ازدواج

من 19سالمه من از 15 سالگی عاشق یکی از دختری فامیل دورمون شدم با کارهایی که من کردم قضیه لورفت و از اون به بعد اسم من روی اون دختر افتاد من هیچگونه رابطه ای با اون دختر نداشتم فقط میدونستم که اونم منو دوست داره چون از اولش خودش به من پیله میکرد خلاصه دو سالی گذشت که من تونستم من با اون دختر ارتباط کلامی برقرار کنم تقریبا 2ماهی با هم رابطه داشتیم تا اینکه یه روز رابطمونم لو رفت من با اینکه با این دختر تلفنی حرف میزدم ولی یه بار هم با هم قرار نذاشتیم وتوی این 4سال قد انگشتای دستمم اون رو ندیدم اینم بگم که ایشون دختر یکی از روحانی های شناخته شده ی منطقمونه.
من با گذشت زمان از علاقم نسبت به ایشون کم شد تا حالا که علاقه مند دختر پسر عموی بابام شدم ازقضا این دختر همسایه ی نزدیکمون هم هست این دختر عموی ما نمونه دولتی درس میخونه و شنیده میشه که مامانش براش بلند پروازی میکنه وارزوهای زیادی واسش داره من حالا حال دیگه ناخوداگاه عاشق دختر عموم شدم و هیچ علاقه ای نسبت به دختراولی ندارم نمی دونم شاید من سنم به اون حالت نرسیده بود که وقتی 15 سالم بود عاشق شدم من ازاین دختر متنفر نیستم ولی علاقه ای که نسبت به دختر عموم دارم خیلی زیاده وحالا که فکر میکنم این همون دختر مورد علاقه برای ازدواجم هست من چون نمی خوام زیاد زایه بازی نشه این قضیه رو زیاد بروز ندادم من تک فرزندم وخیلی تنهام واحساس تنهایی میکنم ودوست دارم تایکی دو سال دیگه نامزد کنم برای همین این قضیه رو با یکی دو نفر در میون گذاشتم واونام نسبتا دید مثبتی داشتن و خودم هم همینطور تا این که به خواهرم این قضیه رو گفتم و اون هم فکراش مثل مامانمه بهم گفت نمی خواد چون اون دختر درس خونیه ومامانش میخواد اونو به درجات موفقیت برسونه (البته منم خودم دانشجوام دانشجوی نسبتا متوسط)و تو تک فرزندی و اگه اون فردا یه جایی استخدام بشه مامانت دست نتها میمونه وگفت مامانم دختر اولی که دوستش داشتم رو در نظر داره خلاصه من رو با این کلماتش می خواست سرد کنه منم از اون روز به بعد توبه کردم که تاچند سال فکر دختر رو نکنم ولی چند روز بعدش دختر عموم رو که دیدم باز به حالت اولیه برگشتم وباز گرفتار شدم وفکر میکنم عاشق شدم اونم عاشق واقعی
من این رو هم بگم که به زیبایی فرد مورد علاقه ام حساس هستم چون معتقدم اگه با یک دختر زیبا ازدواج کنم بعد ازدواج هیچ کمبودی احساس نخواهم کرد و فکر میکنم دختر عموم همه ی علایق من رو داره ولی خوانواده ام فقط به خوانواده و اخلاق وسازش خوانواده هامون رو در نظر میگیرن که اینارو دختر اولی داره و فقط روی اون زوم میکنن ولی من چکار کنم حالا دختر عموم رو دوست دارم وخوانوادش هم بد نیستن فقط یکم غرور خوانوادگی شون زیاده چون فامیلای پولداری دارن ولی خودشون هم سطح ما هستن شاید از ما هم پایینتر .من امیدوارم که اگه با این دختر ازدواج کنم
حالا من اینو میخوام بپرسم که ایا ازدواج من با دختر عموم عاقلانست ایا من مشکلی در اینده نخواهم داشت
نظر شما چیست

اضافه کردن دیدگاه جدید

کد امنیتی
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.