انسان و جبر زندگی در دنیا
پیدایش انسان، به اختیار خود وی نیست. ویژگیهای ذاتی و طبیعی او نیز در اختیارش نیست ولی تغییر بینش و یا تغییر شرایط زندگی، در خوب یا بد زندگی کردن وی مؤثر است.
پرسش:
ما انسانها یکباره آفریده شدیم و آفریده شدن را انتخاب نکردیم چراکه قبل از آفرینش اصلاً نبودیم تا بود و نبود را انتخاب کنیم؛ اما مسئله این است که چرا پس از آفرینش، بود و نبود را نمیتوانیم انتخاب کنیم؟ حتی اگر کسی خودکشی کند، کاملاً نمیمیرد، بلکه وارد سرای دیگر میشود و تا ابد در جهنم میماند! چرا هیچ حقی نسبت به بود و نبود خودمان نداریم و مجبور به زندگی هستیم؟
پاسخ:
مسئله ضرورت حضور انسان در پهنه هستی و عدم امکان برای فنای مطلق وی، یک مسئله پیچیده و فلسفی است که مورد بحث دانشمندان و اندیشمندان و پاسخ آن بسته به اعتقادات و باورهای پذیرفته شده، صورتهای مختلفی به خود میگیرد.
از منظر صرفاً بیولوژیکی، موجودات زنده حاصل فرایند تولید مثل و انتقال مواد ژنتیکی از نسلی به نسل دیگر هستند و حضور ایشان در عالم وجود، بسته به چینش عواملی چون اراده والد، شرایط طبیعی و مواردی از این دست تعریف میشود. در نتیجه با نگاه ماتریالیستی و دهری، هر زمان که انسان اراده فنای خود را داشته باشد، با انسداد عوامل حیاتی، میتواند این کار را انجام دهد؛ اما در نگاه الهیاتی که غالباً انسان را مرکب از دو بخش روح و جسم میدانند، با خاموش شدن علائم حیاتی، تنها زندگی جسمانی بشر متوقف شده و این امر هیچگاه به معنای اعدام مطلق روح او در پهنه هستی نیست. حال سؤال اینجاست که چرا انسان مجبور به حیات است و امکان فنای مطلق و عدم را ندارد.
با این مقدمه به سراغ پرسش یاد شده رفته و پاسخ آن را در قالب چند نکته تقدیم میکنیم.
نکته اول
در یک نگاه دینی که بر مبنای حاکمیت و تدبیر خداوند بر همه جهان هستی شکل گرفته است، برای خلقت هر موجودی از ناحیه الهی، هدفی معین در نظر گرفته و استعدادهای رسیدن به آن هدف در وجود وی به ودیعه نهاده شده است. در حقیقت هر موجودی در عالم، نوعی منحصر به فرد است که از حضور او در هستی، کمال خاصی حاصل میشود که جز با خلقت او این کمال محقق نمیشد و همین امر به خلقتش ضرورت داده است. در این میان انسان نیز مؤلفهای کوچک اما قابلتوجه از ابر محاسبات الهی بوده و برای او بالاترین نوع کمال، یعنی «کمال پویا» در نظر گرفته شده است؛ کمالی که نهایت نداشته و سیر تکامل در آن متوقف نمیشود و هرقدر انسان بخواهد و بکوشد، کاملتر میشود تا جایی که به مقام ﴿قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنی﴾؛ میرسد. (1)
همانگونه که اصل آفرینش به انتخاب انسان نیست، نوع استعدادها و هدفی که برای وی در هستی از ناحیه خداوند قرار داده شده است، نیز به اختیار او نبوده و او به حکم انسان بودن، مسیری متفاوت از انواع دیگر موجودات پیش رو دارد و چون هدف از خلقت او، صیرورت و شدن و رسیدن به کمالاتِ بینهایت است، بودنِ ابدی او نیز در ابر محاسبات الهی ضرورت یافته و انسان امکان فنای مطلق را نمییابد.
در نتیجه، در پیدایش و بقا و جاودانگی انسان، نوعی جبر در میان است که از آن با عنوان «جبر الهی» یاد میشود. جبری که حاصل تدبیر و حکمت خداوند در نقشه کاملی است که برای همه موجودات در نظر گرفته است و در آیات قرآن نیز بازتاب یافته است؛ آیاتی که به خلود و جاودانگی در بهشت یا جهنم اشاره دارند و نیکوکاران را ساکنان ابدی بهشت میدانند و گروهی از بدکاران را ساکنان ابدی جهنم. (2)
از این منظر، همانطور که بودن انسان و هدفی که پیش روی او است، در حیطه اختیار و انتخابش نیست، جاودانگی او نیز در حیطه انتخاب و اختیارش نیست و اینها همگی ناشی از طرح حکیمانه و خیرخواهانه خدا است که موجودی بیافریند که کمالش پویا باشد و میتواند بهترین گردد؛ موجودی که «حبّ ذات» و «میل به جاودانگی» دارد و خود و هر آنچه مربوط به خود است را دوست میدارد و هیچگاه خواستار نیستی و عدم نیست، بلکه همواره میل به هستی و بقاء و جاودانگی دارد و اگر گاهی چنین افکاری -مثلاً «ایکاش نبودم» یا «ایکاش از صحنه هستی محو میشدم» و غیره- به ذهنش خطور میکند، بابت ناگوار بودن شرایط زیستی او است که با تغییر آن شرایط یا تغییر بینش او به زندگی -مثلاً توجه به گذرا بودن دنیا و آماده شدن برای زندگی بهتر در سرای دیگر- فوراً این افکار را پس میزند و به آنها توجهی نمیکند.
نکته دوم
افزون بر شواهد دینی، فیلسوفان مسلمان نیز به شیوه عقلی، بقا و جاودانگی نفس را اثبات کرده و استدلالهای متنوعی در این زمینه بیان کردهاند. به باور آنها، اگر حقیقت انسان، جوهر مجرد و روحانی و ممتاز از بدن است، با مرگ طبیعی و ترک بدن نیز نمیمیرد و حتماً باقی و جاودانه خواهد ماند و نیستی و فنا نمییابد. در ادامه، به چندی از این استدلالها اشاره میشود: (3)
استدلال اول
نفس چون بسیط است و نه مانند صورت، حال در ماده است و نه مانند عرض، حال در موضوع، قابل فساد نیست و از بین نمیرود. بساطت نفس به واسطه تجرد از ماده است. نفس به دلیل تجرد از ماده، دارای قوه فساد به عنوان یک جزء نیست. افزون بر این، به دلیل تجرد از ماده، هیچ نوع حلولى در ماده ندارد؛ پس بر نفس به واسطه تجرد هیچ یک از فرضهای فساد صدق نمیکند. (4)
استدلال دوم
اگر فساد و زوال نفس سبب داشته باشد، آن سبب یا فساد بدن است یا خود نفس یا ضد نفس یا علت ایجادکننده نفس. فساد بدن نمیتواند سبب فساد نفس باشد؛ زیرا نفس مجرد است و قائم به بدن نیست. نفس نمیتواند خود سبب فساد خود باشد؛ زیرا در این صورت هرگز موجود نمیشد. ضد نفس هم نمیتواند سبب فساد نفس باشد؛ زیرا نفس جوهر است و جوهر ضد ندارد. علت ایجادی نفس، یعنى عقل فعال نمیتواند علت فساد آن باشد؛ زیرا عقل فعال علت وجود آن است؛ نه سبب نابودی آن؛ پس نفس فاسد نمیشود و جاودانه است. (5)
استدلال سوم
نفس ممکن الوجود است و هر ممکنالوجودی علتى دارد و تا زمانى که علت وجود داشته باشد، از میان رفتن معلول آن محال است؛ پس از میان رفتن نفس به سبب از میان رفتن علت تامه یا جزئى از اجزای علت تامه نفس است که همان علل اربعهاند. علت فاعلى نفس جوهر عقلى مجرد است که از میان رفتن آن محال است. همچنین محال است که از میان رفتن نفس به سبب از میان رفتن علت مادی آن باشد؛ زیرا نفس مادی نیست؛ بلکه مجرد است. از میان رفتن نفس به سبب از میان رفتن علت صوری آن نیز محال است؛ زیرا صورت نفس خودش است. علت غایى نفس همان علت فاعلى آن، یعنى جوهر عقلى مجرد است. در این استدلال نیز اگر نفس مجرد نبود، از میان رفتن علت مادی آن سبب از میان رفتن آن میشد؛ پس به واسطه تجرد، علت مادی ندارد تا با از میان رفتن آن از بین برود. (6)
نتیجه
از مجموع آنچه بیان شد روشن میشود که انسان حقیقتی مجرد از بدن و ماده است و به همین سبب، به فنا و نیستی دچار نمیشود و حتی با مرگ طبیعی و مفارقت از بدن نیز باقی میماند. همانطور که پیدایش انسان و هدفی که در پیش رو دارد، به اختیار و انتخاب آدمی نیست، ویژگیهای ذاتی و طبیعی او نیز در گستره انتخاب و اختیارش نیست؛ و جاودانگی و فناناپذیری روح، ازجمله ویژگیهای گریزناپذیر انسان است که راهی به رهایی از آن نیست. پیدایش و بقای انسان، موهبتی الهی است که با «حبّ ذات» همراه است و اگر گاهی کسی به خودکشی، فکر یا اقدام میکند و خواستار نیستی و عدم میشود، بابت شرایط خاص زندگی او است که با تغییر آن شرایط یا تغییر بینش او به زندگی، او نیز توجهی به این افکار نخواهد کرد و خواستار زندگی و بقا و رشد و کاملتر شدن خواهد بود و در این راستا، از هیچ کوششی دریغ نخواهد ورزید.
پینوشتها:
1. سوره نجم، آیه 9.
2. سوره بقره، آیات 81-82: ﴿ بَلى مَنْ کَسَبَ سَیِّئَهً وَ أَحاطَتْ بِهِ خَطیئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ؛ و الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ أُولئِکَ أَصْحابُ الْجَنَّهِ هُمْ فیها خالِدُونَ ﴾.
3. برای مطالعه بیشتر، رک: ذاکری، مهدی، بررسی سازگاری نظریه تجرد نفس با آموزههای قرآنی مربوط به زندگی اخروی، مجله نقد و نظر، پاییز 1399 ش، شماره 99، ص 36-40.
4. ابنسینا، حسین بن عبدالله، الاشارات والتنبیهات، قم، نشر البلاغه، 1375 ش، ص 128؛ سهروردی، شهابالدین، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، تهران، مؤسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگى، 1372 ش، ج 1، ص 80؛ صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، المبدأ والمعاد، تهران، انجمن حکمت و فلسفه ایران، 1354 ش، ص 315-316.
5. ابنسینا، حسین بن عبدالله، المبدأ والمعاد، تهران، مؤسسه مطالعات اسلامى، 1363 ش، ص 105؛ سهروردی، مجموعه مصنفات شیخ اشراق، 1372 ش، ج 1، ص 79-80؛ فیاضی، غلامرضا، علم النفس فلسفی، محقق و تدوین: محمدتقى یوسفى، قم، انتشارات مؤسسه امام خمینى، 1389 ش، ص 548.
6. صدرالدین شیرازی، محمد بن ابراهیم، الحکمه المتعالیه فی الأسفار العقلیه الاربعه، بیروت، دار احیاء التراث، 1981 م، ج 8، ص 385-387.