آیا به دنیا آمدن فردی در کشور مسلمان و فرد دیگری در کشور غیرمسلمان، جبر در انتخاب دین و آیین او نیست؟

image: 

فلسفه جبر و جبرگرایی به تنهایی به جایی نمیرسه، جبر و احتمالات باید توام با هم باشن.
در واقع جبر به وسیله ی رشته ایی از احتمالات تعریف میشه. جبر زمانی معنی پیدا میکنه که احتمال نزدیک به صفر حدی یا صد حدی باشه.
به عنوان مثال فرض کنید شما در یک کشور مسلمان به دنیا امدید، شما از روز نخست رسما مسلمانید چون از پدر مادر مسلمان زاده شده اید و تمام تربیت های شما در دوران کودکی بر پایه اسلام صورت میگیرد در واقع نوعی مغز شویی صورت میگیره و از اون جا که انسان با چیزی که در بچگی تو گوشش کردن خو میگیره دیگه نمیتونه عوض شه و از اون تعالیم رهایی پیدا کنه و تا اخر عمر یک مسلمان موروثی میمونه.
حالا از این ور فرض کنید همین بچه به جای این که در یک کشور مسلمان به دنیا امد در یک کشور مسیحی به دنیا میامد تمامی موارد بالا اتفاق میافد ولی این بار دیگر این انسان ان انسان نیست، نه رفتارش نه اعمالش. ان انسان اول از یک احتمال بهره برد و انسان دوم از احتمالی دیگر.
مثلا مدیر همین سایت، شما اگر مثلن در هند به دنیا میامدید به احتمال صد درصدی یک بودایی میشدید و این سایت اکنون به جای دفاع از اسلام از بودا دفاع میکرد.
من در این شاخه ی فلسفه سخن برای گفتن زیاد دارم ولی مطالب طوری نیست که بشود با چند خط نوشته عمق مفهوم رو رسوند.
خلاصه ی کلام، انسان از خود هیچ اختیاری ندارد، تماما جبر است، شاید در ظاهر به نظر اید انسان تمام اعمالش بر حسب اختیار است بله صحیح است اختیار است ولی اختیاری از پیش تعیین شده است...

سلام بر شما
شما جبر را با تقدیر مخلوط نموده ایید دقت نمایید :

سهم آدمی از مقدرات الهی اولاً این است که خداوند اراده و اختیار را برای آدمیان مقدر کرده است ؛یعنی خداوند در قضا و قدر عینی خود چنین مقدر کرده که انسان ها با اراده و اختیار خود عمل کنند و هیچ گونه جبری به آنها در نحوه عملکردشان وجود نداشته باشد. از این روی حکیم صدرالمتألهین تصریح کرده:
« آدمی در مختار بودنش مجبور است ؛یعنی برای او از سوی خداوند مقدر شده که با اراده و اختیار عمل کند. پس اختیار انسان اختیاری نیست بلکه انسان در مختار بودنش مجبور است و نمی‌تواند مختار و با اراده نباشد».(۱)
بنابراین اختیار داشتن انسان جزئی از مقدرات الهی است.
دوم: اختیار انسان از تقدیرات الهی این است که هرچه را خداوند در قضا و قدر عینی خود برای آدمی مقرر داشته است، انسان با اراده و اختیار و سایر شرایط و علل و عوامل آنها را انجام می دهد، و در انجام آن امور هیچ گونه جبری بر او نیست.(۲)
اگر تقدیر را سرنوشت بدانیم ، در مورد رابطه سرنوشت و اختیار می توان گفت :
در مورد سرنوشت، دو تفسیر وجود دارد:
تفسیر نخست مى گوید: سرنوشت هر کس از روز نخست، بدون اطلاع و حضور او، از طرف خداوند تعیین شده و بنابراین هر کس با سرنوشت معیّنى از مادر متولد مى شود که قابل دگرگونى نیست. هر انسانى نصیب و قسمتى دارد که ناچار باید به آن برسد. چه بخواهد و چه نخواهد، ‌و کوشش‌ها براى تغییر سرنوشت بیهوده است. بنابراین تفسیر،‌بدیهى است که انسان موجودى مجبور و بى اختیار است.
بررسى منابع اسلامى نشان مى دهد این تفسیر مورد تأیید اسلام نیست و قبول و پذیرش آن، تمام مفاهیم مسلّم اسلامى از قبیل:‌تکلیف، جهاد، سعى و کوشش و استقامت را به هم مى ریزد.
استاد مطهرى مى گوید: «اگر مقصود از سرنوشت و قضا و قدر الهی،‌انکار اسباب و مسببات و از آن جمله قوه و نیرو و اراده و اختیار بشر است، چنین قضا و قدر و سرنوشتى وجود ندارد و نمى تواند وجود داشته باشد».(۳)
اما در تفسیر دوم از سرنوشت، در عین حال که دست تقدیر الهی در زندگی انسان و قضا و قدر الهی را مردود نمی داند، نقش انسان را در تعیین سرنوشت زندگی او می‌پذیرد. در این تفسیر، نقش انسان نه تنها مغایر با سرنوشت نیست، بلکه جزئی از سرنوشت است .
در سرنوشت و تقدیر انسان چنین است که او سرنوشت خود را تعیین نماید. در واقع اختیارداشتن انسان جزئی از تقدیرات الهی است.

پی‌نوشت‌ها:
۱. ر،ک: اسفار اربعه، ج ۶، ص ۳۷۶، نشر دار الاحیاء التراث العربی، بیروت، بی‌تا.
۲. آموزش کلام اسلامی، ج ۱، ص ۳۲۸، نشر طه، قم ۱۳۷۸ش.
۳. مجموعة‌آثار، ج۱، ص ۳۸۴.

موضوع: