تجرد نفس

image: 
لطفا در باره تجرد نفس انسان و ادله عقلی و قرآنی آن توضیح بفرمایید.

لطفا در باره تجرد نفس انسان و ادله عقلی و قرآنی آن توضیح بفرمایید. مثلا یکی از استدلال ها این است که نفس وحدت دارد و به همین خاطر، مجرد هست. آیا اگر نفس مادی باشد نمی تواند واحد باشد؟

ادله مختلفی در این زمینه بیان شده است که در ادامه، در دو بخش به بررسی ادله عقلی و قرآنی آن می پردازیم:

بخش اول: ادله عقلی تجرد نفس انسان
در زمینه اثبات تجرد نفس انسان و تمایزش از بدن، ادله عقلی مختلفی بیان شده است که در ادامه به برخی از آن ها اشاره می کنیم:

دلیل اول: وحدت نفس
از قدیم تاکنون این مطلب پذیرفته شده است که بدن مجموعه ای از سلول ها و اجزاء متکثر است؛
اگر قرار بر این باشد که ما چیزی جز همین سلول ها نباشیم، پس صفاتی که هر بخش از بدن ما دارد، برای خود آن بخش است مثلا معده من گرسنه است و پوست من گرم است و قلب من شاد است و ...
در حالی که واقعیت چنین نیست بلکه همان منی که احساس گرما می کند، احساس گرسنگی هم می کند و یا همان منی که احساس شادی می کند احساس پیروزی هم می کند. همه این ها حالات مختلف یک حقیقت است نه حالات مختلف برای اجزای مختلف بدن.
بنابراین، من چیزی فراسوی بدن مادی و سلول های متکثر است و به همین جهت، تمامی حالاتی که برای سلول های متکثر و مختلف بدنم پیش می آید را با هم در می یابم و آن ها را حالات یک حقیقت می دانم نه حالات حقایق متکثر و مختلف.(1)
این دلیل از سوی افلاطون مطرح شده تا از این طریق، به اثبات تجرد و تمایز روح از بدن بپردازد.(2)

دلیل دوم: انسان رها از بدن
هر کدام ما حالاتی را می توانیم فرض کنیم که کاملا از بدن منقطع شده ایم اما با این حال، از خودمان غافل نیستیم.
برای این فرض، می توان به خواب مثال زد که در آن، التفاتی به بدن نداریم اما با این حال، خودمان را در می یابیم.
اما اگر نفس همین بدن باشد، پس نباید هنگامی که از آن منقطع و غافل شده، به خودش علم داشته باشد؛
در حالی که توضیحش گذشت که با انقطاع از بدن نیز همچنان من به خودم آگاهم.
پس من چیزی فراسوی بدن هستم که با قطع نظر از آن، خودم را در می یابم.(3)
این دلیل نیز از سوی ابن سینا مطرح شده تا به اثبات تمایز و تجرد روح از بدن بپردازد.

دلیل سوم: وحدت هویت
هویت انسان از ابتدای زندگی تا پایان عمرش، یک تشخص دارد و آن را وجدانا در می یابیم.
بدن انسان با سوخت و ساز همیشگی در حال تغییر است به شکلی که گفته شده هر هفت تا ده سال، یکبار همه اجزای بدن عوض می شود.
بنابراین، هویت انسان همان بدن او نیست بلکه امر مجردی است که در پی تغییرات بدن ثابت باقی می ماند.(4)

دلیل چهارم: اشاره ‌ناپذیری تصورات محسوس
بالوجدان تصوراتی را در ذهن خود می یابیم که آن ها غیر از خود اشیای خارجی هستند اما با این حال، اشیای خارجی را نمایش می دهند و ما از طریق آن ها به اشیای خارجی علم می یابیم.
مثلا تصوری که از آتش دارم، غیر از آتش است چرا که ذهن مرا نمی سوزاند؛ اما با این حال، همین تصور، آتش سوزاننده را نمایش می دهد.(شبیه به عکس آتش و یا نقاشی آتش)
این تصورات برخلاف خود اشیای خارجیِ محسوس، قابل اشاره حسی نیستند.
بر همین اساس، روشن می شود تصوراتی که داریم، مجردند چون در جای خودش اثبات شد که یکی از خصایص اشیای مادی این است که قابل اشاره حسی هستند اما اشیای مجرد چنین نیستند.
بعد از اثبات تجرد تصوراتی که داریم، نوبت به اثبات تجرد روح می رسد:
تصوراتی که داریم، یا در روح ما عارض می شوند و یا مرتبه ای از روح ما می شوند.
به همین جهت است که روح ما می تواند این تصورات را درک کند و آنها را بالوجدان برای خودش حاضر بیابد.
بنابراین، روح نیز باید مجرد باشد و هم سنخ با تصورات باشد.
به تعبیر دیگر:
اگر روح مادی باشد قابل اشاره است؛ و در نتیجه، تصوراتی که دارد نیز باید قابل اشاره حسی باشند؛ در حالی که گفتیم تصورات قابل اشاره حسی نیستند.(5)

بخش دوم: ادله قرآنی تجرد نفس انسان
برخی از متفکران به آیاتی استناد کرده اند که مفادشان تجرد روح و تمایزش از بدن را اثبات می کند. البته باید توجه کرد که:

روح در لغت به معنای حقیقتی است که مایه علم و حیات و شعور است.
این معنا در تمامی آیات قرآن حضور دارد.

اما مصادیق مختلفی از آن در آیات مختلف مورد نظر قرار گرفته است.
گاهی مصداق روح، جبرئیل است(روح الامین، روح القدس) و گاهی مصداقش قرآن است(اوحینا روحا من امرنا) و گاهی مصداقش فرشته ای برتر از جبرئیل است(تنزل الملائکه و الروح، تعرج الملائکه و الروح) و گاهی منظورش روح انسانی است(نفخت فیه من روحی، نفخنا فیها من روحنا) و ...

اما اینک در اصطلاح فلسفی و متعارف، روح فقط به معنای روح انسان در نظر گرفته شده است،
یعنی فقط ناظر به مصداق خاص است و به معنای عام اشاره نمی کند.

اما باید هوشیار بود که در ادبیات قرآنی، هر جایی که روح را دیدیم، نباید آن را به معنای روح انسانی بدانیم.

اما این که فرمودید در کجا به روح انسانی اشاره شده است: در آیاتی که خداوند فرموده «نفخت فیه من روحی» یا «نفخنا فیها من روحنا»
گاهی هم بدون استفاده از واژه روح به روح انسانی اشاره شده است؛ چنانکه در آیه 42 سوره مبارکه زمر به این مطلب اشاره شده که «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنفُسَ حِينَ مَوْتِهَ»

آیات و روایات زیادی هست که دلالت بر این دارند آدمی دارای حیثیت دیگری است که غیر از بدن مادی است و با همین حیثیت است که در برزخ به سر می برد؛ با این که بدن مادیش در قبر خاکی متلاشی شده است(6).
خواه این حیثیت و حقیقت را روح بدانیم، خواه به هر نام دیگری از آن یاد کنیم؛ در هر صورت، انسان دارای حیثیت دیگری است که خداوند و ملائکه آن را هنگام مرگ قبض کرده و بدون بدن خاکی متلاشی شده در قبر، به حیات برزخی خودش تا برپایی قیامت ادامه می دهد.

نتیجه آن که روح در قرآن همیشه به معنای روح انسانی نیست و اشارات قرآن به روح انسانی نیز همیشه با استفاده از واژه روح نیست. در آیاتی از قرآن با استفاده از واژه روح، به این حقیقت اشاره شده است و گاهی از تعبیرات دیگر استفاده شده است.(7)

پی نوشت ها:
1. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1390ش، صص203-204
2. کرم، یوسف، تاریخ الفلسفه الیونانیه، دارالقلم، بیتا، ص155
3. ابن سینا، طبیعیات شفاء، مکتبۀ آیت‌الله مرعشی، 1404ق، ج2، ص225
4. صدرالمتالهین، الاسفار الاربعه، دار احیاءالتراث، 1981م، ج8، ص42
5. فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، انتشارات موسسه امام خمینی، 1390ش، صص228-230
6. سوره مومنون، آیات 99-100.
7. برای مطالعه بیشتر در این باب، پیشنهاد می شود به این مقاله مراجعه بفرمایید: رودبندی‌زاده، مهدی و غلامرضا فیاضی، دلايل و شواهد قرآني بر تجرد عقلي روح در قرآن، مجله معرفت کلامی، شماره اول، بهار و تابستان 1396ش.

برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمایید

 

 

موضوع: