پاسخ دوم حضرت آیت الله سبحانی
image:

دومین نامه آیتالله جعفرسبحانی که با عنوان «دانشمند محترم جناب آقای دکترسروش» آغاز شده است، عینا در ذیل میآید.بسم الله الرحمن الرحیم دانشمند محترم جناب آقای دکتر سروش با اهدای سلام نامه جنابعالی همراه با مصاحبه دوم که در برخی از روزنامهها منتشر شده بود، به دستم رسید. برای این که در داوری، دچار لغزش نشوم دوبار آن را به دقت خواندم. لازم دیدم یک رشته تذکراتی را تقدیم کنم، امید است دربارة آنها تأمل و دقت بشتری فرمایید. شکی نیست که شما پس از بازگشت از «لندن» به ایران، در آغاز انقلاب اسلامی، مبدأ آثار نیک و سازندهای بودهاید. کتاب «نهاد ناآرام» شما که در آن حرکت جوهری را به زیباترین بیان مطرح کردهاید، از ارزش بالایی برخوردار است. همچنین اثر دیگرتان به نام «دانش و ارزش» موجی در میان علاقهمندان به مسائل فلسفی و کلامی پدید آورد، و نیز تدریس نهجالبلاغه از نظر اخلاقی اثر مثبتی داشت، و پیوسته شما در دل علاقهمندان و جوانان و عالمان دینی جای باز میکردید. دوست عزیز شما که نامش را نمیبرم، نقل میکرد: هنگامی که جنابعالی در دبیرستان علوی درس میخواندید دفتری برای کارهای روزانه داشتید و اگر ترک اولایی از شما سر میزد، در آن دفتر یادداشت میکردید، تا بعداً جبران کنید و از این طریق به سفارش علمای اخلاق در مورد «مشارطه و مراقبه» جامه عمل میپوشانیدید. بنابراین، باید در جستجوی علتی باشید که چرا آن قرب و منزلت، پس از مدتی قوس نزولی پیدا کرده است. باید در این پدیده که در زندگی شما رخ داده است کاوش کنید و علت آن را به دست آورید. روی آوردن سیل جوانان روزی، و دوری جستن دوستان و محبان، روز دیگر، دو پدیدهای است که قطعاً بدون علت نخواهد بود. علل فاصلهگیریها 1. دوستان شما از زمانی به تدریج از شما فاصله گرفتند که شما مسألة قبض و بسط شریعت را مطرح کردید و دربارة آن کتاب مستقلی در چند صد صفحه منتشر کردید. با این که حضوراً به جنابعالی عرض کرده بودم که این نظریه به خاتمیت ناسازگار است، زیرا شریعت ثابت، اما فهم متغیر سبب میشود که هیچ گزاره یقینی در اسلام نباشد و همة اندیشههایی که از قرآن و سنت و عقل و خرد به دست آوردهایم پیوسته لرزان بوده و به مرور زمان دگرگون گردد و این نکته را در یک مجلس طولانی در منزل آقای فاضل میبدی در حضور دوست عزیزتان آقای «رخ صفت» یادآور شدم و درخواست کردم که در این مسأله تجدید نظر کنید. 2. طرح مسأله «صراطهای مستقیم» در مقابل قرآن که فقط به یک صراط تکیه میکند و میگوید: «و هذا صراطی مستقیماً فاتبعوه و لا تتبعوا السُّبل فتفرق بکم عن سبیله»(انعام/153) باز فاصله را زیادتر کرد و قلوب مملو از مهر و محبت به بیان و قلم شیرین شما را، از شما دور ساخت. 3. روزگاری مسألة حسن و قبح عقلی را مطرح کردید و از خود گرایش اشعرگری نشان دادید و نظرتان این بود که باید «حسن و قبح» را از شرع گرفت، نه از عقل، و آنچه قرآن و یا سنت متواتر بر زیبایی یا نازیبایی فعل صحه گذارده است، برای ما کافی است، دیگر نیازی به تحسین تقبیح عقلی نیست. در انجمن فلسفه و حکمت، سه نوبت سخنرانی دربارة حسن و قبح عقلی ایراد کردم و در آن یادآور شدم که اگر حسن و قبح عقلی را به کلی انکار کنیم حتی حسن و قبح شرعی نیز ثابت نمیشود، زیرا یکی از احتمالات این است که آنچه قرآن گفته، جدّی نبوده و خلاف واقع بوده است. رفع این احتمال از خود قرآن امکانپذیر نیست، زیرا همان شبهه به گفتار دوم نیز متوجه است، اینجاست که باید از حسن و قبح عقلی بهره بگیریم و بگوییم که کذب و دروغ بر خداوند کریم که توانا و حکیم است، قبیح است و هر چه گفته است از صحت و استواری برخوردار است. به خاطر دارم که شما این بخش را پذیرفتید. 4. خاتمیت و مرجعیت علمی امامان معصوم مطرح شد و دیدگاه شما این بود که مرجعیت علمی آنان با اصل خاتمیت سازگار نیست و در این مورد، نقدی حضور عالی ارسال شد و تا کنون پاسخ آن را دریافت نکردهام، و همین نیز یکی از اسباب فراق و جدایی گردیده است. 5. اخیراً نیز مسألة تفسیر وحی به نحوی که بیان خواهد شد، مصداق این مثل شد که «گل بود و به سبزه نیز آراسته شد»!. شما باید در علل فراق و جدایی بیش از این فکر کنید وگرنه حضرتعالی همان نویسندة توانا و گویندة شیوا سخنی بودید که همه شما را دوست داشتند و اظهار علاقه میکردند. 6. یکی از علل فراق و دوری، مطرح کردن سخنان دو پهلو است که موافق و مخالف برداشتهای مختلفی از آن میکنند و بر فرض آن که برخی از این نظرات حضرت عالی صحیح و پا برجا شد(و از نظر من صحیح نیست) مصداق گفتار الهی است که میفرماید: «باطنه فیه الرحمه و ظاهره من قبله العذاب»(حدید/13) ما، در عصری زندگی میکنیم که عوامل گمراهکنندة طیف جوان در آن، از ماهوارهها گرفته تا فیلمها و رادیوها و افکار و اندیشهها و ایسمهای نوظهور فراوان است و هر کدام ایمان جونان ما را نشانه گرفتهاند. در چنین شرایطی انتظار از آن تربیت شده و فارغالتحصیل دبیرستان علوی و شاگرد ممتاز شهید مطهری آن است که از هر نوع سخن گفتن دو پهلو که باورها را میسوزاند بپرهیزید و اگر آن دفتر دوران نوجوانی را به همراه دارید این ترک اولیها را در گوشة آن یادداشت بفرمایید. مثلاً اگر همه ما میگوییم قرآن کتاب حضرت محمد(ص) است، مقصود از آن این است که قرآن کتاب خداست که بر حضرت محمد(ص) نازل شده است ولی شما این جمله را میگویید و پس از آن جملاتی را میآورید که بر خلاف مقصود همگان است میگویید: «پیامبر در آفرینش قرآن، نقش محوری دارد»، یا «روحیات پیامبر از شادی و غمگینی در کتاب او اثر گذاشته است»، و یا «برخی از آیات قرآن از فصاحت و بلاغت بالاتری برخوردار نیست، و مربوط به روحیات و شجرهای است که این میوه از آن چیده شده است»!! آیا این جملهها و این نکتهها به هر نحوی که توجیه کنیم به ایمان جوانان کمک میکند یا خرمن ایمان آنان را آتش میزند؟ جنابعالی انتظار دارید: این نوع مسائل را برهنه و بدون دلیل مطرح کنید و دوستان شما به سان گذشته نسبت به جنابعالی اظهار علاقه کنند و اگر از آنان بیمهری دیدید گله کنید و بیمهری آنان را با دو شعر بدرقه فرمایید: نمیکنم گلهای لیک ابر رحمت دوست به کشتزار جگر تشنگان نداد نمی چرا به یک نی قندش نمیخرند آن کس که کرد صد شکر افشان از نی قلمی ولی دوستان در جواب شما میگویند: تو خود گر کنی اختر خویش را بد مدار از فلک چشم نیک اختری را! از این تذکرات و یادآوریهای خالصانه بگذارم و برگردم به مطالبی که در مصاحبه دوم و ناظر به نقد اینجانب بیان فرمودهاید و موارد مهم آنها را بررسی کنم: 1. حقیقت وحی در این مصاحبه؟ واقعیت وحی در این مصاحبه در چند جمله بیان شده است که برخی را میآوریم: الف) قرآن میوة شجرة طیبة شخصیت محمد(ص) بود که به اذن خدا ثمربخشی کرد،«توتی أُکلها کلّ حین بإذن ربها» و این عین نزول وحی و تصرف الهی است. در جای دیگر میفرمایید: «آن محمد که فاعل و قابل وحی است، بشری است مؤید و مطهر و لذا «ازکوزه همان برون تراود که در اوست» و ازشجرة طیبه وجود او جز میوهای طیب بر خواهد خاست. در جای سومی میفرمایید: «همین است معنای آن که وحی و جبرئیل تابع شخصیت پیامبر بودند و... قوة خیال پیامبر در فرایند وحی دخالت میکند... و شخصیت بشری تاریخی محمد(ص) در قرآن همه جا جلوهگر است. باز در جای دیگر میفرمایید: پیامبر اسلام در فرایند وحی موضوعیت دارد، نه طریقیت و بشری است که قرآن بر او نازل و از او جاری شده است و هردو تعبیر درمتن قرآن آمده است. دو قید «نزول» و «بشریت»در عمیقترین لایههای وی نزول دارند و بدون توجه به این دو صفت مهم نمیتوان وحی تفسیری خودپسند عرضه کرد. تحلیل ما به همین بخشها از سخنان جنابعالی بسنده میکنیم، آنگاه «وحی محمدی»(قرآن) را به داوری میپذیریم تا او در صحت این تفسیر خردپسند!!! قضاوت کند: قرآن این نظریه را به شدت رد میکند. قرآن هرگز برای پیامبر نه موضوعیت قائل است و نه کلام خدا را میوة درخت پیامبر میداند، بلکه «وحی قرآنی» میگوید هر چه هست بدون دستخوردگی و بدون تصرف و بدون این که با افکار و اندیشههای بشری پیامبر آمیخته شود، زلال وحی را بر زبان او جاری ساخته است: «و کذلک أوحینا إلیک قرآناً عربیاً».(شوری/7) «انا أنزلناه قرآناً عربیاً».(یوسف/2) «و لقد أوحی إلی هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ».(آلعمران/19) «و لا تعجل بالقرآن من قبل أن یقضی إلیک وحیه».(طه/114) «قل إنما أتبع ما یحوی إلی من ربی».(اعراف/203) قرآن اصرار میورزند که وحی الهی را از هرنوع آمیختگی به سخن غیر خدا حتی روحیات پاک و متعالی پیامبر گرامی مصون بدارد، در حالی که شما بر عکس آن اصرار میورزید، به این آیات یاد شده در زیر توجه بفرماید: «ولو کان من عند غیرالله لوجدوا فیه اختلافاً کثراً».(نساء/82) خواهشمندم در کلمة «من عند غیرالله» دقت کنید. هرگاه قرآن میوة شجره طیبه است، قطعاً میوه از شجره متأثر خواهد بود، در این صورت، از حالت زلالی بیرون آمده و وحی الهی آمیزة بشری پیدا خواهد کرد. لابدّ مصاحبه آقای کاردینال «جان یوس تووان» مسئول گفتگو با مسلمانان در واتیکان را خواندهاید که میگفت: «من حاضر به گفتگوی دینی با مسلمانان نیستم، زیرا آنان اصلی را پذیرفتهاند که ما نپذیرفتهایم. آنان میگویند: وحی الهی بدون دستخوردگی و به صورت زلال از مقام ربوبی بر قلب رسول خدا و آنگاه بر زبان او وارد شده و دستنخورده به دست آنها رسیده است. ولی نظریة شما که وحی الهی رامیوه شجره طیبه وجود پیامبر میداند، هر چند این شجره را خدا کاشته باشد، سرانجام وحی را از حالت زلالی و دستنخوردگی بیرون آورده و رنگ بشری به آن میدهد. آیا گفتار شما شبیه سخن آن کاردینال نیست؟ شما گفتهاید: «سادهتر تصویر باغبان و درخت است. باغبان بذر میکارد و درخت، میوه میدهد و این میوه همه چیزش از رنگ و عطر و شکلگرفته تا ویتامینها و قندهایش مدیون و مرهون درختی است که از آن بر میآید. درختی که در خاک ویژهای نشسته و نور و غذا و هوای ویژهای مینوشد». هر گاه وحی الهی میوه شجره طیبه وجود محمدی باشد، و شخصیت او حالت فاعلی و قابلی دارد، پس چرا بر مطلب یادشده در زیر تأکید میکند: به پیامبر خطاب میکند: «لا تحرک به لسانک لتعجل به*إن علینا جمعه و قرآنه*فإذا قراناه فاتبع قرآنه* ثم إن علینا بیانه».(قیامت/16ـ19) حاصل مفاد آیات این است: ای پیامبر زبانت را به خاطر عجله برای خواندن قرآن حرکت مده، زیرا جمعآوری و خواندن آن بر عهدة ماست، پس هرگاه آن را تلاوت کردی از خواندن آن پیروی کن، حتی بیان و توضیح آن برعهدة ماست. هرگاه واقعاً معانی از خدا و صورت از پیامبر است، پس این همه نهی از عجله در قرائت، و امر به پیروی از تلاوت جبرئیل، چیست؟ هر گاه پیامبر با اختیار و آگاهی خود، آنچه را از وحی میگرفت، در این قالب میریخت، دیگر شتابزدگی در تلاوت آن، چه معنی دارد و چرا قرآن میفرماید: «از تلاوت جبرئیل پیروی کن»؟ دقت در این ایات نشان میدهد که زلال وحی با همان مفاهیم و الفاظ که از نظر حکیمان الهی نوعی تنزل «غیب به شهود» است بر قلب رسول خدا فرود آمده و بر زبان او جای شده و هیچ فردی در فاعلیت قرآن مؤثر نبوده است. آیا با این وصف صحیح است که بگوییم «پیامبر در وحی نقش فاعلی داشته» و موضوعیت دارد. این نوع نظریهها هر چند با نیت پاک عرضه شود، نتیجة آن کمک به کسانی است که از مقام و موقعیت وحی میکاهند تا کمکم به آن آب و رنگ بشری بدهند و سپس اندیشههای خود را در کنار اندیشههای وحی الهی قرار داده و به تدریج منزلت وحی الهی را کمرنگ سازند؟ جناب آقای سروش! شما «تجربههای دینی عارفان» را مکمل و بسطدهنده «تجربه دینی» پیامبر میدانید، و از این طریق مرز بین وحی نبوی را با وحی عارفان از میان میبرید و در کتاب «تجربه دینی» حتی نوشتهاید: «چون وحی، تجربه دینی است، و تجربه دینی درباره دیگر انسانها نیز روی میدهد، پس تجارب دینی دیگر نیز، به فربهی و غنای دین میافزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش پیدا مییابد، از این رو تجربهای دینی عارفان، مکمل و بسطدهنده تجربه دینی پیامبر است، و در نتیجه دین خدا رفتهرفته، پختهتر میگردد. این بسط و گسترش در معرفت دینی بلکه درخود دین و شریعت صورت میگیرد.(تجربه دینی، ص 28) بنابراین آیین اسلام از اصول و فروع در طول این چهارده قرن فربه شده و در نتیجه آمیزه است از تجربه نبوی، و تجربه عارفان. آیا واقعاً چنین است؟! با کمال ارجی که عرفان و عارف دارند اما شطحات برخی از عارفان را نقطه مقابل توحید قرآن میدانیم. آنجا عارفی جهان امکانی را عین خدا میداند، و میگوید: الحمدلله خلق الأشیاء و هو عینها» یا آنجا که مولوی، واجب و ممکن را پیش از بسط یک چیز میداند، که بعداً، میان آن دو جدایی فتاده است چنان که میگوید: منبسط بودیم و یک گوهر همه بی سر و بی پا بُدیم آن سر همه یک گهر بودیم همچون آفتاب بیگره بودیم و صافی همچو آب چون به صورتآور آن نور سره شد عدد چون سایههای کنگره کنگره ویران کنید از منجنیق تا رود فرق از میان این فریق من مایل به قلمفرسایی در این موارد نیستم وگرنه تضاد تجربه نبوی ـ به اصطلاح حضرت عالی ـ با تجربه عارفان در مواردی فزونتر از آن است که در این نامه بگنجد. 2. محمد(ص) بشر است در این مصاحبه حتی در عنوان آن بر بشر بودن پیامبر تأکید شده است، و این جا شگفت است. مگر کسی بشر بدون او را انکارکرده است؟ باید واقعیت پیامبر را در این جمله جستجوکرد که: «قل انما أنا بشر مثلکم یوحی إلی...».(کهف/110) این جمله از آیه برای پیامبر دو موقعیت قائل است: 1.بشری است مانند دیگر بشرها. 2.بر او وحی میشود. بخش اول، جنبة اشتراک پیامبر با سایر انسانهاست و آن را میتوان با اصول مادیگری تجزیه و تحلیل کرد. بخش دوم، جنبه وحیانی و غیبی است، و آن قابل اندازهگیری و تجزیه و تحلیل به وسیلة ابزار و ادوات مادی نیست، و به اصطلاح از مقولة «غیب» است، و درک کنه آن از توانایی انسان بیرون است، و باید به آن ایمان آورد، چنان که میفرماید: «الذین یؤمنون بالغیب».(بقره/3) اصولاً قرآن، مسائلی را به عنوان «شهادت» و «غیب» مطرح میکند، هر چند هر دو، نسبت به خدا شهود و شهادت است، اما نسبت به ما انسانهای محدود، برخی شهود و برخی دیگر غیب است. یک رشته واقعیات از آن نظر غیب است که ما حس شناخت آن را نداریم، از افق اندیشه ما دور است، مانند جهان برزخ، قیامت، و نبوت و وحی، باید اینها را با صفات آنها و نشانههای آنها شناخت، نه با جنس و فصل و نه با بیان کنه. 3. مسألة خطیب و بلندگو شما اعتقاد و باور عمومی مسلمانان را دربارة وحی که به زلال بودن آن معتقدند و آن را از هر نوع آمیختگی به روحیات بشری بالاتر و برتر میدانند، تشبیه به خطیب و بلندگو نمودهاید، و در این زمینه چنین میفرمایید: «تصویری که از محمد در ذهن شماست، گویا تصویر خطیب و بلندگو یا ضبط صوت جهت خطیب میگوید و بلندگو آن را پس میدهد، یعنی پیامبر چون بلندگو طریقیت و ابزاریت محض دارد. » با کمال پوزش ما هرگز مقام ربوبی و مقام رسالت را مانند خطیب و بلندگو نمیدانیم بلکه معتقدیم: «خدا پیامده» و پیامبر «پیامآور» است. اما این پیامآوری با بلندگو بودن فرسنگها فاصله دارد که هرگز نمیتوان بین آن دو مشابهتی اندیشید و آن این که: این پیامآور باید از نظر کمالات روحی و معنوی به مراتبی برسد تا گوش او علاوه بر حس مادی، گوش برزخی پیدا کند تا صدای فرشته را بشنود. چشم او چشم برزخی گردد تا صورت فرشته را ببیند و از نظر قدرت روحی به جایی برسد که در عین این که در عالم ماده است، عالم غیب را شهود کند، اما نلرزد و نترسد و خود را نبازد و وحی الهی را دریافت کند، و سر سوزن در آن تصرف نکند و به پیروانش برساند، آیا موقعیت چنین فردی، موقعیت بلندگو است؟ پیامبر و انتظار وحی یکی از روشنترین گواهها بر این که مسألة وحی، میوه وجود پیامبر(ص) نبوده بلکه تاج افتخاری بر روح و روان او بوده این است که پیامبر(ص) در انتظار وحی مینشست. یهودیان به این بهانه که مسلمانان به سوی قبله آنان نماز میخواندند، مسلمانان را سرزنش میکردند وپیامبر الهی در این مورد، انتظار داشت پاسخ قطعی از جانب خدا بشنود و پیوسته درانتظار وحی بود، و رو به آسمان میکرد، و روح و روانش با عالم بالا پیوند میخورد تا در اینباره از طرف خدا وحیی پدید آید چنانچه میفرماید: «قد تری تقلب وجهک فی السماء فلنولینک قبله ترضیها فول وجهک شطر المسجد الحرام وحیث ما کنتم فولوا وجوهکم شطره. . . »(بقره / 144) «نگاههای انتظارآمیز تو را به سوی آسمان(برای تعیین قبله نهایی) میبینم. اکنون تو را به سوی قبلهای که از آن خشنود میشوی میگردانیم، پس روی خود را به سوی مسجدالحرام کن و هر کجا که باشید روی خود را به سوی آن بگردانید.» از یکی از عارفان بزرگ نقل فرمودید که جبرئیل را هم پیامبر(ص) نازل میکرد. ما بیش از 14سال در محضر آن عارف بزرگ درس خواندیم و اندیشههای علمی او را چاپ و منتشر کردهایم. من خاطر ندارم که چنین جملهای فرموده باشد، و اگر هم گفته، سخن او قبل و بعدی داشته که مقصود او را روشن میکرده وگرنه آن عارف سالک که در جهان اسلام، انقلاب عظیمی برپا کرد برخلاف قرآن سخن نمیگوید. قرآن درباره نزول فرشتگان یادآور میشود که نزول آنها به امر خدا است نه به امر پیامبر(ص) چنانکه میفرماید: «ومانتنزل الابامرربک»(مریم/64)، جز به فرمان پروردگار تو نازل نمیشویم. و شاید مقصود آن عارف بزرگ این است که بر اثر دعای پیامبر(ص) و درخواست او جبرئیل شرفیاب محضرش شد. در سال هشتم بعثت، مشرکان قریش با یهود خیبر تماس گرفتند و چون آنها را دانایان شرایع پیشین میدانستند، از نبوت حضرت محمد(ص) سؤال کردند، آنان گفتند: سه مطلب را از او سؤال کنید، اگر پاسخی صحیح داد آن نشانه نبوت اوست. سه سؤال آنان مربوط به اصحاب کهف و ذوالقرنین وروح بود، پیامبر گرامی(ص) در پاسخ به آنان در انتظار وحی نشست، نه اینکه فوراً میوهای از شجرة وجودش بچیند و دربارة آنان سخن بگوید. لذا وحی الهی او را چنین مورد خطاب قرار داد: «یسالونک عن ذی القرنین قل سآتلوا علیکم منه ذکرا».(کهف/83) «از تو درباره ذوالقرنین میپرسند، بگو بزودی بخشی از سرگذشت او را برای شما بازگو خواهم کرد». آنگه دربارة سؤال سوم فرمود: «یسآلونک عن الروح قل الروح من امر ربی وما اوتیتم من العلم الا قلیلا»(اسراء/85) «از تو درباره روح سؤال میکنند، بگو: روح از فرمان پروردگار من است و جز اندکی از دانش به شما داده نشده است». تصور میکنم این همه آیات که به درستی نظریه عموم مفسران گواهی میدهد برای اثبات آن کافی باشد. برگردیم به موضوع دیگر: 4. پیامبر، نه دانشمند؟ جنابعالی در هر دو مصاحبه صریحا و تلویحا «پیامبر ص) را نبی میدانید نه دانشمند». البته این هم از همان سخنهای دو پهلو است. جمله «نبی است» ترفیع مقام است، «نه دانشمند». نفی آگاهی او از علوم و دانشهای انسانی است و گویا ناآگاهی او را چندان عیب نمیدانید!!، البته «نفی دانشمند» به این معنی که دانش، بسان دانش انسانهای عادی زاییده فکر او نیست، مورد پذیرش همگان است. *اکنون مطالبی را تقدیم حضورتان میکنم: قرآن یادآور میشود که ما اسماءرا به آدم آموختیم. مسلما مراد از اسماء، الفاظ و عبارات نیست، بلکه حقایق اشیاء است به گواه آنکه میفرماید: «وعلم آدم الاسماء کلها ثم عرضهم علی الملائکه»: «سپس اسماء را(علم اسرار آفرینش را) به آدم آموخت، سپس آنها را به فرشتگان عرضه کرد» و فرمود: «انبئونی باسماء هؤلاءان کنتم صاد