"بخت النصر" چه کسی بود؟
از روایات تاریخی استفاده میشود که وقتی سر مقدّس حضرت یحییغ را از بدن جدا کردند، قطرهای از خونش به زمین ریخت و جوشید و هر چه بر آن خاک ریختند، خون از جوشش نمیایستاد و از خاک بیرون میآمد، تا این که تلّی از خاک به وجود آمد، ولی خون هنوز جوشش داشت و تلّ خاک سرخ رنگ دیده میشد. طولی نکشید که یکی از یاغیان آن عصر به نام "بُختُ النصر" اراذل و اوباش را به دور خود گرد آورد و سر به شورش نهاد. آنها به هر جا میرسیدند میکشتند و غارت میکردند تا به شهر "بیت المقدس" رسیدند و آن جا را به تصرّف خویش درآوردند و همة طاغوتیان و سران را با وضع فجیعی کشتند، تا این که چشم بختالنصر به تلّ سرخی افتاد، پرسید این تل چیست؟ گفتند: مدّتی قبل شاه این منطقه حضرت یحییغ را کشت و سرش را از بدنش جدا کرد. خون او به زمین چکیده و جوشید و هر چه بر آن خاک ریختند، از جوشش نیفتاد. سرانجام تلّی از خاک سرخ به وجود آمد و همچنان آن خون میجوشد. بخت النصر گفت: آن قدر از مردم این جا را بر سر این تل بکشم تا خون از جوشش بیفتد. این تصمیم نیز مکافات الهی بود برای مردم بیتالمقدس و اطراف آن که در قتل مظلومانه حضرت یحییغ سکوت کردند و به شاه هوسباز قاتل، اعتراض ننمودند.( روایت شده: احبار و علمأ و عابدان بنیاسرائیل نزد ارْمیا (یکی از پیامبران) رفتند و گفتند: "از خدا بخواه و بپرس که گناه فقرا و زنها و ناتوانان چیست که این گونه کشته میشوند؟" ارمیای پیامبر7 هفت روز روزه گرفت، به او وحی نشد، هفت روز دیگر روزه گرفت باز وحی نشد، هفت روز سوم را روزه گرفت، سرانجام به او چنین وحی شد: "به آنها بگو: شما منکرات را دیدید و نهی از منکر نکردید. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ج 14، ص 356. ) به فرمان بختالنصر، هفتاد هزار نفر از مردم را روی آن تل کشتند تا خون حضرت یحییغ از جوشش بیفتد، امّا همچنان خون میجوشید. بخت النصر پرسید: "آیا دیگر شخصی در این منطقه باقی مانده است؟" گفتند: یک نفر در فلان جا زندگی میکند. گفت: او را نیز بر روی این تل بکشید، آنگاه پس از کشته شدن آن فرد، خون از جوشش ایستاد.(ر.ک: بحارالانوار، ج 14، ص 182 و 356 الی 358 / قصههای قرآن، محمد محمدی اشتهاردی، ص 418 و 419، موسسة انتشارات نبوی.)
اضافه کردن دیدگاه جدید