بیماری حضرت ایوب‌چند سال طول کشید؟

ایوب مردی متمکن‌، نیکوکار و دارای حشم و فرزندان بسیار بود. روزی یکی از غلامان ایوب آمد و گفت جماعتی غلامان تو را کشتند و گاوها را به غارت بردند. چند لحظه بعد غلام دیگری سررسید و گفت‌: آتش عظیم از آسمان فرود آمد و همه چوپانان و گوسفندان تو را سوزانید. غلام سومی آمد و گفت‌: ساربانان کشته شدند و شترانت به یغما رفت‌. در این هنگام مردی با شتاب و گریبان چاک زده نزد ایوب آمد و گفت‌: ای ایوب فرزندانت به خوردن غذا مشغول بودند، ناگهان سقف بر سر آنان فرود آمد و همه مردند. حضرت ایوب با کمال مقاومت‌، صبر و تحمل کرد; سر به سجده نهاد و عرض کرد: "ای خدا! ای آفریننده شب و روز، برهنه به دنیا آمدم و برهنه به سوی تو می‌آیم‌، پروردگارا تو به من دادی و تو از من باز پس گرفتی‌، بنابراین هر چه تو بخواهی خشنودم‌." ایوب به درد پا مبتلا شد، ساق پایش زخم گردید، به بیماری بسیار سختی دچار گردید که قدرت حرکت نداشت‌، هفت یا هفده سال با این وضع در سن هشتاد سالگی (نه در جوانی‌) گذراند و همواره به شکر خدا مشغول بود. او چهار همسر داشت‌، سه همسرش او را واگذاشتند و رفتند، تنها یکی از آنان به نام "رحمه‌" وفادار باقی ماند. کار ایوب به جایی رسید که او را از ده راندند و خاکسترنشین شد و حتی در اواخر همسر چهارمش را نیز از خود دور کرد. حضرت ایوب با همه این مشکلات‌، اظهار نارضایتی نکرد. زبان حالش با خدا این بود: تو را خواهم نخواهم نعمتت گر امتحان خواهی‌در رحمت به رویم بند و درهای بلا بگشا.(ر.ک‌: قصه‌های قرآن‌، محمدی اشتهاردی‌، ص 211، انتشارات نبوی‌.)

اضافه کردن دیدگاه جدید

کد امنیتی
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.