حضرت خضر(غ )که بود؟

حضرت خضرغ یکی از انبیای الهی است که خداوند متعال به او عمر طولانی داده و طبق برخی روایات تا امروز زنده است‌. نام آن حضرت در قرآن نیامده‌; ولی سرگذشت شگفت‌انگیز و پند آموزش با حضرت موسی‌در سوره کهف آمده است که به طور خلاصه به آن اشاره می‌کنیم‌. خداوند متعال‌، حضرت موسی را مأمور ساخت تا به سوی "مجمع‌البحرین‌" برود و در آن‌جا با دانشمندی آشنا شود و از او دانش کسب کند. (مجمع‌البحرین به معنای محل پیوند دو دریاست که طبق نظر برخی از مفسران‌، مقصود از آن محل اتصال خلیج "عقبه‌" و خلیج "سوئز" است‌.) حضرت موسی‌وقتی به محل مأموریت رسید و با آن دانشمند (خضر) آشنا شد، با نهایت ادب به او گفت‌: اجازه می‌دهی همراه شما بیایم تا آنچه را مایه رشد و صلاح است‌، به من بیاموزی‌؟ آن مرد دانشمند در جواب فرمود: تو توان همراهی مرا نداری‌; زیرا در برابر چیزهایی که از رموزش آگاه نیستی‌، نمی‌توانی شکیبا و صبور باشی‌. موسی گفت‌: ان‌شأالله مرا شکیبا خواهی یافت‌. مرد دانشمند (خضر) گفت‌: اگر می‌خواهی همراه من بیایی باید ساکت باشی و از هیچ چیز نپرسی تا به موقع برایت باز گویم‌. موسی‌بعد از تعهد این مسأله‌، همراه استاد به راه افتاد تا سوار کشتی شدند. مرد دانشمند، در بین راه کشتی را سوراخ کرد. موسی تعهّد خود را فراموش و از باب امر به معروف و نهی از منکر به او اعتراض کرد. مرد دانشمند، با متانت خاصی نظر به موسی کرد و گفت‌: نگفتم تو هرگز نمی‌توانی با من شکیبایی کنی‌؟ موسی به یاد تعهد خود افتاد، و از او عذرخواهی کرد تا سفر دریایی آنها تمام شد. در بین راه به پسر بچه‌ای رسیدند، و مرد دانشمند، بدون تأمل او را کشت‌. منظرة وحشتناک کشتن بچة بی‌گناه‌، آتش خشم موسی را برافروخت و پیمان خود را از یاد برد و زبان به اعتراض گشود. آن دانشمند بزرگوار، با نهایت خونسردی‌، همان جمله سابق خود را تکرار کرد و گفت‌: به تو نگفتم که توان شکیبایی با من را نداری‌؟ موسی‌دوباره به یاد پیمان خود با استادش افتاد و از او عذرخواهی کرد و گفت‌: این بار نیز فراموشی مرا نادیده بگیر; امّا اگر بعد از این بر تو ایراد گرفتم‌، دیگر مرا همراه خود نبر. بعد از این گفتگو و تعهد مجدد، به راه افتادند تا به قریه‌ای رسیدند و از اهل قریه غذا خواستند; ولی آنها به جهت خسیس بودن‌، از میهمان کردن این دو مسافر خودداری کردند; سپس مرد دانشمند با موسی دست به کار شدند و دیواری را که در شرف خراب شدن بود; محکم ساختند و مانع ویران شدن آن شدند. موسی که در آن موقع خسته و کوفته و گرسنه بود و از همه مهمتر احساس می‌کرد شخصیت او و استادش به خاطر عمل ناپسند اهل آبادی سخت جریحه دارشده‌، بار دیگر پیمان خود را فراموش کرد و به این کار استاد (دیوار ساختن‌) نیز اعتراض کرد. مرد دانشمند (خضر) که دید موسی توان همراهی او را ندارد، سرّ کارهایی را که انجام داده بود، برایش گفت‌، و در پایان‌; برای رفع هرگونه شک و شبهه از موسی و برای این‌که بداند همه این کارها بر طبق مأموریت الهی بوده است‌، فرمود: آنچه را من انجام دادم‌، از پیش خود و به رأی خودم نبود; بلکه همه آنها به فرمان خداوند متعال بود، و از یکدیگر جدا شدند.(ر.ک‌: تفسیر نمونه‌، آیت‌الله مکارم شیرازی و دیگران‌، ج 12، ص 478 ـ 522، آیات 60 ـ 82 سوره کهف‌، دارالکتب الاسلامیه ـ قصص یا داستان‌های شگفت‌انگیز قرآن مجید، زاهدی گلپایگانی‌، ص 463 ـ 475، کتابفروشی اسلامیه‌.)

اضافه کردن دیدگاه جدید

کد امنیتی
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.