روح انسان

image: 

خداوند در بعضی از آیات فرموده است انسان را خلق کردم و از روح خویش در او دمیدم.(سوره حجر آيه 29 و ديگري در سوره ص آيه 72) آیا این روح ، روحی از وجود خود خدا است. یا مراد از این روح یک روح مقدس است که از جانب خدا بر پیکر آدم دمیده شده است؟ این روح از حقیقت خداست یا از حقیقت انسان است؟ این روح ماده است یا مجرد؟
«فَإِذا سَوَّيْتُهُ وَ نَفَخْتُ فيهِ مِنْ رُوحي‏ فَقَعُوا لَهُ ساجِدينَ»؛ هنگامى كه كار آن را به پايان رساندم، و در او از روح خود (يک روح شايسته و بزرگ) دميدم، همگى براى او سجده كنيد.(1) با سلام و درود در این زمینه چند مطلب عرض می شود: ـ مطلب اول: نکات تفسیری: 1. نفخ، دميدن در چيزى است. هنگامى كه خداوند، روح را در بدن آدم وارد ساخت، در حقيقت، روح را در آن دميد. در اين جا روح آدم را اضافه به خودش مى ‏كند، براى اين كه مقام آدم را بالا ببرد.(2) 2. مراد از ايجاد روح در آدمى، معنايش اين نيست كه روح مانند باد كه در جسم باد كرده، داخل است، در بدن آدمى داخل باشد، بلكه معنايش ارتباط دادن و بر قرار كردن رابطه ميان بدن و روح است. روح، امر وجودى است كه فى نفسه يک نوع اتحاد با بدن دارد و آن اين است كه متعلق به بدن است؛ و در عين حال يک نوع استقلال هم از بدن دارد به طورى كه هر وقت تعلقش از بدن قطع شد از او جدا مى ‏شود. در آيه مورد بحث اگر روح را به خود نسبت داده و اضافه كرده به منظور تشريف و احترام بوده، و از باب اضافه لامى است كه اختصاص و ملكيت را مى ‏رساند.(3) 3. روح انسانی، مجرد از ماده است و تعلقش به بدن تعلق تدبيری است، و پس از زوال روح حيوانى كه بخار است، تعلقش قطع می شود و در قبر همين روح تعلق می گيرد بدون روح حيوانى، و پرسش و سؤال می شود از او. و چون كسانى كه سؤال كردند، معناى مجرد را درک نمى ‏كنند، لذا جواب اين ها "قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي" است.(4) 4. «وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي»؛ و از تو درباره «روح» سؤال مى‏ كنند، بگو روح از فرمان پروردگار من است.(5) این که گفته شد روح از عالم امر است، معنایش این است که روح، موجود مجرد است و در پیدایش متوقف بر ماده و مادیات نیست، بلکه با امر و مشیت الهی دفعتاً موجود می‏شود. چنان که قرآن می ‏فرماید: «إِنَّما أَمْرُهُ إِذا أَرادَ شَيْئاً أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ»؛ فرمان او چنین است که هرگاه چیزی را اراده کند، تنها به آن می ‏گوید: موجود باش، آن نیز بی درنگ موجود می ‏شود.(6) 5. امر از "عالم امر" می ‌آيد. عالم امر فاقد زمان و مكان، به مفهوم عام رايج آن است؛ آفريدن در عالم امر، آنی است، و تدريجی نميی باشد. در اين عالم، وجود هر موجودي به صورت مستقيم، تنها مستند به خدای تعالی است. نقطه مقابل عالم امر، عالم خلق است كه مقيد به قيود زمان و مكان بوده، از انرژی و ماده تشكيل شده است؛ خلق در عالم خلق تدريجی است. در اين عالم، وجود هر موجودی به صورت غير مستقيم و با وساطت علل و اسباب، مستند به خدای تعالی است. علامه طباطبایی(ره) در این باره چنین بیان می کنند: امر عبارت است از وجود هر موجود از اين نقطه نظر كه تنها مستند به خدای تعالی است، و خلق عبارت است از وجود همان موجود از جهت اين كه مستند به خدای تعالی است با وساطت علل و اسباب. امر خدا عبارت از كلمه ايجاد او است، و كلمه ايجاد او همان فعل مخصوص به او است، بدون اين كه اسباب وجودی و مادی در آن دخالت داشته و با تاثيرات تدريجی خود در آن اثر بگذارند، اين همان وجود مافوق نشئه مادی و ظرف زمان است، و روح به حسب وجودش از همين باب است، يعنی از سنخ امر و ملكوت است.(7) بنا بر مطالب فوق می توان گفت: 1. خداوند بسیط است و مرکب نیست و جزیی ندارد؛ لذا این روح، جزیی از وجود حق تعالی نیست بلکه انتسابش به خداوند به جهت شرافت و بزرگی و عظمت آن است. 2. روح، مخلوق خداوند و موجودی مستقل از بدن آدمی است. انسان موجودی مادی است ولی روح، موجودی مجرد است. 3. روح از عالم امر و از مجردات است. ـ مطلب دوم: برخی از موارد استعمال روح در قرآن گاهى به معنى روح مقدسى است كه پيامبران را در انجام رسالتشان تقويت مى‏كرده: «وَ آتَيْنا عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ الْبَيِّناتِ وَ أَيَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ»؛ ما دلائل روشن در اختيار عيسى بن مريم قرار داديم و او را با روح القدس تقويت نموديم.(8) گاه به نيروى معنوى الهى كه مؤمنان را تقويت مى ‏كند اطلاق شده: «أُولئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ الْإِيمانَ وَ أَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ»؛ آنها كسانى هستند كه خدا ايمان را در قلبشان نوشته و به روح الهى تاييدشان كرده است.(9) زمانى به معنى فرشته مخصوص وحى آمده و با عنوان امين توصيف شده: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمِينُ عَلى‏ قَلْبِكَ لِتَكُونَ مِنَ الْمُنْذِرِينَ»؛ اين قرآن را روح الامين بر قلب تو نازل كرد تا از انذار كنندگان باشى.(10) و گاه به معنى فرشته بزرگى از فرشتگان خاص خدا يا مخلوقى برتر از فرشتگان آمده: «تَنَزَّلُ الْمَلائِكَةُ وَ الرُّوحُ فِيها بِإِذْنِ رَبِّهِمْ مِنْ كُلِّ أَمْرٍ»؛ در شب قدر فرشتگان، و روح، به فرمان پروردگارشان براى تقدير امور نازل مى‏شوند.(11) و گاه به معنى قرآن يا وحى آسمانى آمده است: «وَ كَذلِكَ أَوْحَيْنا إِلَيْكَ رُوحاً مِنْ أَمْرِنا»؛ اين گونه وحى به سوى تو فرستاديم، روحى كه از فرمان ما است.(12) و بالآخره زمانى هم به معنى روح انسانى آمده است: «ثُمَّ سَوَّاهُ وَ نَفَخَ فِيهِ مِنْ رُوحِهِ»؛ سپس آدم را نظام بخشيد و از روح خود در آن دميد.(سجده، 9). (13) ـ مطلب سوم: روح از نگاه روایات: از امام باقر و امام صادق علیهما السلام در تفسير آيه «يَسْئَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ» چنين نقل شده: "إِنَّمَا الرُّوحُ خَلْقٌ مِنْ خَلْقِهِ نَصْرٌ وَ تَأْيِيدٌ وَ قُوَّةٌ يَجْعَلُهُ اللَّهُ فِي قُلُوبِ الرُّسُلِ وَ الْمُؤْمِنِين‏"؛ روح از مخلوقات خداوند است بينايى و قدرت و قوت دارد، خدا آن را در دل هاى پيغمبران و مؤمنان قرار مى ‏دهد.(14) در حديث ديگرى از يكى از آن دو امام بزرگوار نقل شده كه فرمودند: "هِيَ مِنَ الْمَلَكُوتِ مِنَ الْقُدْرَة"؛ روح از عالم ملكوت و از قدرت خداوند است.(15) هم چنین در بخشى از روايات كه از طرق اهل بيت علیهم السلام در تفسير این آيه رسيده مى ‏بينيم كه روح به معنى مخلوقى برتر از جبرئيل و ميكائيل معرفى شده كه با پيامبر صلی الله علیه وآله و امامان همواره بوده است و آنان را در خط سيرشان از هر گونه انحراف باز مى ‏داشت.(16) نکته: اين روايات با تفسير آيه راجع به روح انسانی، نه تنها مخالفتى ندارند، بلكه هماهنگ هستند، چرا كه روح آدمى مراتب و درجاتى دارد، آن مرتبه ‏اى از روح كه در پيامبران و امامان است مرتبه فوق العاده والايى است، كه از آثارش معصوم بودن از خطا و گناه و نيز آگاهى و علم فوق العاده است و مسلما چنين مرتبه‏ اى از روح از همه فرشتگان برتر خواهد بود حتى از جبرئيل و ميكائيل.(17) چند نکته: 1. تا امر الهی «کن» به روح تعلق نگرفته باشد، موجود نمی شود. بعد از تعلق این امر است که او موجود می شود. لذا می توان گفت، قبل از امر الهی نبوده و با امر الهی محقق شده است. 2. موقع رسیدن مرگ، روح از بدن گرفته می شود لذا مرگ و مردن برای بدن و جسم است ولی روح باقی است تا برای حسابرسی مجددا به بدن برگردانده شود: «قُلْ يَتَوَفَّاكُمْ مَلَكُ الْمَوْتِ الَّذي وُكِّلَ بِكُمْ ثُمَّ إِلى‏ رَبِّكُمْ تُرْجَعُونَ»؛ بگو: فرشته مرگ كه بر شما مأمور شده، (روح) شما را مى ‏گيرد سپس شما را بسوى پروردگارتان باز مى ‏گردانند.(18) «توفّى» از باب تفعّل به معناى اخذ به طور تمام و كمال است. از اين جا است كه به مرگ وفات گفته شده كه روح انسان بطور کامل گرفته می شود.(19) 3. ارواحی که قبض شده اند، در جای مخصوص نگهداری می شوند: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى»؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى ‏كند، و ارواحى را كه نمرده ‏اند نيز به هنگام خواب مى‏ گيرد سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى‏ دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى ‏گرداند تا سرآمدى معيّن‏.(20) 4. به احضار ارواح (ارتباط برقرار کردن با ارواح انسان ها) در دین هیچ توصیه ای نشده و اهلبیت علیهم السلام هم چنین روشی نداشته و تعلیم نداده اند. از نظر فقهی هم این کار به خودی خود، جایز است ولی اگر موجب اذیت روح شود، جایز نیست. که از اساتیدم شنیده ام معمولا موجب اذیت آن ها می شود. این کار هم کار هر کسی نیست و اکثر قریب به اتفاق مواردی که ادعا می شود، غیر واقعی و کذب است. 5. تناسخ (روح انسان پس از جدا شدن از بدن در موجود دیگری اعم از انسان، حیوان یا جماد حلول می کند) از نظر اسلام باطل و مردود است. در قرآن آمده که خداوند ارواح انسان ها را پس از مرگشان، نگه می دارد: «اللَّهُ يَتَوَفَّى الْأَنْفُسَ حينَ مَوْتِها وَ الَّتي‏ لَمْ تَمُتْ في‏ مَنامِها فَيُمْسِكُ الَّتي‏ قَضى‏ عَلَيْهَا الْمَوْتَ وَ يُرْسِلُ الْأُخْرى‏ إِلى‏ أَجَلٍ مُسَمًّى إِنَّ في‏ ذلِكَ لَآياتٍ لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ»؛ خداوند ارواح را به هنگام مرگ قبض مى‏ كند، و ارواحى را كه نمرده ‏اند نيز به هنگام خواب مى ‏گيرد سپس ارواح كسانى كه فرمان مرگشان را صادر كرده نگه مى ‏دارد و ارواح ديگرى را (كه بايد زنده بمانند) باز مى‏ گرداند تا سرآمدى معيّن در اين امر نشانه ‏هاى روشنى است براى كسانى كه انديشه مى‏ كنند.(21)

___________

حجر، 29؛ ص، 72. مجمع البيان في تفسير القرآن، ج ‏6، ص 516. ترجمه الميزان، ج ‏12، ص 227 و 228. أطيب البيان في تفسير القرآن، ج ‏8، ص 301. اسراء، 85. یس، 82. ترجمه الميزان، ج 13، ص 273. بقره، 253. مجادله، 22. شعراء، 193. قدر، 4. شورى، 52. تفسير نمونه، ج‏12، ص 251. توحيد صدوق، ص 171؛ نورالثقلين، جلد 3، ص 216. نورالثقلين، جلد 3، ص 216. كافی، ج ‏1، ص 273؛ نورالثقلين، جلد 3، ص 215. تفسير نمونه، ج ‏12، ص 253. سجده، 11. قاموس قرآن، ج ‏7، ص 230. زمر، 42. زمر، 42.

http://http://www.askquran.ir/thread42900-2.html#post660753

موضوع: