احکام اسلام جنبه اجتماعی دارد مانند احکام قضاوت و حقوق اسلامی و در صورتی که سخن از جدایی دین از سیاست به میان آید قطعاً نمی‌توان در حوزه قضاوت و حقوق، احکام اسلام را پیاده کرد؛ چراکه سکولاریسم یعنی تعطیل کردن همه احکام اجتماعی اسلام و در این حالت برای فرد مسلمان فقط احکام فردی و شخصی مانند نماز و روزه باقی خواهد ماند و این یعنی اینکه انسان سکولار در بهترین حالت به بخشی از دین ایمان دارد ولی به بخش دیگری از دین ایمان و التزام ندارد؛ و این نگاه در واقع شاهد مثال آیه قرآن است که در توصیف برخی از کفار چنین می‌فرماید که آن ﴿ نُؤمِنُ بِبَعضٍ وَنَکفُرُ بِبَعضٍ﴾؛ یعنی اینکه به بخشی از دین ایمان دارند، ولی به بخش دیگری از دین کافرند.

نتیجه:
با توجه به مطالبی که بیان گردید انسانی که خود را مسلمان و مؤمن می‌داند بر اساس همان ایمان اجمالی که آن را پذیرفته است به هیچ وجه نمی‌تواند از جدایی دین از سیاست حرفی به میان آورد، چراکه این نظریه در واقع با اصل ایمان او منافات خواهد داشت و اگر این منافات داشتن اسلام و سکولاریسم برای او قابل‌درک نبود در واقع در اصل ایمان و اسلام او اشکال وجود دارد و مشکل را باید از آن نقطه حل نمود و مسئله جدایی دین از سیاست در برابر با آن یک بحث فرعی است که تا از اصل آن رفع اشکال نگردد، در فرع آن هم اشکال حل نخواهد شد.

پی‌نوشت‌ها:
1. ابن کثیر، اسماعیل، البدایه و النهایه، دارالفکر، بیروت، 1407 ق، ج 8، ص 131.
2. نساج، حمید، «مقایسه‌ی نوسازی ایران و ترکیه در دوران رضاشاه و آتاتورک»، فصلنامه پژوهش‌های راهبردی سیاست، شماره 5، تیرماه 1394، ص 112-113.
3. سکولار کردن جامعه، جدا کردن دین از سیاست.
4. امام خمینی، روح‌الله، صحیفه امام، ج 21، ص 278.
5. قطعاً در بحث جامعیت دین اسلام و خاتمیت بحث بسیار است و ما در اینجا فقط به نظریه مشهور جامعیت و خاتمیت که در بین مسلمانان مورد قبول است اشاره شد و قطعاً بیان استدلال در این موضوع در عهده این مجال نیست و علاقه‌مندان به این موضوع باید به کتب دینی نگاشته شده دراین‌باره مراجعه کنند.

موضوع: