سلام خواهش میکنم راهنماییم کنید دارم دیوونه میشم

این مطلب رو برای تالار گفتگوی سایت پاسخگو ارسال کردم ولی اجازه ندادن که تو تالار نشون داده بشه و یکی از مدیران تالار به من گفت که بیام و در سایت شما ارسال کنم و از شما مشاوره بگیرم.

مطلب از این قراره:

عنوان:از کجا بفهمم کدوم انتخاب درسته؟

به نام خداوند بخشنده و مهربان

نمیدونم از کجا شروع کنم.
نمیدونم از چی بگم.
شاید مطلب خیلی طولانی باشه.لطفاً یه وقت بخونید که حوصله داشته باشید.حتماً تا آخرش بخونید. ممنون

صادقانه همه چیزو نوشتم

جریان از این قراره که حدود 2 ، 3 سال بود که از دختری شدیداً خوشم میومد و یه جورایی عاشقش بودم.خواهر دوستم بود و همسایه کوچه بالایی.
قبل از اینکه برم سربازی دیده بودمش.وقتی میخواست از دبیرستان تعطیل بشه میومدم سر کوچه وایمیسادم که نگاش کنم!!
کارو زندگیمو ول میکردم تا برسم سرکوچه!
دانشگام که تموم شد رفتم سربازی.تو سربازی هم همییییییشه به اون فکر میکردم،نمیدونم چرا. ولی وقتی تو کلاس عقیدتی و احکام و ... صحبت ازدواج پیش میومد یاد اون میفتادم

اینم باید بگم که تا حالا هییییچ وقت حسی مثل اون حس که تو پادگان آموزشی بودم بهم دست نداد... حس سبکی ، پاکی ، آرامش ، روحانی ، نزدیکی به خدا... خیلی توپ بود. به خاطر محیط اونجا و کلاس های عقیدتی و نمازهای سر وقت صبح و دعای عهد و دعای توسل و...
حس بی نظیری بود.

داشتم میگفتم! همش یاد اون دختر میفتادم.شاید به خاطر علاقه ای بود که به خاطر نجابت و حجاب و اصالت خونوادگی اون دخت بهش پیدا کرده بودم.اگرچه چهرش بد نبود ولی ملاک اصلی من نبود.
دلیلش هم این بود که متاسفانه من قبلاً (مخصوصاً دوران دانشگاه)دو ، سه مورد سابقه دوستی با دخترها رو داشتم(البته کوتاه و مختصر)

به خاطر همین هم میدونستم بیشتر دخترا قبلاً با کسی دوست بودن و رابطه داشتن و... به همه دخترا بی اعتماد شده بودم. بنابراین وقتی دیدم این دختر خانوم با کسی رابطه نداره و خیلی خوبه و چند سال هم زیر نظر داشتمش(هم خودم زیرنظر داشتم هم مادرم!) ازش خوشم اومد و برای ازدواج بهش فکر میکردم . (لازم به ذکره که من دو ،سه سال میشه که از اون دوستی های سابق توبه کردم و این کارا رو کنار گذاشتم—البته اگه خدا قبول کرده باشه)

با اینکه مادرم از علاقه من به این دختر خانوم خبر دار شده بود،ولی یک سری مسائل پیش اومد که مادرم حاضر نمیشد بره خواستگاریش.درحالی که مادرم خیلی این دختر رو دوست داشت.
خلاصه مجبور شدم خودم به این خانوم بگم که من میخوام باهات ازدواج کنم و نظرتو بدونم و ...
با هر بدبختی شده بهش گفتم!یه روز که میدونستم کسی خونشون نیست، به بهونه بردن امانتی برادرش رفتم دم خونشون .وقتی دختره اومد دم در بهش گفتم من با مادرم در مورد شما صحبت کردم و دوست دارم نظر شما رو بدونم...!!!
فکر میکنید جوابش چی بود؟؟! خب معلومه که با این طرز خواستگاری جوابش منفی بود!
ولی از چشماش خوندم که این جوابش از روی حیا بود.
به هر مکافاتی که شده ،از طریق تلفن مادرم و پرس جو از این و اون و ... شماره موبایلشو پیدا کردم. و با sms ازش خواستگاری کردم!!
100 تا مسیج دادم ولی جواب نداد... وقتی متوجه شد منم ،بااینکه ناراحت شد گفت اگه واقعا ً قصدت ازدواجه چرا به طور رسمی اقدام نمیکنی؟
منم براش توضیح دادم که مادرم و کلاً خونوادم زیاد موافق نیستن و باید اول از خودت ok بگیرم و ...
خلاصه هرجور شده ok گرفتم. الان چند ماهی هست که از طریقsms ارتباط داریم.ولی اصلاً باهم صحبت نکردیم.بعضی روزا حدود 40 تا sms رد و بدل میشد.یعنی جمعاً 80 تا!
وقتی بخوای این تعداد رو بنویسید میفهمید من چی میگم!!!

یه وقت فکر بد نکنید. اون دختر اصلاً اهل دوستی و sms و ... نبود. خیییییلی دختر خوبیه. چون میدونست قصدم ازدواجه راضی به این ارتباط شد. اولش کم مسیج می دادیم ولی حالا انقدر به هم وابسته شدیم که نمیشه وصف کرد...
نمیدونم این خوبه یا بد

به هر حال نارضایتی خونوادم مثل یک سد بزرگ جلوم بود.
خونواده دختر خانوم هم جوری رفتار میکردن که ظاهرا نظرشون در مورد من مساعده.

گذشت و گذشت...

حدود دو ماه پیش باهزار بدبختی و التماس مادرم رو راضی کردم که به خونشون بره و برای خواستگاری وقت بگیره.اونروز که مادرم رفت ،دختره خیییییلی خوشحال شد و به من میگفت حتماً جواب پدر مادرم مثبته. ولی فرداش که مادرم زنگ زد ، مادر دختره گفت با پدرش صحبت کردم و جوابش منفیه... دخترمون هنوز بچست و ...
در حالیکه این دختر خانوم 19 سالشه!! خواهر بزرگترشم 18 سالگی ازدواج کرده!!

خلاصه پدر و ماردم حسابی بهشون برخورده و به من میگن فکر این دختر رو از سرت بیرون کن چون ما دیگه شخصیت خودمونو نمیاریم پایین و خواستگاری نمیریم... هر چی بهشون میگم :خب خونواده دختر همینه دیگه... یه کم ناز میکنن... اگه یه بار دیگه بگیم قبول میکنن... ولی پدر مادرم خیییییلی بهشون برخورده و میگن میریم از جایی دختر میگیریم که از خداشون باشه ، نه این که مجبور شیم شخصیت خودمونو پایین بیاریم...

حالا من و این دختر خانوم این وسط ... پدر و مادرامون ناراضی...

مشکل اینجاست که پدر و مادرم یه دختر دیگه رو به من پیشنهاد کردن که خونوادش کااااملاً موافق هستند.ولی نظر دختره رو نمیدونم!!!
یعنی تا حالا باهاشون در این باره صحبت نکردیم.
این خونواده از وضعیت مالی بسیار بسیار خوبی برخوردارن و دختر خانوم هم از نظر کمالات و جمال عالیه.
به همین خاطر وقتی به این خانم فکر میکنم ،احساس میکنم که از روی هوس دارم تصمیم میگیرم و نمیدو نم انتخاب درست کدومه.
ولی نکته مثبتش اینه که خونوادش خیلی منو قبول دارن و فامیل دور هستن.

میخوام بدونم صلاح چیه و انتخاب درست کدومه؟

دختری که منو دوست داره و جواب بله رو ازش گرفتم ولی خونوادش و خونوادم موافق نیستن

یا

دختری که نمیدونم نظرش راجع به من چیه ولی خونوادش و خونوادم کاملاً موافق هستن

میدونم خیلی پیچیده شد.اگه جاییش رو متوجه نشدید بپرسید تا جواب بدم.

خواهش میکنم برادرانه و خواهرانه کمکم کنید و راهنماییم کنید. خیلی احتیاج به راهنمایی و مشاوره دارم. اعصابم به هم ریخته . سر دوراهی موندم. عقل به جایی راه نمیده... میخوام انتخابی بکنم که رضای خدا و صلاح خودم توش باشه...

اضافه کردن دیدگاه جدید

کد امنیتی
This question is for testing whether or not you are a human visitor and to prevent automated spam submissions.