خاتمیت و جاودانگی از ویژگی های دین پیامبر اسلام
آیات دیگرى نیز در قرآن آمده که بر خاتمیت پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) دلالت دارند; چنان که خداوند متعال مى فرماید: (تَبارَکَ الَّذى نَزَّلَ الفُرقانَ عَلى عَبدِهِ لِیَکونَ لِلعــلَمینَ نَذیرا);[2] جاوید و پر برکت است، خداوندى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد، تا تمام اهل جهان را انذار کند. (وما اَرسَلنـکَ اِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرًا ونَذیرًا);[3] ما تو را جز براى عموم مردم به عنوان بشارت و انذار نفرستادیم. و... با توجه به وسعت معناى «عالمین» و «ناس» در آیات مذکور دلالت بر آخر بودن و خاتم بودن پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله)مى کند. (...واوحِىَ اِلَىَّ هـذا القُرءانُ لاُِنذِرَکُم بِهِ ومَن بَلَغ... );[4] ...و این قرآن به من وحى شده است، تا با آن شما و هر که را ]که پیام آن[ به او برسد بیم دهم... . ضمیر «کُمْ» براى مخاطبان است و عبارت «من بلغ» غایبان تا قیامت را شامل است. خاتمیت و آخرین پیامبر بودن حضرت محمد(صلى الله علیه وآله)در روایت اسلامى نیز مورد تاکید قرار گرفته است; از جمله: پیامبر گرامى(صلى الله علیه وآله) در حدیث منزلت خطاب به حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: تو نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز این که بعد از من پیامبرى نیست.[5] حضرت على(علیه السلام)مى فرماید: او ]محمد [امین وحى خدا و خاتم پیامبران، بشارت دهنده رحمت و انذار کننده از عذاب او بود.[6]
امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: خداوند با پیامبر شما، سلسله انبیا را ختم کرد، بنابراین هرگز بعد از او پیامبرى نخواهد آمد و با فرستادن کتاب آسمانى شما، به کتاب هاى آسمانى پایان داد، پس هرگز کتابى بعد از آن نازل نخواهد گشت.[7]
این فیض الهى، بر اثر بلوغ فکرى و فرهنگى جامعه انسانى و با استفاده مستمر از اصول تعلیماتى که پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله) به ودیعت گذارده بود به پایان رسید، پس پیامبرى پس از وى نخواهد آمد، زیرا وحى وارتباط با عالم غیب، وسیله اى براى درک حقایق است، هنگامى که گفتنى ها گفته شد و همه نیازمندى ها تا دامنه قیامت در اصول کلى و تعلیمات جامع پیامبر خاتم(صلى الله علیه وآله)بیان گردید، قطع این راه ارتباطى، دیگر مشکلى ایجاد نخواهد کرد.
وانگهى، آن چه بعد از ختم نبوت براى همیشه قطع مى شود، مسئله وحى براى شریعت تازه و یا تکمیل شریعت سابق است، نه هرگونه ارتباط با ماوراى جهان طبیعت، زیرا بعد از پیامبر(صلى الله علیه وآله) امامان معصوم(علیهم السلام) این وظیفه را دنبال کردند و هم اکنون نیز امام زمان(علیه السلام) این رسالت را انجام مى دهد و مردم از این منبع فیض الهى، به کلّى محروم نشده اند. امامت و رهبرى که همان نظارت کلى بر اجراى این اصول و قوانین و دستگیرى از واماندگان در راه است، مسئله دیگرى است که به جانشینان بعد از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)واگذار شده است; به همین دلیل، پایان یافتن سلسله نبوت، هرگز به معناى پایان یافتن سلسله امامت نخواهد بود.[8]
دلایل خاتمیت
* پرسش: چرا با آمدن پیامبر اسلام، حضرت محمد(صلى الله علیه وآله) نبوت خاتمه یافت؟
** پاسخ: اگر فلسفه تجدید نبوت هاى «تبلیغى» و «تشریعى» سابق مشخص گردد، مسئله خاتمیت، روشن و شفاف مى شود.
برخى از علل تجدید نبوت ها عبارتند از:
1. عدم رشد و بلوغ فکرى مردم و قادر نبودن آنها به حفظ کتاب آسمانى; به همین خاطر این کتاب ها در معرض تحریف قرار گرفت، ولى در زمان نزول قرآن که مقارن با پشت سرگذاشتن دوران کودکى بشر است، این مشکل از بین رفت و از آن جا که قرآن بر خلاف سایر کتاب هاى آسمانى، خود معجزه است و حفظ آن از سوى خداوند ضمانت شده است، از تحریف مصون است.
2. در دوره هاى پیش، بشر به واسطه عدم بلوغ فکرى قادر نبود یک نقشه کلى براى مسیر خود دریافت کند، به همین جهت لازم بود منزل به منزل کسانى او را راهنمایى کنند، ولى این قدرت و بلوغ در دوره نزول قرآن حاصل گردید و باعث منتفى شدن یکى دیگر از علل تجدید نبوت شد.
3. غالب پیامبران، تبلیغى بودند، بعد از ختم نبوت، مأموریت تبلیغ به عهده امام معصوم و علماى صالح گذاشته شد و لزومى براى تجدید نبوت نبود.
4. بشر با دریافت کلیات وحى که قرآن به او داده است، از نظر رشد فکرى به جایى رسیده که مى تواند در پرتو اجتهاد، کلیات وحى را تفسیر و توجیه نماید و در شرایط مختلفِ مکانى و متغیّر زمانى هر موردى را به اصل مربوط ارجاع دهد و... .
پس معناى ختم نبوت، این است که نیازِ به وحىِ جدید و تجدید نبوت رفع شده است، ولى نیاز به دین و تعلیمات الهى همیشگى است، که این مهم را دانشمندان دینى از طریق اجتهاد و استنباط انجام مى دهند و نیز با کمى دقت روشن خواهد شد که قرآن به عنوان مجموعه دین، جواب گوى همه نیازهاى بشر ـ با همه رشد و بلوغى که دارد ـ خواهد بود، چون اولا: مصادر تشریع، غنى، وسیع و از نوعى انعطاف بهره مند است: (وَ مَا جَعَلَ عَلَیْکُمْ فِى الدِّینِ مِنْ حَرَج);[9] ... و در دین بر شما سختى قرار نداده است... . ثانیاً: اسلام به واقعیات توجه دارد، نه به صورت و شکل; اسلام، به وسایل خاص یک عصر نظر ندارد، بلکه روش و بیان کلیات متناسب با واقعیات را مطرح مى کند; مثلا در افزایش دادن قدرت نظامى مسلمانان مى فرماید: (وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّة...);[10] و هرچه در توان دارید بسیج کنید... . که این اصل کلى، همه دوران را پوشش مى دهد. در دیگر موارد نیز چنین است.
بنابراین اسلام شریعتى کامل، جامع و جاویدان است. براى رویدادها و مسائل متناسب هر زمان، قوانین و اصول کلى دارد و راه به کارگیرى آنها را اجتهاد مى داند. راه اجتهاد همیشگى است و پاسخ گوى نیازمندى هاى بشر، متناسب با رشد افکار او در همه زمان هاست.[11]
جهان شمولى و جاودانگى
* پرسش: چرا قرآن آخرین کتاب آسمانى است؟
** پاسخ: علّت هاى مختلفى را در پاسخ به این پرسش مطرح نموده اند، که به طور خلاصه به پاره اى از آنها اشاره مى کنیم:
1. عدم تحریف قرآن; در سوره حجر آیه نُه چنین آمده است: (انّا نحن نزّلنا الذکر و انا له لحافظون); و ما خود این کتاب را فرود آوردیم و هم البته خود نگهبان آن هستیم. این آیه، با قطعیت کم نظیرى، محفوظ ماندن قرآن از تحریف، تغییر و نابودى را بیان مى کند. یکى از علت هاى تجدید رسالت و ظهور پیامبران جدید، تحریف و تبدیل هایى است که در تعلیمات و کتاب هاى مقدس پیامبران رخ مى داد و به همین جهت آن کتاب ها و تعلیمات، صلاحیت خود را براى هدایت مردم از دست مى داده اند، بیشتر پیامبران احیا کننده سنت هاى فراموش شده و اصلاح کننده تعلیمات تحریف یافته پیشینیان خود بوده اند. ظهور پى در پى پیامبران تنها معلول تغییر و تکامل شرایط زندگى و نیازمندى بشر به پیام نوین و رهنمایى جدید نیست، بلکه بیشتر به علت نابودى ها و تحریف و تبدیل ها کتاب هاى و تعلیمات آسمانى بوده است. بشر چند هزار سال پیش، نسبت به حفظ مواریث علمى و دینى ناتوان بوده است و از او جز این انتظارى نمى توان داشت; آن گاه که بشر به مرحله اى از تکامل برسد که بتواند مواریث دینى خود را دست نخورده نگه دارى کند، علّت تجدید پیام و ظهور پیامبر جدید منتفى مى گردد و شرط لازمِ جاوید ماندن یک دین، موجود مى شود و چنان که همه مى دانیم، در میان کتاب هاى آسمانى جهان، تنها کتابى که درست و به تمام و کمال دست نخورده باقى مانده، قرآن است.
2. رشد و تکامل بشر: جامعه بشرى; مانند کلاس هاى مدرسه به شمار مى روند. در زمان هایى به علت عدم رشد و تکامل بشریت، خداوند دستورها و کتاب ها و برنامه هاى جزئى و ساده تر را براى آنان نازل مى کرد، اما در مراحل بالاتر و کامل تر، این احکام، کلى و اساسى تر شده، زیرا در این مرحله بشر به درجه اى از کمال رسیده است که بتواند از طریق قوانین کلى، مسیر خود را بشناسد و به قول معروف راه را از چاه تشخیص بدهد و قرآن، همان قانون اساسى و کلى است و انسان ها مى توانند به علت رشد و تکامل از آن به بهترین وجه استفاده نمایند و با وجود چنین قوانین جامع و کامل، دیگر ضرورتى در آمدن کتاب و برنامه اى جدید نیست.
3. قانون اساسى و کلّى بودن قرآن شریف; چون این کتاب آسمانى شریف تمامى دستورهاى کلى زندگى را دربردارد، بنابراین چنین کتابى تحریف نشده و در اختیار انسانى قرار گرفته که به مرحله رشد و کمال رسیده، شایستگى خاتم بودن را داراست. پس انسان مى تواند «نقشه کلّى» راه را از او گرفته و با در دست داشتن آن نقشه از راهنماى جدید براى همیشه بى نیاز گردد.[12]
* پرسش: اگر قطع وحى به معناى آن است که تمام حقایق و دستورها در قرآن به طور کامل آمده است، در مورد مسائل جدید که در قرآن اشاره اى به آن نشده باید به کجا مراجعه کرد؟
** پاسخ: هر چه از احکام و قوانین الهى قرار بود به بشر عرضه شود، توسط دین خاتم الانبیاء(صلى الله علیه وآله) آمده و همگى طى مراحلى زمان بندى شده بر آن حضرت نازل شده و به اتمام رسید. ظهور دین اسلام با علائم جاودانگى آن و پایان یافتن دفتر نبوت توأم بوده است. مسلمانان همواره ختم نبوت را امرى واقع شده تلقّى کرده اند. قرآن نیز آیین اسلام را کامل ترین دین الهى و خاتم ادیان الهى دانسته و پیامبر اسلام را خاتم انبیا معرفى نموده و کتاب او را جامع ترین و کامل ترین و جاودانه مى داند.[13] از جمله آیاتى که بر مطلب فوق دلالت مى کنند عبارتند از: 1 ـ (وَ تَمَّت کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدقاً وَ عَدلاً لا مُبدل لِکَلِمتِهِ وَ هُوَ السَّمِیعُ العَلِیم);[14] و سخن پروردگارت به راستى و داد، سرانجام گرفته است و هیچ تغییر دهنده اى براى کلمات او نیست و او شنواى داناست. 2 ـ آیه اکمال: (الیَومُ أَکمَلتُ لَکُم دِینَکُم وَ اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتِى وَ رَضِیتُ لَکُمُ الإسلم دیناً...).[15] محصل معناى آیه این است: امروز (روزى که کفار از دین شما مأیوس شدند) مجموع معارف دینى را که بر شما نازل کرده بودم کامل نمودم و نعمتم را (یعنى نعمت ولایت) که عبارت است از اداره و تدبیر الهى امور دینى بر شما تمام کردم.
شکى نیست در این که قرآن همه کلیات را بیان کرده و چیزى را مسکوت نگذاشته است، لکن نه در نقش یک کتاب فقهى و...، بلکه قرآن یک کتاب منبع و قانون اساسى اسلام است و بیانگر کلیات و جایگاه بیان شرح و تفصیل و جزئیات مسائل اعم از فقهى و غیر فقهى در سنت رسول الله(صلى الله علیه وآله) و اهل بیت(علیهم السلام) مى باشد. به عنوان نمونه وقتى نماز با نزول آیاتش واجب مى شود پیامبر(صلى الله علیه وآله) به نماز مى ایستد و مى فرماید: ببینید من چگونه نماز مى خوانم شما هم همین طور بخوانید.[16] در خصوص آیه وضو هم باید توجه داشت که اختلاف فتوا میان شیعه و سنى چندان هم به ابهام آیه ارتباطى ندارد، بلکه بیشتر به اختلاف نظر درباره محدوده سنت (که آیا سنت تنها سنت رسول الله است یا این که شامل سنت اهل بیت هم مى شود؟ و این که سنت صحابه حجّت است یا نه؟) مربوط مى شود. و گرنه در آیه مواردى هم چون مسح پا به روشنى بیان شده است، ولى اهل سنت شستن پا ها را واجب مى دانند. البته همه مراحل و کیفیت شستن در وضو به صورت کامل بیان نشده و براى توضیح آن مى بایست به سنت مراجعه نمود،[17] که دلیلش ـ همان گونه که ذکر شد ـ کلى بودن قوانین قرآن است. نتیجه این که براى تکمیل شریعت (به ویژه در مسائل مستحدثه) قرآن تنها منبع احکام نیست، بلکه در کنار آن منابع دیگرى از قبیل سنت نیز وجود دارد که مکمل آن است، پس براى این منظور تنها، به قرآن نمى توان اکتفا نمود همان گونه که خود قرآن به این مطلب اشاره نموده است.[18]
افزون بر آن گرچه قرآن کریم، در شرایط تاریخى خاص خود نازل شده است، هرگز به آن چه مربوط به شرایط ویژه آن زمان است منحصر نمى باشد; یعنى معناى آیات را باید به شرایط زمانى و مکانى دیگر گسترش داد. گسترده بودن حکم و مقصود از آیه و محدود نکردن آن دریک چارچوب زمانى و مکانى خاص نزول قرآن، امرى روشن و مسلم است که خود قرآن[19] و روایات اسلامى برآن دلالت دارند.[20]
آن چه متغیر مى باشد حوادث روزگار است; یعنى مفاهیم و معانى مربوط به قرآن ثابت است، ولى مصداق هاى آن تبدیل و تغییر مى پذیرد. از آن جا که مصادیق مفاهیم ثابت دین بر حسب زمان ها ومکان ها متغیرند، بایستى آن مفاهیم ثابت را بر این مصادیق متغیر تطبیق کرد و چون وضع کننده قوانین الهى، آفریدگار جهان است و او احاطه کامل به نیازهاى بشر در هر عصرى و هر مکانى دارد و محدود به زمان و مکان نیست، از این رو قوانین اسلامى را بر اساس اصول تغییر ناپذیر و ثابت وضع نموده و قواعد کلى را براى بشر بیان کرده است، به همین جهت نسبت به بسیارى از موضوعات، آیه یا روایتى نداریم; مانند مسائل مستحدثه مثل: قانون بیمه، مجازات قاچاق، قانون چک و... . اینها همه از مسائلى هستند که به صورت جزئى، در آیه یا روایتى از آنها بحث نشده است، ولى در عین حال امامان معصوم(علیهم السلام) باب اجتهاد را براى ما باز گذاشته اند، تا با توجه به اصول ثابت که بیانگر تمامى مسائل مورد نیاز بشر مى باشند بتوانیم پاسخ گوى این فروع باشیم. به طور مثال، قرآن کریم فرموده: (وَلاَ تَأْکُلُوا أَمْوَ لَکُم بَیْنَکُم بِالْبَـطِـلِ...)[21] یعنى نقل و انتقال ها (خرید و فروش ها) نباید به صورت بیهوده انجام شود. یعنى اگر شما مال و ثروتى مشروع به دست آورده اید و خواستید آن را به دیگرى منتقل کنید، این نقل و انتقال باید به صورتى باشد که از نظر اجتماعى شکل مفیدى داشته باشد، و یکى از نیازهاى اصل زندگى افراد جامعه را رفع کند.
حال فرض کنید کسى بخواهد با پولى که در اثر تلاش شرافتمندانه به دست آورده، کالایى بى مصرف و بى فایده مثلا یک گونى مورچه مرده را بخرد، آن هم براى آن که دور بریزد، این معامله از نظر قرآن از اساس باطل است، امّا فرض کنید زمانى بیاید که بر اثر پیشرفت دانش مى توان از مورچه مرده استفاده صحیح کرد، در آن صورت مى بینیم که همین معامله که تا دیروز باطل و حرام بوده به معامله صحیحى تبدیل مى شود. نظیر این مسئله فراوان است که این جا مجال بیان آن نیست.
در انطباق احکام کلى با مصادیق جدید، این اجتهاد است که نقش اصلى را دارد. وظیفه فقیه جامع الشرایط این است که بدون انحراف از اصول کلى، مسائل جزئى و متغیر و تابع گذشت زمان را بررسى کند و براساس همان احکام و چهارچوب هاى اصلى که توسط وحى عرضه شده است احکام مناسب را صادر کند.[22]
* پرسش: منظور از کامل و همگانى بودن دین اسلام چیست؟
** پاسخ: الف) کامل بودن:
دین کامل و تمام، یعنى مجموعه اى از قوانین الهى براى بشر تا روز قیامت که: 1. انسان را به هدف نهایى برساند; 2. به خارج از خودش (سایر مکاتب) احتیاج نداشته باشد.
ادیان الهى، بنا به نیاز امت ها و تناسب محیط زندگانى با هم مختلف بوده، هر دینى تکمیل شده دین قبلى است و چون اسلام، آخرین دین الهى است، تمام نیازمندى هاى بشر را براى هدایت و سعادت دارد.
بشر در دوران زندگى خود یک رشته نیازمندى هاى اصیل و ثابتى دارد و نیز در میان شئون زندگى بشر، مانند قوانین طبیعت، واقعیت هایى هست که گذشتِ زمان از اصالت آنها نمى کاهد، زیرا واقعیت، همیشه واقعیت است. اساس دین اسلام بر این حقایق نهاده شده و قوانین آن بر پایه نیازهاى تکوینى و فطرى انسانى مستقر گردیده است. بعضى از این قوانین ثابت و برخى دیگر نیز متغیر بوده و بنابه مصلحت روز از احکام کلى دین استنباط مى شود، در نتیجه، چون تمامى نیازمندى هاى بشر براى هدایت و سعادت، در دین اسلام وجود دارد، مى توان گفت که دینِ اسلام دین کاملى است.
آیه شریفه (الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى);[23] امروز دین شما را کامل کردم و نعمت خود را بر شما تمام نمودم. به این معناست که پیامبر(صلى الله علیه وآله) با استفاده از نیروى وحى، آخرین مرحله کمال را با تمام شرایط و خصوصیات در اختیار بشرِ حق جو قرار داده و موانع کار را نیز از سر راه آنها برداشته، به طورى که دیگر هیچ نقصى تا قیامت براى راهنمایى انسان باقى نمانده است: (وَتَمَّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ صِدْقًا وَعَدْلاً لاَّ مُبَدِّلَ لِکَلِمَـتِهِ);[24] و کلام پروردگار تو، با صدق و عدل به حد تمام رسید، هیچ کس نمى تواند کلمات او را دگرگون سازد.[25]
ب) همگانى بودن دین اسلام:
برخى از دلایل همگانى بودن دین اسلام عبارتند از:
1. دین اسلام بر اساس فطرت انسان ها پایه گذارى شده و چون فطرت در همه انسان ها مشترک است، پس اسلام همگانى است; چنان که قرآن کریم مى فرماید: (فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنِیفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتِى فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْهَا لاَ تَبْدِیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ...);[26] پس روى خود را متوجه آیین پروردگار کن! این فطرتى است که خداوند انسان ها را بر آن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست. نتیجه این که دین همگانى است.
2. دین که همان مجموعه آیات الهى در قرآن است، به «نور»،[27] «کتاب مبین»[28] و «برهان»[29] تعبیر شده است. این نور براى همه افراد بشر لازم و مفید است، پس دین اسلام همگانى است; چنان که خداوند مى فرماید (وَ مَا هِىَ إِلاَّ ذِکْرَى لِلْبَشَرِ);[30](وَ مَا هُوَ إِلاَّ ذِکْرٌ لِّلْعَــلَمِینَ)[31] و اختصاصى به عصرى خاص و یا نژادى ویژه ندارد»; «وَ مَآ أَرْسَلْنَـکَ إِلاَّ کَآفَّةً لِّلنَّاسِ».[32]
3. قلمرو انذار پیامبر نیز همه افراد بشرند: (تَبَارَکَ الَّذِى نَزَّلَ الْفُرْقَانَ عَلَى عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعَــلَمِینَ نَذِیرًا);[33] زوال ناپذیر و پر برکت است کسى که قرآن را بر بنده اش نازل کرد تا بیم دهنده جهانیان باشد; (نذیراً للبشر); نذیر براى بشر است.[34]
4. دعوت و ترغیب دین از همه انسان ها به تدبّر و تفکر، شاهد دیگرى بر جهانى بودن آن است: (أَفَلاَ یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْءَانَ);[35] چرا در قرآن تدبّر نمى کنید.
5. تَحدّى قرآن تا قیامت و اعتراف جهانیان به عجز از آفریدن اثرى همانند آن، دلیل دیگر بر جهانى بودن دین است.
6. اهداف دین (تزکیه، تعلیم، حکمت و تربیت) براى هدایتِ همگان است، هر چند افراد لایق از آن سود مى برند: (الـم * ذَ لِکَ الْـکِتَـبُ لاَ رَیْبَ فِیهِ هُدًى لِّلْمُتَّقِینَ);[36] ]بزرگ است خداوندى که این کتاب عظیم را از حروف ساده الفبا به وجود آورد [آن کتاب با عظمتى است که شک در آن راه ندارد و مایه هدایت پرهیزکاران است. و... .[37]
* پرسش: آیا آیه 4 سوره مبارکه ابراهیم(علیه السلام) با جهانى بودن رسالت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) منافات ندارد؟
** پاسخ: خداوند متعال مى فرماید: (وما اَرسَلنا مِن رَسول اِلاّ بِلِسانِ قَومِه...);[38] ما هیچ پیامبرى را، جز به زبان قومش، نفرستادیم... .
این آیه با جهانى بودن رسالت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) منافاتى ندارد، زیرا:
1. خداوند در این آیه نفرموده: (مآ أَرْسَلْنا رَسُولا إلاّ مَنْ یَفْهَمُ لِسانَه); بلکه فرموده: (وَ ما اَرسَلْنا مِن رَسول اِلاّ بِلِسانِ قَومِه)و از آنجا که لسان پیامبر و قومش از طرق مختلف قابل فهم و ترجمه است، به همین جهت براى سایر اقوام، فهمیدن لسان پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آسانى ممکن است.
2. خداوند متعال در آیات دیگر، رسالت پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) را جهانى مى داند و مى فرماید: (وما اَرسَلنـکَ اِلاّ کافَّةً لِلنّاسِ بَشیرًا ونَذیرًا...);[39] و ما تو را جز ]به سِمَت[ بشارتگر و هشدار دهنده براى تمام مردم، نفرستادیم... و... .[40]
* پرسش: آیه شریفه (وَلْیَحْکُمْ أَهْلُ الاِْنجِیلِ بِمَآ أَنزَلَ اللَّهُ فِیهِ...)[41] آیا به این معناست که مسیحى هاى کنونى، لازم نیست براى حکم مسائل به قرآن کریم رجوع نمایند، بلکه به همان انجیل خودشان استناد کنند، در صورتى که مى دانیم انجیل فعلى تحریف شده است؟
** پاسخ: شکى نیست که منظور از جمله یاد شده در این آیه شریفه، این نیست که قرآن کریم به پیروان حضرت مسیح(علیه السلام)دستور مى دهد که هم اکنون (در عصر نزول قرآن کریم) باید به احکام انجیل عمل کنند، زیرا این سخن با سایر آیات قرآن کریم و با اصل وجود آن که اعلام آیین جدید و نسخ آیین قدیم است سازگار نیست، بلکه منظور این است که خداوند پس از نزول انجیل بر حضرت عیسى(علیه السلام) به پیروان او دستور داده که به آن عمل کنند و طبق آن داورى نمایند که یکى از مصادیق حکم بر اساس انجیل، همان گونه که در این کتاب به آن تصریح شده بود، ایمان به پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله) و عمل بر اساس قرآن کریم است.[42]
[1]. احزاب، آیه 40.
[2]. فرقان، آیه 1.
[3]. سبأ، آیه 28.
[4]. انعام، آیه 19.
[5]. کلینى، کافى، ج 8، ص 106.
[6]. نهج البلاغه، ترجمه محمد دشتى، ص 327، خطبه 173.
[7]. کلینى، کافى، ج 1، ص 296.
[8]. ر.ک: تفسیر نمونه، ج 17، ص 338ـ349; محمد تقى مصباح یزدى، راه و راهنماشناسى، ص 177ـ189.
[9]. حج، آیه 78.
[10]. انفال، آیه 60.
[11]. ر.ک: مرتضى مطهرى، وحى و نبوت، ج 3، ص 40 ـ 44 و جعفر سبحانى، خاتمیت از نظر قرآن، حدیث و عقل.
[12]. مرتضى مطهرى، مجموعه آثار ـ ختم نبوت ـ، ج 3، ص 156.
[13]. ر.ک: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار (ختم نبوت)، ص 153 ـ 168 و همان، خاتمیت، ص 12 ـ 26.
[14]. انعام، آیه 115.
[15]. مائده، آیه 3.
[16]. بحارالانوار، ج 82، ص 279.
[17]. ناصر مکارم شیرازى، تفسیر نمونه، ج 4، ص 286.
[18]. حشر، آیه 7.
[19]. سبأ، آیه 28 و... .
[20]. ر.ک: بحار الانوار، ج23، ص197.
[21]. بقره، آیه 188.
[22]. ر.ک: مرتضى مطهرى، پیرامون انقلاب اسلامى، ص88 ـ 94.
[23]. مائده، آیه 3.
[24]. انعام، آیه 115.
[25]. ر.ک: المیزان، ترجمه حجتى کرمانى، ج 5، ص 278 ـ 283.
[26]. روم، آیه 30.
[27]. مائده، آیه 15.
[28]. حجر، آیه 1.
[29]. نساء، آیه 174.
[30]. مدثر، آیه 31.
[31]. قلم، آیه 52.
[32]. سبأ، 28.
[33]. فرقان، آیه 1.
[34]. مدثر، آیه 36.
[35]. محمّد، آیه 24.
[36]. بقره، آیه 1 ـ 2.
[37]. ر.ک: عبدالله جوادى آملى، تسنیم، ج 1، ص 31 ـ 41.
[38]. ابراهیم، آیه 4.
[39]. سبأ، آیه 28.
[40]. ر.ک: علامه حلّى، کشف المراد، ص 359.
[41]. مائده، آیه 47.
[42]. ر.ک: تفسیر نمونه، همان، ج 4، ص 398.