با توجه به این که "روح" مجرد است، عناوینی مانند: گوش، قلب و چشم، برای آن چه توجیهی دارد؟
1. در هیچ آیه و روایتی، عناوینی مانند: گوش، قلب، و چشم، به روحِ مجرد (صرف نظر از بدن)، نسبت داده نشده است. ازاین رو، تصور گوش روح، چشم روح، و قلب روح، واقعیت ندارد. 2. بله، با دمیده شدن روح به بدن ]که در این حالت به هر دوی آن، نفس اطلاق میشود[، نسبت دادن عناوین فوق به نفس، نسبت درستی است. در قرآن کریم، خود نفس نیز، معانی مختلفی دارد، که در جای خود باید بررسی شود که اطلاق عناوینی مانند: گوش، چشم و قلب، برای نفس با کدام یک از آن معانی سازگار است. 3. چشم و گوش هر چیزی به حسب خودش است. مثلاً اگر گفته میشود: قلب، و مرادمان از آن قلب جسمانی است، منظور همان عضو ویژهای از بدن به نام تلمبه خانه است که به وسیلة آن خون جابهجا میشود. و اگر گفته میشود: قلب، و مراد از آن قلبی است که به نفس نسبت داده میشود، منظور یکی از قوای ادراکی، عاطفی و احساسی است که متناسب با شرائط نفس است; "فَإِنَّهَا لاَ تَعْمَی الاْ ?َبْصَـَرُ وَ لَـَکِن تَعْمَی الْقُلُوبُ الَّتِی فِی الصُّدُورِ;(حج، 46) دیدگان کور نیستند، بلکه دلهایی کورند که در سینهها است."; "لَهُمْ قُلُوبٌ لآ یَفْقَهُونَ بِهَا وَلَهُمْ أَعْیُنٌ لآ یُبْصِرُونَ بِهَا وَلَهُمْ ءَاذَانٌ لآ یَسْمَعُونَ بِهَآ...; (اعراف،179) دلهایی دارند که با آن ]حقایق را[ دریافت نمیکنند، و چشمانی دارند که با آنها نمیبینند، و گوشهایی دارند که با آنها نمیشنوند." و... 4. به کارگیری واژههای مشترکی مانند: گوش، چشم و قلب برای نفس و بدن، به خاطر تناسبی است که بین معنای لغوی و عرفی آنها وجود دارد. اگر قلب در لغت، به معنای عضو مخصوصی از بدن است، و نقش مرکزیت دارد، در عرف نیز به معنای مرکز ادراکات، عواطف و احساسات به کار میرود. ارتباط بین معنای لغوی و عرفی، ناشی ازاین است که عرف مردم، تصور میکردهاند که ادراک و احساس، با این اندام خاص، ارتباط دارد; و قرآن کریم نیز از آن جا که به زبان مردم نازل شده است، مطابق اصطلاحات آنها سخن گفته است.( ر. ک: معارف قرآن، آیت الله مصباح یزدی، ج 1، ص 396 ـ 401، مرکز آموزشی و پژوهشی امام خمینی، رحمة الله علیه، منشور جاوید، آیةالله سبحانی، ج 1، ص 297 ـ 309، انتشارات توحید). )
اضافه کردن دیدگاه جدید