خدا زنده است یعنی چه؟
پرسش:
اینکه گفته میشود خداوند «حی» و زنده است، به چه معناست؟ زنده بودن درختان و حیوانات و انسانها را میفهمیم. همه اینها تغذیه و رشد دارند و تکثیر میشوند و به همین جهت آنها را زنده میدانیم. اما خداوند که نه غذا میخورد و نه رشد میکند و نه تکثیر میشود.
پاسخ:
یکی از صفات ثبوتی خداوند صفت «حَیّ» و «زنده بودن» است که از جمله صفات ذاتی حق بوده و به صورت معرفه و نکره، ۲۴ بار در قرآن بهکار رفته است. این صفت از صفاتی است که در روایات نیز معمولا در کنار صفت «قَیّوم» به خداوند نسبت داده شده و از جمله ۹۹ نام خدا در حدیث مشهور نبوی است.[۱]
از آنجایی که حی به معنای زنده و متضاد مَیّت (به معنای مرده) است، این سؤال ایجاد میشود که فهم ما از این واژه در ابتدای امر، فهمی عرفی و طبیعی است که در مصادیقی چون امکان تنفس، تغذیه، رشد، تولید مثل و... تبلور مییابد، در حالی که بی شک اتصاف این اوصاف به خداوند در مقابل صفات مطلقه او بوده و غیر قابل پذیرش است. پس چگونه میتوان به نحوی معنادار درباره زنده بودن خداوند سخن گفت؟!
با این مقدمه به سراغ پرسش یادشده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم میکنیم:
نکته اول:
در ابتدا باید به این نکته توجه داشت که برخی همچون «مُشَبِّهه» و «مُجسّمه»، قائلند که همه صفات الهی، دقیقا به همان معنایی که برای انسان است، بر خداوند نیز بار میشود[۲] و تنها در این صورت است که اشکال یاد شده در سوال بوجود میآید. در حالی که هنگام اتصاف اوصاف مشترک میان خداوند و موجودات دیگر، نظیر حیات، سمع، بصر و تکلم، دیدگاه های دیگری نیز وجود دارد که با قبول آن، سوال یاد شده خودبخود رفع میشود. به عنوان مثال:
برخی همچون «معطله» قائلند که این اوصاف، در مورد خداوند به معنایی به کار میروند که هیچ شباهتی با اوصاف موجودات دیگر ندارند. در نتیجه حیات خدا، اشتراک لفظی با حیات موجود زنده دارد و ما نمیدانیم حیات خداوند چیست.
برخی همچون «قائلان به الهیات سلبی»، تمام اوصاف الهی را به اوصاف سلبی باز میگردانند. چرا که خداوند شبیه چیزی نیست.[۳] از این رو «حی بودن خدا» به معنای «میت نبودن» خواهد بود.
برخی همچون «قائلان به نظریه تمثیل»، بر این باورند که اوصاف الهی از باب مجاز و بر طریقه تمثیل به صورت اوصاف انسانی بیان شده تا انسان، درک مختصری از آن داشته باشد وگرنه تفاوت های میان انسان و خدا نامتناهی است. تا جایی که برخی تمام صفات خداوند را «نمادین» دانسته و قائلند این صفات به نحوی تحویل ناپذیر استعاری هستند در نتیجه نمی توان ترجمه ای حقیقی از آن ارائه داد.[۴]
اما بهترین دیدگاهی که در این میان وجود دارد «دیدگاه اشتراک معنوی» است که مورد پذیرش اندیشمندان اسلامی نیز قرار گرفته است. ملاصدرا از این دیدگاه با عنوان دیدگاه «راسخون در علم» یاد کرده[۵] و آن را اینگونه تعریف میکند:
«باقی گذاشتن الفاظ، بدون هیچگونه تصرّفی در آن، بر مفاهیم اصلیشان، همراه با تحقیق در آن مفاهیم و تجرید آن از امور زائد و عدم پوشاندن روح معانی به سبب عادت نفس در تمثیل معنا به شکلی از اشکال خاص که معمولا آن معنا را بدان تمثیل میکند.»[۶] وی در ادامه به جهت فهم دقیق مطلب، واژه "میزان" را مثال زده و در این باره میگوید:
«لفظ "المیزان" موضوع برای چیزیست که شیء را وزن میکند، و این معنا امری عقلی مطلق است که روح معنا را تشکیل داده و مشروط به شکلی خاص نشدهاست. از این رو، هر چیزی که بوسیله آن اشیاء مقایسه شود -به هر خصوصیتی که باشد، چه حسّی و چه عقلی- واژه میزان بر آن صدق میکند. در نتیجه خط کش، شاقول، گونیا، اسطرلاب، ذراع، علم نحو، عروض شعری، منطق و عقل همگی موازینی هستند که با آنها چیزی که متناسب و متجانس با ایشان است، وزن میشود.»[۷]
نکته دوم:
اما در خصوص وصف «حیات» باید به این نکته نیز اشاره کرد که حیات و ممات هر موجودی، متناسب با ویژگی های وجودی او تعریف شده و در حقیقت، هر نوعی، حیات و مرگ متناسب با خود را دارد. به عنوان مثال، برای انسان که مرکب از دو ساحت مادی (بدن عنصری) و مجرد (روح) است، دو معنای متفاوت از حیات در نظر گرفته شده است:
الف) در معنای اول که متناسب با زندگی مادی او تعریف میشود، حیات انسان، چیزی جز امکان رشد، تغذیه، تولید مثل و بهره مندی از حواس پنجگانه نیست و مرگ انسان زمانی حاصل میشود که روح از بدن او خارج شده و علائم حیاتی وی به نحو غیرقابل بازگشتی توقف پیدا کند که با شاخصههایی چون «فقدان دریافت و پاسخ به محرکات»، «فقدان تغذیه، رشد و تولید مثل»، «فقدان رفلکس»، «نوار مغزی صاف» و... تعریف میشود.
ب) در معنای دیگری از حیات انسان که متناسب با ساحت مجرد و روحانی تعریف میشود، سخن از خصیصه ای وجودی است که ارزش حقیقی انسان و وصول او به مقام خلیفةاللهی را ضمانت میکند. از این رو قرآن کریم در آیاتی، انسانها را رسما به دو دسته زندگان و مردگان تقسیم کرده[۸] و قرآن را عامل حیات و پیغمبر را محیی، یعنی حیات بخش و زنده کننده معرفی مینماید.[۹]
علامه طباطبایی در اشاره به این مطلب میگویند:
«بدیهی است اینکه میگوییم برای مؤمن حیات و نوری دیگر است، مجازگویی نبوده، بلکه راستی در مؤمن حقیقت و واقعیتی دارای اثر وجود دارد که در دیگران وجود ندارد، و این حقیقت سزاوارتر است که اسم حیات و زندگی بر آن گذاشته شود تا آن حقیقتی که در دیگر مردم است و آن را در مقابل حیات نباتی، حیات و زندگی حیوانی مینامیم».[۱۰]
در نتیجه نمی توان معنای حیات و زندگی را صرفا با توجه به نوع مادی و طبیعی آن که در ذهن ما تبادر بیشتری دارد، به معنای فعالیتهای فیزیولوژیک دانست. چه اینکه این نازلترین مرتبه حیات است. و باید این معنا را متناسب با موضوعی که برای آن در نظر گرفته میشود، سنجید. حال باید دید که با توجه به این دو نکته، معنای حیات در خصوص خداوند چگونه خواهد شد.
نکته سوم:
در اتصاف صفت «حیات» به خداوند تبارک و تعالی به نحو معقول و مقبول دو رویکرد عمده وجود دارد:
الف) برخی از اندیشمندان اسلامی، صفت «حی» را با توجه به صفاتی دیگر نظیر «علم، قدرت، ادراک و اختیار» تعریف کرده و بر این باورند که «حی بودن» به معنای قدرت داشتن[۱۱]، علم داشتن[۱۲]، ادراک داشتن[۱۳] و یا اختیار داشتن[۱۴] است و چون خداوند صاحب چنین اوصافی است، پس باید او را زنده نامید.
در واقع، در این دیدگاه، حیات نحوه وجودی است که علم و قدرت از آن تراوش میکند و حیاتِ حقیقی، حیات خداوند است، به این معنا که وجود الهی بالذات دارای علم و قدرت است و از اینجا معلوم میشود که حصر در «هو الحی لااله الّا هُو»[۱۵]، حصر حقیقی است نه اضافی.[۱۶]
ب) برخی دیگر از اندیشمندان اسلامی، حیات را در مقابل امکان نیستی و عدم قرار داده و بر این باورند که حی بودن خداوند به معنای دوام و بقاء وجود اوست. در حقیقت تنها خداوند است که همواره موجود و موصوف به حیات است، برخلاف دیگر زندگان که یا قبل از حیات معدوماند یا بعد از حیات مرگ بر آنان عارض میشود یا هر دو وصف را دارند.[۱۷] در نتیجه در این نگاه حیات به معنای عدم راهیابی فنا در ذات الهی است.[۱۸]
به عقیده ملاصدرا، حیات هر موجود حی همان نحوه وجود اوست و نحوه وجود موجود حی، تعیین کننده آثار حیاتی است که از او صادر میشود. همچنین به دلیل مساوقت وجود و حیات، میتوان گفت که هر موجودی حی است و حیات، همچنانکه وجود، در همه موجودات سریان دارد.[۱۹] اما در این میان تنها خداوند است که وجودش، بالذات بوده و حیاتش اصیل و مستقل است.
از این رو در روایتی از امام باقر علیه السلام در خصوص معنای «حیات»، آمده است:
«خداوند همواره زنده بود بدون آنکه حیات بر او عارض شود»[۲۰] که در شرح این حدیث گفته شده است: حیات کبریایی او عین ذات و عین صفات کمال اوست و هرگز محکوم به حیات عاریتی و عارضی نخواهد بود. همچنانکه بشر حیات او مانند وجود وهستی او ، عاریتی میباشد و پیوسته در معرض حوادث قرار میگیرد.[۲۱]
نتیجه:
از آنچه بیان شد روشن میشود که اولا سوال یاد شده بر مبنای نظریه تشبیه صفات خدا با صفات موجود زنده بیان شده در حالی که اندیشمندان اسلامی، نظریه مشبهه را نپذیرفته و به «اشتراک معنوی» میان صفات خدا و صفات خلق قائلند.
دوم اینکه حیات و ممات هر نوعی متناسب با آن نوع تعریف میشود و نباید همه حیات ها را صرفا به معنای حیات مادی و طبیعی فروکاست.
سوم اینکه، معنای حیات درباره خدا بر دو طریق بیان شده است. اول آنکه صدور صفاتی همچون علم، قدرت، اختیار و ادراک دلالت بر حیات دارد. دوم آنکه حیات در اینجا در مقابل امکان عدم و نیستی است و حیات خداوند به معنای محال بودن راهیابی نیستی در ذات اوست.
کلمات کلیدی:
صفات الهی، مشبهه، معطله، حیات، تشبیه صفات خدا با انسان
پی نوشت ها:
[۱] رجوع کنید به ابنماجه، سنن ابنماجه، قاهره، چاپ محمدفؤاد عبدالباقی، بیتا، ج ۲، ص ۱۲۶۹ـ۱۲۷۰؛ ترمذی، محمدبن عیسی، سننالترمذی، بیروت، چاپ عبدالرحمان محمد عثمان، ۱۴۰۳، ج ۵، ص ۱۹۲ـ۱۹۳؛ ابنبابویه، التوحید، قم، چاپ هاشم حسینیطهرانی، ۱۳۵۷، ص ۲۱۹ـ۲۲۰.
[۲] شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، الملل و النحل، تحقیق محمد سید الکیلانی، بیروت، دارالمعرفه، ۱۴۰۲ق، ج۱، ص۱۰۵.
[۳] سوره شوری، آیه ۱۱: (لَیسَ کَمِثْلِهِ شَیءٌ).
[۴] مایکل پترسون و دیگران، عقل و اعتقاد دینی، احمد نراقی، ابراهیم سلطانی، تهران، طرح نو، ۱۳۸۳ش، ص۲۵۶-۲۶۷.
[۵] صدرالمتالهین، محمد بن ابراهیم، مفاتیحالغیب، با تعلیقات علی نوری، تهرانه چاپ محمد خواجوی، ۱۳۶۳ش، ص ۷۳-۷۵.
[۶] همو، تفسیر القرآن الکریم(صدرا)، بتحقیق محمد خواجوی، قم، انتشارات بیدار، چ ۲، ۱۳۶۶ش، ج۴، ص ۱۵۰-۱۵۱.
[۷] همان، ج۴، ص۱۵۱.
[۸] نظیر سوره یس، آیه ۳۰: (لِینْذِرَ مَنْ کَانَ حَیا وَیحِقَّ الْقَوْلُ عَلَی الْکَافِرِینَ).
[۹] نظیر سوره انفال، آیه ۲۴: (یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا اسْتَجِیبُوا لِلَّهِ وَلِلرَّسُولِ إِذَا دَعَاکُمْ لِمَا یحْییکُمْ ۖ وَاعْلَمُوا أَنَّ اللَّهَ یحُولُ بَینَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ وَأَنَّهُ إِلَیهِ تُحْشَرُونَ).
[۱۰] طباطبایی، محمد حسین، تفسیر المیزان، ترجمه محمد باقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی جامعهی مدرسین حوزه علمیه قم، چ۵، ۱۳۷۴ش، ج۷، ص۴۶۵-۴۶۷.
[۱۱] علامه حلّی، کشفالمراد فی شرح تجرید الاعتقاد (قسم الالهیات)، قم، چاپ جعفر سبحانی، ۱۳۷۵ش ص۳۰.
[۱۲] همان.
[۱۳] غزالی، محمدبن محمد، المقصد الاسنی فی شرح معانی اسماءاللّه الحسنی، بیروت، چاپ فضله شحاده، ۱۹۷۱م، ص ۱۴۲.
[۱۴] حلیمی، حسینبن حسن، کتاب المنهاج فی شعبالایمان، بیروت، چاپ حلمی محمد فوده، ۱۳۹۹/۱۹۷۹م، ج ۱، ص۱۹۱.
[۱۵] سوره غافر، آیه ۶۵.
[۱۶] طباطبایی، تفسیر المیزان، ج۲، ص۵۰۰ و ۵۰۳.
[۱۷] خطابی، حمدبن محمد، شأنالدعاء، دمشق، چاپ احمد یوسف دقاق، ۱۴۰۴/۱۹۸۴م، ص ۸۰.
[۱۸] قشیری، عبدالکریمبن هوازن، التحبیر فیالتذکیر، قاهره، چاپ ابراهیم بسیونی، ۱۹۶۸م، ص ۷۶.
[۱۹] صدرالمتالهین محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الاسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار احیاء تراث، چ ۳، ۱۹۸۱م، سفر۳، ج ۱، ص ۴۱۷.
[۲۰] «کان حیا بلا حیاه حادثه» (کلینی محمد بن یعقوب، الکافی(ط- الإسلامیه)، بتحقیق غفاری علی اکبر، تهران، دارالکتب الاسلامیه، چ۴، ۱۴۰۷ق، ج۱، ص۸۲.)
[۲۱] همدانی، سید محمد حسین، درخشان پرتوی از اصول کافی، قم، علمیه قم، ۱۳۶۳ش، ج۲ ، ص۱۰۴.