تضاد دیالکتیک
ارسال شده در: دوشنبه, ۰۳/۱۳/۱۳۹۲ - ۱۸:۰۸ -- توسط: کاربر مهمان (بررسی نشده)
با عرض سلام و خسته نباشید
یکی از اصول ماتریالیست دیالکتیک این است که هر چیز در درون خود حاوی ضدّ خود است و بر اثر این تضاد درونی تکامل مییابد.
این دیدگاه چگونه قابل نقد است
زیرا اگر اینطور باشد که میتوان وجود خدا را العیاذ بالله نفی کرد زیرا ماده نخستین و هر چیزی که اولین مخلوق بوده در نتیجه تضاد درون خود به تکامل رسیده،پس وجود خدا نفی می شود
لطفا نقد دیدگاه فوق را بیان نمایید
pasokh:
در ابتدا بايد اشاره شود وجه اشتراك يا تنافي ديالكتيك و بينش اسلامي
مسأله " تضاد " فوقالعاده بااهميت تلقّي شده و مبناي جهانبيني ديالكتيكي قرار گرفته است. ولي خيلي قبل از ظهور اين فلسفه، فلاسفه و عرفاي اسلام، به اصل تضاد توجه كرده و نكات جالبي در اين زمينه بيان كردهاند.(1)
در حكمت اسلامي دو نوع تضاد وجود دارد يكي تضاد منطقي و ديگري تضاد فلسفي كه معتقد است اگر تضاد نبود فيضان فيض از خداوند بخشنده ممكن نبود. زيرا در همرفتن صور متضاد مايه حدوث صور نوين ميشوند. در حكمت غرب تضاد ديگري عنوان شده كه همان تضاد هگلي است كه سيري است از آنتيتز به سوي سنتز.(2)
منطق ديالكتيك، تا آنجا كه به اصل حركت و اصل تضاد و اصل پيوستگي اجزاء طبيعت متكي است مورد قبول ماست. اين اصول از دورترين ايام مورد توجه حكماي الهي بوده است. آنچه راه ما را از آنها جدا ميكند و در حقيقت هسته اصلي تفكر ديالكتيكي از هگل به بعد شمرده ميشود چيزهاي ديگر است؛ از جمله اينكه انديشه نيز مانند مادّه تحت تأثير قانون حركت و تضاد و غيره است. قوانين حركت و تضاد و تأثير متقابل، تا آنجا كه به طبيعت مربوط است صحيح است و اصولي فلسفي است، و اما آنجا كه ميخواهند معرفت و شناخت را تابع اين قوانين قرار دهند -و از آن جهت است كه آن را منطق ميخوانند- غيرقابل قبول است. (3) حال در چند محور بايد اشاره شود:
الف_ نقد اصل تضاد
نخست بايد توجه داشت كه قرار گرفتن دو موجود مادي در كنار يكديگر به گونهاي كه يكي از آنها ديگري را تضعيف كند و حتي به نابودي آن، منتهي شود مورد انكار هيچ كسي نيست چنانكه در آب و آتش، ملاحظه ميشود ولي:
اولاً، اين جريان، كليت ندارد و نميتوان آن را بهعنوان قانوني جهانشمول پذيرفت. زيرا صدها و هزارها مثال برخلاف آن ميتوان يافت.
ثانياً، وجود چنين تضادي در ميان برخي از پديدههاي مادي، ربطي به تضاد و تناقضي كه در منطق كلاسيك و فلسفه متافيزيك، محال شمرده شده ندارد. زيرا آنچه محال دانسته شده اجتماع ضدين و نقيضين در " موضوع واحد " است و در مثالهاي ياد شده موضوع واحدي وجود ندارد. بگذريم از مثالهاي مضحكي كه ماركسيستها براي اجتماع ضدين آوردهاند مانند اجتماع جمع و تفريق يا مشتق و انتگرال و... يا غيبگويي كاذبي كه درباره تشكيل حكومت كارگري در كشورهاي سرمايهداري كردهاند.
ثالثاً، اگر پديدهاي مركب از دو ضد باشد بايد براي هر يك از تز و آنتيتز هم تركيب ديگري در نظر گرفت زيرا هر يك از آنها پديدهاي هستند و اصل مزبور ميبايست مركب از دو ضد باشند و در نتيجه بايد هر پديده محدودي مركب از بينهايت اضداد باشد! و اما اينكه تضاد دروني را بهعنوان عامل حركت، معرفي كردهاند و خواستهاند بدين وسيله نقطه ضعف ماترياليسم مكانيكي را جبران كنند كمترين اشكالش اين است كه هيچ دليل علمي بر چنين فرضيهاي وجود ندارد. علاوهبر اينكه وجود حركتهاي مكانيكي كه در اثر نيروي خارجي به وجود ميآيد به هيچ وضع قابل انكار نيست مگر اينكه حركت توپ فوتبال را هم در اثر تضاد دروني توپ بدانند و نه در اثر برخورد پاي فوتباليست به آن!!
ب_ نقد اصل جهش
اولاً در هيچ موردي كميت، تبديل به كيفيت نميشود و حداكثر اين است كه پيدايش پديده خاصي مشروط به وجود كميت معيني باشد مثلا درجه حرارت آب، تبديل به بخار نميشود بلكه تبديل شدن آب به بخار، مشروط به وجود مقدار معيني از حرارت است. ثانياً ضرورتي ندارد كه اين كميت لازم، در اثر افزايش تدريجي كميتهاي سابق، حاصل شود. بلكه ممكن است در اثر كاهش كميت پيشين، تحقق يابد چنانكه تبديل شدن بخار به آب، مشروط به كاهش حرارت است. ثالثاً تغييرات كيفي هميشه به صورت دفعي و ناگهاني نيست. بلكه در بسياري از موارد به صورت تدريجي حاصل ميشود چنانكه ذوب شدن موم و شيشه، تدريجي است.
بنابراين، آنچه را ميتوان پذيرفت لزوم كميت خاصي براي تحقق برخي از پديدههاي طبيعي است، نه تبديل كميت به كيفيت، و نه لزوم افزايش تدريجي كميت، و نه كليت چنين شرطي براي همه تغييرات كيفي و نوعي. پس قانون جهانشمولي به نام جهش يا گذار از تغييرات كمي به تغييرات كيفي، وجود ندارد.
ج_نقد اصل نفي
شكي نيست كه در سير هر دگرگوني و تحولي وضع و موقعيت سابق از بين ميرود وضع و موقعيت جديدي پيش ميآيد و اگر اصل نفي نفي را به همين معني بگيريم چيزي بيش از بيان لازمه تحول نخواهد بود، اما بايد گفت: تاملي بودن همه حركات و تحولات جهان به اين معني كه هر پديده جديدي لزوماً كاملتر از پديده پيشين باشد قابل قبول نيست. آيا اورانيوم كه در اثر تشعشع، تبديل به آب ميگردد؟ آيا گياه و درختي كه ميخشكد و هيچ دانه و ميوهاي از آن باقي نميماند كاملتر است؟ پس تنها چيزي را كه ميتوان پذيرفت اين است كه برخي از موجودات طبيعي در اثر حركت و تحول، كاملتر ميشوند. بنابراين، تكامل را هم بهعنوان يك قانون كلي براي همه پديدههاي جهان نميتوان پذيرفت.
به فرض اينكه همه اين اصول به صورت كلي و جهانشمول، ثابت ميبود تنها ميتوانست مانند قوانين ثابت شده در علوم طبيعي، چگونگي پيدايش پديدهها را بيان كند. اما وجود قوانين كلي و ثابت در جهان به معناي بينيازي پديدهها از پديد آورنده و علت هستيبخش نيست و چون ماده و ماديات، ممكنالوجود هستند، بالضروره نيازمند به واجبالوجود خواهند بود.(4)
پي نوشت ها:
1. مطهري، مرتضي؛ مجموعه آثار نشر صدرا 1370 ش، ج ۱، ص۱۸۹.
2. سروش، عبدالكريم؛ نقد و درآمدي به تضاد ديالتيكي، تهران، ياران، ۱۳۶۱، چاپ سوم، ص۳۱ و ۱۷.
3. مطهري، مرتضي؛ مجموعه آثار، ج ۱، ص۱۹۳.
http://www.wikiporsesh.ir.4. /
اضافه کردن دیدگاه جدید