توکل

با سلام و احترام
من دختری 26 ساله هستمو تو زندگیم خدا رو شکر هر چی خواستم به لطف خدا بهش رسیدم.و همیشه تو زندگیم بر خدا توکل کردم و واقعا هم همه چیز درست شد. ولی من چند سال پیش یک خواستگار داشتم که با هم صحبت کردیم ولی بعد مدتی خانواده اش مخالف کردند و ایشان هم رفتند. من بعد از اون موضوع اگر خواستگاری میامد، چون میترسیدم مثل قبلی نشود و پسر برود، از قبل می گفتم نمی شه و یا جواب منفی می دادم البته همشیه هم می گفتم توکل بر خداو هر چی خدا بخواهد.
در اخرین موردی که داشتم همیشه که دعا می کردم میگفتم هر چه به صلاح باشدانشاالله، وقتی با هم صحبت کردیم من نمی دونم چی شد از چیزهای حرف زدم که واقعا نمی خواستم حرف بزنم و لی زدم. مثلا من همیشه دوست داشتم همسرم استاد دانشگاه باشه مثل خودم، ولی تصمیم نداشتم این را مطرح کنم و... بعد از شنیدن این حرف ها ایشان که کلی مشتاق بودند جواب منفی دادند و این موضوع خیلی تاثیر روحی بدی بر من گذاشت، جوری که اصلا نمی خوابیدم، همش نماز می خواندم، دعا می خواندم و گریه می کردم.
الان خیلی رو خودم کار کردم توکل بر خدا کردم الان واقعا ارامش خیلی بهتری دارم راحت شب ها می خوابم. ولی چند وقت پیش دوباره قرار شد یک خواستگار بیاید من کلی ترسیدم که دوباره این نشود و بیشتر از این می ترسیدم که من چون فکر کردم ترسیدم دیگر نمی شود و گریه می کردم. این فکر میاد که تو توکلت ضعیفه وایمانت قوی نیست به همین خاطر نمی شود.
واقعا دیگر خسته شده ام.
خواهش می کنم کمکم کنید با تشکرو احترام.

اضافه کردن دیدگاه جدید

کد امنیتی
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.