شک در دین
در دین می توان شک کرد شک دو جور است شکی که فرد واقعا در دین شکی میکند و باورهایش حقیقتا به هم می ریزد شکی که فرد ایمان دارد ولی می آید و به عنوان پژوهشگر یا محقق باورهای دینی خود را با عقل محض می سنجد و حقیقتا شک ندارد بلکه شک را در دستور کار خود قرار می دهد مانند شکی که دکارت فیلسوف غربی انجام داد و فرض کرد هیچی چیز را قبول ندارد و بعد با عقل محض شروع به فلسفه ورزی کرد حال آیا دین شک دستوری را تایید می کند؟ اگر نه چرا استاد مطهری در جایی می گوید شک مامن(یعنی در شک نباید بمانی) خوبی نیست ولی معبر (یعنی از دریچه شک به حقایق دیگر برسی) خوبی است ؟ دعای شریفه ای که نقل می کنند رب زدنی تحیرا به چه معناست مربوط به این بحث هست یا نه ؟
سؤال حضرتعالی دو بخش است، شک مأمن و شک معبر، و دعائی که افزایش تحیر را می خواهد، سؤال اول شما که مربوط به سخنان شهید مطهری است، به دنبال جواب می گشتم، به نظرم رسید بهترین جواب اصل سخنرانی ایشان در همین رابطه است، با هم بخوانیم: از جمله امورى كه بايد بشر را در آنها آزاد گذاشت رشد فكرى است. همين طور كه براى شناگرى بايد مردم را آزاد گذاشت، از نظر رشد فكرى هم بايد آنها را آزاد گذاشت. اگر به مردم در مسائلى كه بايد در آنها فكر كنند از ترس اين كه مبادا اشتباه كنند، به هر طريقى آزادى فكرى ندهيم يا روحشان را بترسانيم كه در فلان موضوع دينى و مذهبى مبادا فكر كنى كه اگر فكر كنى و يك وسوسه كوچك به ذهن تو بيايد به سر در آتش جهنم فرو مىروى، اين مردم هرگز فكرشان در مسائل دينى رشد نمىكند و پيش نمىرود. دينى كه از مردم در اصول خود تحقيق مىخواهد (و تحقيق يعنى به دست آوردن مطلب از راه تفكر و تعقل) خواه ناخواه براى مردم آزادى فكرى قائل است. مىگويد اصلا من از تو «لا الهَ الَّا اللَّه» ى را كه در آن فكر نكردهاى و منطقت را به كار نينداختهاى نمىپذيرم، نبوت و معادى را كه تو از راه رشد فكرى انتخاب نكردهاى و به آن نرسيدهاى من از تو نمىپذيرم. پس ناچار به مردم آزادى تفكر مىدهد. مردم را از راه روحشان هرگز نمىترساند، نمىگويد مبادا در فلان مسئله فكر كنى كه اين، وسوسه شيطان است و اگر وسوسه شيطان در تو پيدا شد به سر در آتش جهنم مىروى. در اين زمينه احاديث زيادى هست، از آن جمله است اين حديث كه پيغمبر اكرم فرمود: از امت من نُه چيز برداشته شده است؛ يكى از آنها اين است: الْوَسْوَسَةُ فِى التَّفَكُّرِ فِى الْخَلْق (يا: التَّفَكُّرُ فِى الْوَسْوَسَةِ فِى الْخَلْق طبق این عبارت در يعنى يكى از چيزهايى كه امت مرا هرگز به خاطر آن معذب نخواهند 1 اين است كه انسان درباره خلقت، خدا و جهان فكر كند و وساوسى در دلش پيدا شود. مادام كه او در حال تحقيق و جست و جوست، هرچه از اين شكها در دلش پيدا شود، خدا او را معذب نمىكند و آن را گناه نمىشمارد. در حديث معروفى است كه يك عرب بدوى آمد خدمت رسول خدا و عرض كرد: «يا رَسولَ اللَّه! هَلَكْتُ» تباه شدم. پيغمبر اكرم فورا مقصود او را درك كرد، فرمود: فهميدم چه مىخواهى بگويى، لابد مىگويى شيطان آمد به تو گفت: مَنْ خَلَقَكَ؟ تو هم در جوابش گفتى كه مرا خدا آفريده است. شيطان گفت: مَنْ خَلَقَهُ؟ خدا را كى آفريده است؟ تو ديگر نتوانستى جواب بدهى. گفت: يا رسولَ اللَّه! همين است. پيغمبر فرمود: ذلِكَ مَحْضُ الْايمانِ. (عجبا!) فرمود: چرا تو فكر كردى كه هلاك شدى؟! اين عين ايمان است؛ 2يعنى همين تو را به ايمان واقعى مىرساند، اين تازه اول مطلب است. چنين فكرى كه در روح تو پيدا شد، اين شك كه پيدا شد [بايد براى رفع آن تلاش كنى.] شك منزل بدى است ولى معبر خوب و لازمى است. زمانى بد است كه تو در همين منزل بمانى. شيطان به تو گفت: تو را چه كسى خلق كرده است؟ گفتى: خدا. گفت: خدا را چه كسى خلق كرده؟ گفتى: ديگر نمىدانم، بعد هم سر جايت نشستى. اين، شك تنبلهاست، هلاكت است. اما تو كه چنين آدمى هستى كه وقتى چنين شك و وسوسهاى در تو پيدا شد در خانه ننشستى، از مردم هم رودربايستى نكردى و نگفتى كه اگر من به مردم بگويم چنين شكى كردهام مىگويند پس تو ايمانت كامل نيست، معلوم مىشود كه يك حس و طلبى در تو هست كه فورا آمدى نزد پيغمبرت سؤال كنى كه اگر من چنين شكى پيدا كردم چه كنم؟ آيا اين شك را با يك عمل رد كنم يا با يك فكر؟ ذلِكَ مَحْضُ الْايمانِ اين عين ايمان است؛ چرا از چنين چيزهايى مىترسى؟! اين است آزادى در تفكر.3 اما درباره افزودن تحیر: این روایت را در منابع معتبر ندیدم، ولی اگر باشد به معنای شک و تردید نیست، بلکه تحیر به معنای خیره شدن و کور شدن است، طریق مستحیر یعنی راهی که انتهایش و خروجش مشخص نیست، کسی که گم شده و تنها و بی کس شده چشمی برای دیدن نمانده، و .... از کاربردهای این کلمه شدت اشتیاق و شیدائی نیز در می آید، در واقع اگر کسی خود را در این دنیا تنها و بی کس نداند، متوجه خداوند نخواهد شد، هرچه فقر انسان بیشتر احساس شود توکلش و اطمینانش به خدا بیشتر می شود، پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم می فرمود: الفقر فخری. نیاز به خدا باعث افتخار است و این نیاز وقتی به دست می آید که بفهمیم بقیه کاری از دستشان بر نمی آید. پس باید از خدا انقطاع از غیرش را بخواهیم که اگر چنین شد توحید خالصانه تر خواهد بود، مرحوم امام خمینی بارها و بارها این دعا را می فرمودند: إلهی هب لی کمال الانقطاع إلیک، خدایا نهایت بریدن از غیر خودت را بمن هدیه کن. هیچ هدیه ای بهتر این نیست، از غیر بریدن و به دوست رسیدن.
1- بحار الانوار، ج 22 ،ص 443
2- همان، ج 55 ،ص 324
3- مجموعه آثار شهید مطهری ج 24 ص 392
برای مشاهده مطلب در تاپیک اصلی کلیک فرمائید