نام پیامبری که به امامت رسید را بنویسید و در مورد زندگانی ایشان توضیح دهید.
حضرت ابراهیمغ; قرآن میفرماید: "وَ إِذِ ابْتَلَیََّ إِبْرَ َهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَـَتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا...;(بقره،124) هنگامی که خداوند ابراهیم را به وسایل گوناگونی آزمود و او به خوبی از عهدة آزمایش برآمد، خداوند به او فرمود: من تو را امام و رهبر مردم قرار دادم". البته باید توجه کرد که مقام امامت منحصر به حضرت ابراهیمغ نیست بلکه فرزندان او نیز به این مقام رسیدند چنان که پیامبر اسلام نیز از ابتدای رسالت دارای این مقام بود.(برای آگاهی بیشتر ر.ک: المیزان، علامه طباطبایی;، ج 1، ص 266 و 667، ذیل آیه 124 بقره، مؤسسة اعلمی.) داستان حضرت ابراهیمغ: در زمان فرمانروایی "نمرود بن کنعان" در شهر بابل، حضرت ابراهیمدر غاری چشم به جهان گشود، حضرت ابراهیم تا سیزده سالگی در آن غار میزیست تا این که محرمانه با مادرش به شهر آمد. آن حضرت در آغاز پیامبری خود، عمویش "آزر" را که بتپرست بود، به پرستش خداوند یگانه دعوت کرد، ولی آزر نپذیرفت و آن حضرت را از نزد خود راند. حضرت ابراهیمبعد از این که با بت پرستان سخن گفت و به آنها فهماند که بتها برای آنان سود و زیانی ندارد، در روز عیدی که همة مردم برای مراسم عید به بیرون شهر رفته بودند، وارد بتکده شد و همة بتها را با تبر شکست و تنها، بت بزرگ را سالم گذاشت. بعد از آن که نمرودیان فهمیدند شکستن بتها کار آن حضرت بوده است، کوهی از آتش فراهم کردند و آن حضرت را در آن افکندند; ولی خداوند، آتش را بر حضرت ابراهیمسرد نمود و آن حضرت از آتش، هیچ آزاری ندید. مردم با دیدن این نشانة بزرگ الهی به حقانیت حضرت ابراهیمپی بردند; ولی نمرود و طرفداران اودست از لجاجت برنداشتند. نمرود به آن حضرت گفت: "خدای تو کیست؟" ابراهیم گفت: "خدای من کسی است که زنده میکند و میمیراند". نمرود گفت: "من هم زنده میکنم و میمیرانم; یعنی دو نفر زندانی محکوم به مرگ را حاضر میکنم، یکی را میکشم و دیگری را آزاد میکنم!" ابراهیم گفت: "خدای من آن کسی است که همه روزه خورشید را از مشرق طالع میسازد، اگر تو قدرت داری آن را از مغرب بیرون آور" نمرود در برابر منطق ابراهیم شکست خورد و مبهوت ماند و ابراهیم را آزاد ساخت; ولی دستور داد او را از شهر بیرون کنند. حضرت ابراهیماز شهر بابل به طرف فلسطین حرکت کرد. در یکی از شهرهای بین راه، حاکم آن شهر کنیزی به نام هاجر را به "ساره" همسر حضرت ابراهیم بخشید. چون ساره نازا بود، کنیز خود هاجر را به ابراهیم داد و هاجر، پسری به نام اسماعیل به دنیا آورد. حضرت ابراهیمبه دستور خداوند، هاجر و اسماعیل را به سرزمین مکه آورد و آنها را در سرزمینی بی آب و علف نهاد و به فلسطین برگشت. بعد از مدتی آب و غذای هاجر و اسماعیل تمام شد. هاجر هر چه جستجو کرد، آبی نیافت; ناگاه چشمة آب زلالی از زیر پای اسماعیل جوشید و آب جاری شد و کام خشک مادر و فرزند از آن سیراب شد. اسماعیل بزرگ شد و با دختری از طایفة "جرهم" ـ که به سرزمین مکه هجرت کرده بودند ـ ازدواج کرد. حضرت ابراهیم و اسماعیلغ بنای کعبه را در مکه نهادند و بعد از ساخته شدن خانه کعبه، مراسم حج را به جا آوردند. داستان حضرت ابراهیمطولانی است و در آیات متعدد قرآن بیان شده است.(برای اطلاع بیشتر ر.ک: ابراهیم قهرمان توحید، محمد نقدی، انتشارات اسوه / تفصیل آیات القرآن الحکم، محمد فواد عبدالباقی، ترجمة مهدی الهی قمشهای، ص 114ـ128، کتابفروشی اسلامی / و کتابهای قصص قرآنی.) ]شعرأ، 75ـ82 / انبیأ، 51ـ70 / صافات، 99 / انعام، 76ـ83 / بقره، 125ـ134 و 260 و...[
اضافه کردن دیدگاه جدید