لطفاً دربارة وجود خداوند توضیح دهید؟
برای اثبات وجود خداوند راههای گوناگونی وجود دارد که به مهمترین آنها اشاره میشود. 1. راه عقل: در این راه، هستی خداوند به کمک مقدمات، اصول و روشهای کاملاً عقلی ثابت میشود. برهان و دلایل فلسفی، نمونههای روشنی از کاوشهای عقلی در راه اثبات خداست; از جمله دلایل عقلی، برهان وجوب و امکان است. خلاصة برهان فوق آن است که با توجه به محال بودن تسلسل و دور در علل، موجودات جهان که ممکن الوجودند، بیواسطه یا با واسطه، معلول علتی باشند که آن علت، خود معلول شیئی دیگر نیست. معلول غیر نبودن علت مزبور بدین معناست که در وجود خود، مستقل و بینیاز از غیر است. قرآن کریم هم در بعضی از آیات بدین موضوع پرداخته است: "یـَاَیُّهَا النّاسُ اَنتُمُ الفُقَرأُ اِلَی اللّهِ واللّهُ هُوَ الغَنِیُّ الحَمید; (فاطر،15) ای مردم! شما ]همگی[ به خداوند نیازمندید; تنها خداوند است که بینیاز و شایستة هر گونه حمد و ستایش است." همچنین در آیه دیگری آمده است: "اَم خُلِقوا مِن غَیرِ شَیءٍ اَم هُمُ الخـَـلِقون; (طور،35) یا آنهابر هیچ آفریده شدهاند، یا خود خالق خویشند؟" از دیگر دلایل عقلی، برهان نظم است. خلاصة برهان به قرار زیر است: الف ـ عالم، پدیدهای منظم است. ب ـ وجود هر پدیدة منظمی، مستلزم وجود ناظم با شعور و مدبّری است که بر اساس آگاهی و علم خویش، اجزای درونی پدیدة مزبور را با همآهنگی و آرایش خاص، و به منظور دست یابی به هدفی معین، کنار هم نهاده و آن را براساس طرح حکیمانهای، سامان داده است. 2. راه فطرت: تکیه اصلی دلیل فوق، کمال به عنوان مطلوب فطری انسان است. کمال انسانی نیز در سایة رفتارهای اختیاری برخاسته از حکم عقل، حاصل میشود. احکام عقل عملی نیز به نوبة خود، در پرتو شناختهای نظریِ خاصّی شکل میگیرد که مهمترین آنها، اصول سه گانه جهان بینی است; یعنی شناخت مبدأ وجود (توحید)، سرانجام زندگی (معاد) و راه تضمین شده برای یافتن برنامة سعادت بخش (نبوت). به دیگر بیان، انسان به کمال مطلق امیدوار است و از عبادت او لذت میبرد. با ملاحظة این مطلب کشف میکنیم که انسان، معرفت باطنی به او دارد، و گرنه به چه دلیل به خدا محبت دارد. کسانی هم که هماکنون چنین توجهی ندارند، در شرایط اضطراری، مانند غرق شدن کشتی، ـ حتی اگر خداوند را صدا نزنند ـ به قدرتی امید دارند که آنهارا نجات دهد; پس دلیل بالفعل نبودن روی آوری به خدا، غفلت است. از سوی دیگر، انسان هر چه مدارج علمی را طی میکند، قانع نمیشود. این روحیه، حاکی از خواستن کمال مطلق است; در کرنش در برابر غیر خدا و شخص متکبر، مشمئز میشود، در حالی که از کرنش به خدا، به آرامش مییابد. این حالتهای فطری، به شناخت باطنی انسان و علم حضوریای که در نفس اوست، برمیگردد. پس کششهایی در ما وجود دارد که به شناخت باطنی مبدأ منتهی میشود که در آیات: قمر،17; روم، 30; عنکبوت، 65، به این موضوع اشاره شده است. با توجه به راههای یاد شده در اثبات وجود خداوند، یکی از منکران وجود خدا; یعنی برتراندراسل که وجود ضروری (وجودی که جوهرش دارای هستی باشد) را منکر است. راسل، در برابر این پرسش که، یک سری بینهایت از موجودات احتمالی، علت وجود خود را از کجا آورده است، میگوید: چون آن علت برای همه درکپذیر نیست، منکر وجود ضروری به عنوان علت آنها میشود; از این رو، میگوید: جهان همین است و بس، و در نهایت نتیجه میگیرد که سخن از وجود خداوند بیمعناست; در حالی که باید بگوییم از آنجا که مقاصد و پیش آمدها در دنیا وجود دارد، و نیز هیچیک از مقاصد تجربی در داخل خود، علت وجود خود را نمیپروراند، این مقاصد باید برای خود علتی خارجی داشته و آن علت، وجود موجودی باشد; حال اگر این وجود، علت خودش باشد، وجود خداوند ثابت است. در غیر این صورت باید جلوتر برویم; اما اگر این سلسله به بینهایت برسد، در این صورت در خصوص وجود و هستی، توضیحی نخواهیم داشت; از این رو، برای این که وجود را تشریع کنیم; باید به موجودی برسیم که داخل خود، علت وجود خود را داشته باشد; یعنی نتواند وجود نداشته باشد. راسل با نپذیرفتن موجود ضروری میگوید: اساساً قبول ندارم که دیگر موجودات با هر عنوانی، محتمل الوقوع باشند. او بودنهای احتمالی را دلیل عدم وجود خدا میداند و میگوید: جهان همین است که میبینیم و سراغ وجود ضروری را گرفتن بیمعناست، در حالی که با توضیحات فوق روشن شد که همین بودنهای احتمالی، دلیل بر عدم وجود خدا نیست، بلکه از آنجا که وجود ضروری را میطلبد، راه را برای اثبات خداوند باز میکند.( چرا مسیحی نیستم، برترماندراسل، ترجمة طاهری، ص 232 به بعد، سازمان چاپ آسمان. )
اضافه کردن دیدگاه جدید