جدیدترین آراء مستشرقان درباره قرآن
ارسال شده در: چهارشنبه, ۰۶/۱۵/۱۳۸۵ - ۲۰:۵۶ -- توسط: mbm
image:
میزگرد بررسی جدیدترین آراء مستشرقان پیرامون قرآن اشاره: همزمان با برپایی یازدهمین نمایشگاه قرآن کریم در ماه رمضان سال گذشته ،میزگردی با عنوان "بررسی جدیدترین آرای مستشرقان درباره قرآن" در سرای قرآن و اندیشه این نمایشگاه برگزار شد. در این میزگرد که حجت الاسلام دکتر زمانی معاون مرکز جهانی علوم اسلامی قم، دکتر مجید معارف استاد دانشکده الهیات دانشگاه تهران و معاون پژوهشی آن دانشکده و علی شریفی، دبیر گروه علوم قرآن و حدیث سازمان مطالعه و تدوین کتب علوم انسانی دانشگاه ها(سمت)حضور داشتند، درباره موضوعات مختلف در حوزه شرق شناسی بحث و تبادل نظر شدو در پایان به پرسش های حاضرین پاسخ داده شد.اینک خلاصه ای از آن تقدیم می شود. A gathering about the latest views of orientalists about Koran In the 11th holy Koran fair, a meeting entitled "survey of the latest views of the orientalists about Koran" was held in order to clarify some issues in this regard. Hojat Aleslam Dr. Zamani deputy of the religious science center of Qom, Dr. Majid Maharef the university professor in Tehran University and Ali Sharifi secretary of the Koran and Hadith group of Samt were attended in this meeting. Oriantalism and related matters were the main points of consideration in this gathering. مجری : من ابتدا مقدمه ای درباره بحث مطرح می کنم و سپس موضوعات دیگر را در همین ارتباط با اساتید محترم پی می گیریم. شرق شناسی، خاورشناسی یا استشراق واژه ای است که اولین بار در سال 1779 میلادی، با اصطلاح "اورینتالیسم" در فرهنگ انگلیسی آکسفورد وارد شده و در سال 1838 میلادی، همین واژه در فرهنگ فرانسه درج گردیده است. در یک تعریف کلی، این اصطلاح شامل همه شاخه های دانش می شود که به دین، زبان، تاریخ و آداب و رسوم ملت های شرقی می پردازد. شرق شناسی مراحل و دوره های مختلفی طی نموده است که در بعضی از کتب به سه دوره تقسیم می شوند. جدیدترین تقسیم بندی ها مبتنی بر چهار دوره بوده است: اولین دوره پس از فتح اندلس به دست مسلمانان و شکوفایی حیات علمی در آن دیار آغاز می شود؛ یعنی زمانی که اروپائیان می بینند، مسلمانان از نظر علمی به درجه تکاملی خیلی بالایی رسیده اند و متوجه می شوند که از نظر علمی تفاوت های زیربنایی با مسلمین دارند. این دوره پس از فتح اندلس و جزایر دریای مدیترانه و جنوب ایتالیا آغاز می شود و با اتمام جنگ های صلیبی پایان می پذیرد. دوره دوم شرق شناسی پس از جنگ های صلیبی با ترجمه لاتین قرآن از عربی توسط ماراتچی شروع می شود. این ترجمه منشأ ترجمه های بعدی قرآن در اروپاست و تقریباً تا نیمه سده هجدهم میلادی این دوره ادامه می یابد. هر کدام از این دوره ها، ویژگی هایی دارند. از ویژگی های دوره دوم این است که غربیان برتری شرقیان را به رسمیت می شناسد که این مسئله در مقالات و تألیفاتشان مشخص است. آنها توجه مضاعفی به زبان عربی و تمدن اسلامی دارند؛ مثلاً از طریق اعزام دانشجو تحت عناوین مختلف به کشورهای اسلامی، می خواهند با زبان عربی آشنا شوند تا از آن در اهداف خود چه مثبت و چه منفی بهره ببرند. انتقال میراث اسلامی نظیر کتاب ها و آثار اسلامی و به طور کلی مشخصه های تمدن اسلامی به اروپا، ستیز گسترده با اسلام و آغاز شروع ترجمه قرآن کریم، از مشخصات دیگر این دوره است. دوره سوم هم از نیمه سده هجدهم میلادی آغاز می شود و تا پایان جنگ جهانی دوم ادامه دارد. در این دوره، واژه شرق شناسی با اصطلاحات اورینتالیسم یا استشراق وارد فرهنگ ها می شود. دوره چهارم بعد از جنگ جهانی دوم شروع می شود که بخش عمده بحثمان مربوط به بعد از این دوره است. در این دوره رویکرد و رهیافت ها و جهت گیری های شرق شناسان دستخوش تغییراتی می شود. من بعد از سخنان استاد زمانی، مشخصات این دوره را به صورت کلی عرض می کنم. دکتر زمانی: ما سه هدف کلی برای شرق شناسان قائل هستیم که مهمترین آن ها هدف دینی است. چون ریشه پیدایش اندیشه شرق شناسی کلیسا بوده است. کشیش ها و راهبه ها اولین افرادی بودند که به این حوزه وارد شده اند، بنابراین اندیشه شرق شناسی ریشه دینی دارد. گاهی اهداف سیاسی و استعماری هم وجود داشته است. پس از جنگ های صلیبی یعنی از نیمه سده هجدهم به بعد، شرق شناسان شروع به بحث و کنکاش در مکتوبات اسلامی نمودند تا استعمارگران غربی بعد از شناخت تمدن اسلامی بتوانند برای اهداف استعماری خود براساس آن برنامه ریزی کنند. البته اهداف تجاری هم لابه لای این اهداف بوده است. در میان مسلمانان سه نظر عمده درباره اندیشه شرق شناسی مطرح شده است: یک عده به طور کامل با اندیشه شرق شناسی مخالفند، اما چرا مخالفند؟ این جا ما سه رویکرد داریم؛ یکی این که می گویند شرق شناسی از آغاز پیدایش زیر چتر کلیسا بوده و این کشیش ها افراد منصفی نیستند و نمی توانند تمدن اسلامی و قرآن را با تدبیر و انصاف بررسی کرده باشند. دومین دیدگاه این است که این ترفندهای شرق شناسان با روش های علمی سازگار نیست و چون از کلیسا این بحث شروع شده پس نمی تواند علمی باشد. سومین نظر این است که این مستشرقان به منابع اصیل اسلامی مخصوصاً منابع شیعی توجه نداشته اند و آنچه را که هم مورد توجه قرار داده اند عمدتاً از منابع اهل سنت بوده و از سوی دیگر به نوشته های شرق شناسان بیشتر از نظریه های دانشمندان مسلمان اهمیت داده اند. موافقان هم می گویند این گونه نیست، این مستشرقان کمک زیادی به تمدن اسلامی کرده اند و در حوزه علوم اسلامی خدماتشان قابل اغماض نیست. چاپ نسخ خطی اسلامی، فهرست نگاری هایی که انجام داده اند و روشمند نمودن شیوه تحقیق علمی در علوم اسلامی از جمله خدمات مثبت آنان به شمار می رود. ما اکنون در بحث اتخاذ روش علمی وامدار آنها هستیم. مستشرقان درباره قرآن حول چند محور بیشتر تحقیق کرده اند به طور مثال راجع به منبع و مصدر قرآن گفته اند که قرآن منبع یهودی، نصرانی، زرتشتی و یا حنیفی دارد. قبل از آغاز دوره چهارم، اکثریت راجع به نص قرآن اعتقاد داشتند که قرآن منشأ غیب الهی ندارد. در این قسمت پنج رویکرد داریم: عده ای از آنها می گویند، قرآن صناعت بشری است و ساخته و پرداخته خود پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. یک عده می گویند وحی دارای منبع بشری است. عده ایی از آنها نیز معتقدند، منشا وحی همان انفعالات طغیانی است. "نولدکه" اشاره ای به این دارد که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) هذیان هایی داشته و خواب هایی دیده و براساس این خواب ها، قرآن را آورده و مکتوب کرده است. یک عده هم می گویند وحی تجربه ذهنی است یا نعوذ بالله قرآن حالت صرع و هیستری پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) است. محور دیگر بحث آنان این است که تقسیم بندی های رایج قرآن اعم از سوره، آیه و جزء و حزب ساختگی است و بعداً ایجاد شده است. راجع به حروف مقطعه هم نظرهای عجیب و غریبی دارند و اکثراً معتقدند که حروف مقطعه یک سری حروف بی معنا و بیهوده است، در حالی که در فرهنگ اسلامی این حروف بی معنا نیستند و تفاسیر مختلفی راجع به حروف مقطعه و کارکرد آن در قرآن داریم. درباره اختلاف قرائات معتقدند که این اختلاف، نشانه تحریف، انحراف و عدم تدوین قرآن مجید است. بحثی در رابطه با نسخ و زمینه های پیدایش و گسترش آن در قرآن دارند؛ در حالی که ما مسلمانان معتقدیم، نسخ با هدف آزمایش بندگان و تطبیق قرآن با مصالح زمان و مکان در قرآن اتفاق افتاده است. البته علمای مسلمان در این نظر اختلاف دارند یک عده اصلاً قائل به نسخ نیستند، یک عده قائل به نسخ هستند اما خیلی محدود، مثل آیت الله خویی(ره) که تنها یک مورد (نسخ در آیه نجوا) را قبول دارد. اما مستشرقان معتقدند که مسلمانان خواسته اند تناقض های میان آیات قرآن را توجیه کنند و از نسخ به عنوان ابزاری برای توجیه تناقضات قرآن استفاده کنند. آنان، بحث اختلاف احکام قرآن و سنت و بحث اختلاف میان قرآن و فقه را مطرح کرده اند و درباره اختلاف فتاوای فقهای مذاهب می گویند که این فقیهان براساس عواملی، اندیشه نسخ را در قرآن ایجاد کردند تا بتوانند مشکلات خود را حل کنند. اینان راجع به رابطه قرآن و فقه ادعاهای باطلی دارند. اعتقاد چندانی به قرآن به عنوان متنی کامل و مصون از تحریف ندارند و در اکثر آثارشان خرده گیری هایی به قرآن دارند. آنان سبک قرآن را مورد سوال قرار می دهند و می گویند: ناهماهنگی ها و آشفتگی هایی در متن قرآن است. این اظهار نظرها از سوی آنان به علت عدم آشنایی شان با سیاق قرآن و روایات است. آنان حتی در اعتبار قرآن به عنوان منبعی مستقل و دست اول برای اخذ احکام فقهی تشکیک می کنند. ما بیشتر فقه خودمان را وام دار قرآن هستیم، اینان چون می خواهند فقه را زیر سوال ببرند در واقع قرآن را زیر سؤال برده و بحث تشکیک در وثاقت قرآن را مطرح می کنند. در رابطه با حدیث هم مثلاً گلدتسیهر می گوید: حدیث دارای بستر چندان قوی و روشنی نیست. جوزف شاخت نیز می گوید: اسناد احادیث به مرور زمان شکل گرفته، بنابراین تشخیص حدیث صحیح از حدیث غیرصحیح ممکن نیست. بعدها تغییراتی در این رویکردها به وجود آمده است که بعداً توضیح خواهیم داد. بحثهای آنان راجع به نسخ، پیامدهایی دارد که عبارتند از: تشکیک در اتقان و استحکام متن قرآن، تشکیک در کلام الهی و جاودانه بودن آن. جهت گیری کلی آنان در اینگونه رویکردها زیر سؤال بردن جهان شمولی قرآن بوده است. کارهای مستشرقان دارای یک سری ضعف و نقاط قوت است؛ بی دقتی و نگرش سطحی به مسائل، از جمله نقاط ضعف آنان است؛ مثلاً نیکلسون می گوید که اروپاییان که قرآن را می خوانند نمی توانند از تردید و ناهماهنگی مصنف آن در طرح مسائلی اینچنین عظیم، متعجب نشوند. بِلْ و نولْدْکه هم، چنین بحثهایی را مطرح کرده اند. نقطه ضعف دیگر آنها، غرض ورزی و پندارگرایی است. نمونه های غرض ورزی در آثار امثال گلدتسیهر و غیره فراوان دیده می شود. بالنتین اروینگ در مقدمه ترجمه انگلیسی که از قرآن دارد، همکاران خود را زیر سوال می برد و می گوید: تحقیقات نولْدْکِه و بِلْ غرض دار است. او در مقدمه ترجمه خود چیزهای جالبی دارد که علیه مستشرقان مورد استفاده قرار می گیرد. اشتباه در تفسیر و فهم زبان عربی نیز از مشکلات برخی از مستشرقان است. مجری: آقای دکتر زمانی! آیا به نظر شما، برخورد مستشرقان با شرق، اسلام و قرآن منصفانه بوده است؟ دکتر زمانی: من قبل از پاسخ سوال آقای شریفی، توضیح تکمیلی نسبت به مطالب مقدمه عرض می کنم. آقای شریفی دو نکته را اشاره کردند که تکمیل آن لازم است؛ نکته اول راجع به جهت گیری و اهداف و انگیزه ها و ماهیت شرق شناسی است. اصولاً "استشراق" به عنوان شرق شناسی ترجمه شده است. پسوند "شناسی" در اصطلاح "شرق شناسی"، ماهیت علمی داشتن آن را می رساند، حال آن که اورینتالیسم (معادل لاتین شرق شناسی) به این معنا نیست. می دانید که برای شناساندن رشته های مختلف علوم، معمولاً از پسوند logy استفاده می شود. logy به معنای "شناسی" است؛ اما در اینجا از logy استفاده نشده و از ISM استفاده شده است. ISM عمدتاً برای گرایش و اعتقاد وضع شده است. به نظر بنده مستشرقان در آغاز بدون این که توجه داشته باشند آنچه را که در واقعیت ذهنشان بود به زبان آوردند و واژه Oriantalism را به عنوان شرق شناسی وضع کردند. واژه oriantalism نشان می دهد که این یک جریان علمی محض نیست، یک جریان هدفمند و عملیاتی است. ISM نشانه مکتب و گرایش است. نکته دومی که به آن اشاره فرمودند و بحث مهم تری است، مسأله دوره های شرق شناسی است. ایشان چهار دوره را برای شرق شناسی مطرح کردند و من با ارزیابی هایی که داشتم، دیدم که اگر شرق شناسی را به عنوان یک واقعیت تاریخ بشر ملاحظه کنیم، آغاز آن به قرن ششم قبل از میلاد برمی گردد. قبل از هخامنشینان، زمانی که دو امپراتوری بزرگ ایران و یونان باهم رقابت داشتند، اول به عنوان یک رقابت تجاری، یک قرن بعد، اولین حرکت استشراقی آغاز می شود و اسکندر مقدونی به عنوان پادشاه جهان گشای یونان راه می افتد و تمام کشورهای شرق را می گیرد. او تا دیوارهای چین خود را می رساند. پیشاپیش این ارتش بزرگ غرب برای تسلط بر شرق، شرق شناسان بودند که در خدمت او بودند. آنان اطلاعاتی را از کشورهای شرق به دست آورده بودند و طبق آن اطلاعات پیش رفتند تا به آنجا رسیدند و اسکندر وقتی پشت دروازه های چین رسید، در جوانی از دنیا رفت و حرکت متوقف شد. بعدها به دنبال آنان، سلوکیان و دیگران می آیند و کشورهای شرقی را تقسیم می کنند و تا مدتها در ایران و کشورهای دیگر می مانند و این مناطق را زیر نفوذ خود می گیرند. به نظر من، از قرن ششم قبل از میلاد، جریان تاریخی شرق شناسی آغاز شده است و این آغاز به عنوان یک رقابت دیرینه در کره زمین بین دو اقلیم شرق و غرب بود. اولین حرکت تجاوز و تهاجم از غرب آغاز می شود و بعدها متقابلاً از ناحیه شرق، حرکت هایی صورت می گیرد. حدود دوازده قرن این رقابت که همراه آن بلکه پیش قراولان آن، مستشرقان بودند از ناحیه غربیان ادامه پیدا می کند. من نام این دوره را دوره اول شرق شناسی گذاشته ام (دوره 12 قرن قبل از اسلام). این رقابت، همچنان تا میلاد حضرت مسیح(علیه السلام) ادامه پیدا کرد. پس از میلاد حضرت مسیح(علیه السلام)، رقابت چهره خود را عوض می کند و 6 قرن تا ظهور اسلام ادامه پیدا می کند. زمانی که خاتم انبیاء محمدبن عبدالله(صلی الله علیه و آله و سلم) ظهور می کند و اسلام به عنوان آخرین دین الهی از شرق عرضه می شود، به سبب دستمایه های بسیار عقلانی در اسلام، به مجرد این که پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم)، فرهنگ اسلام را عرضه کرد، هم شرقیان و هم غربیان زود پذیرفتند. به رغم این که حدود چهار قرن قبل از ظهور اسلام یعنی از قرن دوم و سوم میلادی، حکومت اروپا و غرب به دست کلیسا و کشیشان افتاده بود وقتی که اسلام به دنیا عرضه شد و غربیان آن را پذیرفتند و فتوحات اسلامی در دو قرن اول توانست تا فرانسه پیش رود. اسپانیا و بخشی از فرانسه به راحتی اسلام را پذیرفتند و یک مرتبه دستگاه کلیسا و حاکمیت غرب احساس کرد که در این منازعه، غرب به سختی زمین خورد. دین مسیح چون پر از خرافات بود قابلیت عرض اندام در برابر اسلام را نداشت. آنان قدرت نظامی و سیاسی قوی ای نداشتند و قوت ایمان مسلمانان هم با آنان قابل مقایسه نبود. به همین علت شکست جدی خوردند. قرن دوم و سوم هجری این شکست اتفاق می افتد؛ من این دوره را دوره دوم شرق شناسی نام می گذارم که چهره و سیمای آن عوض می شود و سیمای اسلام شناسی پیدا می کند. دیگر شرق شناسی، ماهیت تجاری و سیاسی سابق خود عوض کرده و شرق شناسی می شود اسلام شناسی. شرق شناسان قبل از جنگ های صلیبی، در همان قرن دوم پیدا می شوند. لذا یوحنای دمشقی در قرن دوم هجری و در دستگاه حکومت امویان در شام، در حکومت بنی امیه حضور پیدا کرده و اسلام شناسی را آغاز می کند و همان جا، دو کتاب علیه اسلام می نویسد؛ یک کتاب به نام "مناظره بامسلمان" و کتاب دوم "راه های گفتگو و جدل کردن با مسلمین" که در واقع این دو کتاب او حاصل اسلام شناسی او بود که در این مدت انجام داد و به شکل دو کتاب به غربیان و مبشرین تقدیم کرد. اینگونه فعالیت ها به صورت کمرنگ در زمان حیات پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) مشاهده می شود. گروههای نصاری و یهود که برای دیدن پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و خلفا از غرب به شرق روی آوردند، همه جلوه ای از شرق شناسی غربیان است؛ مانند گروه نصارای نجران که به خدمت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) رسیدند و آیه مباهله در رابطه با آنان نازل شد و گروه های دیگری که مخصوصاًً در دوره خلفا به حوزه اسلام وارد شدند. البته نتیجه ها متفاوت بود؛ عده ای وقتی می آمدند، تحقیق می کردند، مسلمان می شدند و تعدادی نه، برمی گشتند و آنچه را که دیده بودند، نقل می کردند. بعضی ها هم با انگیزه ای خصمانه، از این تجربه برای ضربه زدن به اسلام استفاده می کردند. این دوره را از ظهور اسلام تا قبل از جنگهای صلیبی، دومین دوره شرق شناسی نام می گذارم که به آن چهار دوره ای که اشاره فرمودند، افزوده می شود و مجموعاً شش دوره راتشکیل می دهد. البته در دوره جنگ های صلیبی، به اعتقاد من، ماهیت شرق شناسی عوض شد و به شرق شناسی نظامی تبدیل گشت. یعنی غربیان کارشناسان نظامی خود را برای بررسی موقعیت نظامی و سوق الجیشی جزیرة العرب فرستادند. بعد از جنگ های صلیبی، شرق شناسی انگیزه و صبغه جدیدی پیدا می کند. درواقع غرب در چهار قرن ظهور اسلام، نتوانست با اسلام و شرق مقابله کرده و مرتب عقب نشینی می کرد. آنها کتاب نوشتند ولی دیدند که کتابهاشان قابل مقابله با اسلام نیست، مستشرق فرستادند ولی دیدند هیچ کاری نمی توانند بکنند. در گزارش های یکی از این مستشرقان آمده است که: هر چقدر غرب، مستشرق برای شناخت اسلام فرستاد، همه مسلمان شدند و آنجا ماندند؛ یعنی آنان نتیجه عکس گرفتند، و واقعاً دیدند که از نظر فرهنگی و دینی هیچ کاری نمی شود کرد. آنان دریافتند که اسلام همچنان پیش می رود و اینجا بود که بعد از قرن چهارم تمدن اسلامی خود را نشان داد، به ویژه با آن عظمت در اندلس. در تاریخ آمده است که بزرگترین کتابخانه اندلس چهار میلیون کتاب در زمان خود داشته که تقریباً چهار برابر تعداد کتابهای کتابخانه های بزرگ فعلی ایران ما است. آماری را که من ازکتابخانه های بزرگ امروز ایران گرفتم، کمتر از یک میلیون و یا اندکی بیشتر از یک میلیون است. وقتی غرب هیچ چاره ای ندید و دید که مسیحیت در حال از بین رفتن است، از شدت ناچاری تنها راهی که پیدا کرد، جنگ نظامی بود. به اعتقاد من ریشه جنگهای صلیبی این بود؛ آنان برای نجات موجودیت مسیحیت و حاکمیت آن، دویست سال جنگیدند و لذا موفق شدند، که آن خود بحث جداگانه ای دارد. بعد از اتمام جنگ های صلیبی، دوره بعدی شرق شناسی آغاز می شود. غربیان وقتی توانستند تمدن اسلامی را از پای در آورند، نوبت به انتقال دانش مسلمین به غرب رسید. غرب قرن ها بود که از دانش بی بهره بود، هم از دانش دینی و هم از دانش دنیوی. آنان هر دوی این دانش ها را نزد مسلمین یافتند، لذا نهضت ترجمه آغاز شد. این دوره از دوره شرق شناسی را که دوره چهارم است، من دوره نهضت ترجمه و انتقال دانش و تمدن مسلمین به غرب نامگذاری کرده ام که خود داستان مفصلی دارد؛ سرقت کتابخانه های عظیم مسلمانان و خبرهای دیگر که خود دنیایی از مطالب را در بردارد. در دوره های بعدی تا قرن شانزدهم میلادی که نهضت علمی اروپا است، به نظر من دوره بعدی استشراق آغاز می شود و تا اواخر قرن نوزدهم ادامه پیدا می کند. آخرین دوره شرق شناسی، در قرن بیستم است که اندکی رنگ شرق شناسی علمی به خود می گیرد و ما در نیمه دوم قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم، مستشرقانی را می بینیم که واقعاً مخلصانه و واقع جویانه و بی طرفانه آمدند و آثار خوبی را هم عرضه کردند. گامهای مثبتی را که مستشرقان برداشته اند قابل تقدیر است و خیانت هایی را که در طول این چهارده قرن انجام داده اند، آن هم حساب خاص خودش را دارد. در مورد سوال که برخورد مستشرقان با شرق و اسلام چگونه بوده است؟ منصفانه بوده یا مغرضانه؟ با سخنان آقای شریفی تا حدی جواب ارائه شد، یعنی ایشان به خدمات و خیانت هایی اشاره کردند و در سخنان من به عنوان مقدمه تا حدی گفته شد، منتهی من جواب را دسته بندی علمی می کنم تا در ذهن ها قابل ضبط باشد. به نظر بنده، اصولاً کل جریان شرق شناسی در تاریخ شامل سه گروه شرق شناس است: گروه اول، مستشرقان منصف و حقیقت جو گروه دوم، مستشرقان تبشیری که از ناحیه کلیسا کار می کردند و نام دیگر این جریان را می توان جریان "استشراق دینی" گذارد و گروه سوم، مستشرقان استعماری اند، که استشراقشان صرفاًسیاسی است. مستشرقان منصف را، هم در گذشته و هم در عصر حاضر داشته ایم. برای نمونه این گونه مستشرقان می توان از ادوارد سعید استاد زبان های شرقی دانشگاه کلمبیا در نیویورک نام برد که کتابی به نام »شرق شناسی« دارد و مقام ممتاز او در شرق شناسی در دانشگاه های آمریکا مورد قبول همگان است. کتاب شرق شناسی او به نه زبان زنده دنیا از جمله زبان فارسی ترجمه شده است. او به رغم این که مسیحی بود و شهروندی آمریکایی، در طول حدود چهل سالی که در آمریکا به تدریس در دانشگاه ها اشتغال داشت، یکی از مدافعان شرق در برابر غرب، بلکه یکی از مدافعان اسلام در برابر مسیحیت به شمار می رفت. او هم اعلام کرد که مسیحی است و هم با صراحت گفت که مستشرقان در طول تاریخ، اسلام را درست معرفی نکرده و مفاهیم آن را وارونه جلوه داده اند. او در کتاب »شرق شناسی« مواردی را در تایید گفته خود ذکر می کند و ازحقانیت دین اسلام دفاع می کند. بنابراین او یک مستشرق منصف است و او را می توان از مدافعان اسلام در قرن حاضر معرفی کرد. از دیگر مستشرقان مصنف، یوهان رایسکه از آلمان است که یک مستشرق مسیحی است. وی در مراکز شرق شناسی و دانشگاه های کشور خودش فعالیت می کرد و به نقد بسیاری از شعارهایی که در غرب علیه اسلام درست کرده و شرق شناسان آنها را مطرح می کردند، پرداخت. مثلاً یکی از شعارها درباره نزول وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) بود که مستشرقان آن را انکار می کردند، او به شدت در برابر این سخن قیام کرده و گفت: آنچه را که بر پیامبر اسلام نسبت می دهید چنین نیست، ایشان واقعاً انسانی والا و الهی بوده و از ماوراء جهان ماده الهام می گرفته است. او بسیاری از ایرادهایی را که در مورد قرآن مطرح شده بود پاسخ داد. یک مستشرق مسیحی به نام یوهان فوک که کتابی به نام »تاریخ حرکة الاستشراق« دارد، می گوید: به اعتقاد من یوهان رایسکه شهید ادبیات عرب شد. او سپس به بیان و شرح زندگی نامه اوپرداخته و می گوید: به رغم این که یوهان راسکه جایگاه والای علمی پیدا کرد، اما به دلیل این که از اسلام دفاع کرد از طرف دانشگاه های آلمان ممنوع التدریس شد، او را از دانشگاه ها بیرون راندند و خانه نشینش کردند؛ در نتیجه وی در اوج فقر به بیماری های گوناگونی مبتلا شده و چون استطاعت مالی نداشت، در راه دفاع از اسلام و قرآن از دنیا رفت. یوهان فوک می گوید: یوهان رایسکه شهید ادبیات عرب شد. ولی من که مطالعه کردم دیدم چنین نبوده، او واقعاً شهید در راه اسلام شد، مخصوصاً وقتی که اظهار نظرهای او را در مورد اختلافات صدر اسلام و مجادلات علی(علیه السلام) با خلفا را مطالعه کردم، دریافتم که او چون در مقام یک داوری منصفانه، حق را به علی(علیه السلام) می دهد و به بیان برتریهای حضرت علی (علیه السلام) می پردازد، او را شهید راه تشیع نیز می توانیم قلمداد کنیم. ما این گونه چهره های مستشرق منصف را داریم که به اعتقاد من کارهای آنان، قابل تقدیر است. گروه دوم، مستشرقان تبشیری اند. شاید بتوانیم بگوییم، دوره استشراق تبشیری از یوحنای دمشقی شروع می شود و آقای پتروس عالیقدر یا به قول عرب ها المبجل یا المکرم ـ به عنوان اولین مترجم قرآن به زبان لاتین ـ آغازگر اسلام شناسی و شرق شناسی تبشیری به حساب می آید. البته ترجمه قرآن او را تا چهارقرن بعد چاپ و تکثیر نکردند و از آن صرفاً در کلیساها و آن هم برای نقد استفاده می شد، تا این که در قرن پانزدهم و شانزدهم به چاپ این ترجمه اقدام کردند. من بیشتر مستشرقان را در طول تاریخ تا قبل از قرن شانزدهم، مستشرقان تبشیری می دانم؛ به تعبیر صریح تر، کشیش ها، اکثریت شرق شناسان و اسلام شناسان را تشکیل داده اند و شرق شناسی و اسلام شناسی در کلیساها انجام گرفت. استشراق کار کلیسا بود و حجم بیشتر شرق شناسی را کلیساها به عهده داشتند. رای موندولوس هم که بعد از پتروس به عنوان برجسته ترین شرق شناس است، یک کشیش بود. گروه سوم، مستشرقان استعماری اند. استشراق استعماری بیشتر از قرن شانزده و هفده میلادی شروع شد، یعنی از زمانی که دولتهای اروپایی مانند انگلیس، فرانسه، پرتغال و سوئد و دیگران و در نهایت آمریکا وارد میدان مستعمر کردن کشورهای شرقی شدند. آنان برای این کار، به شرق شناسانی نیاز داشتند تا با اعزام آنها به این کشورها به شناسایی بلاد شرق بپردازند. مجری: زمینه مطالعات مستشرقان در حوزه علوم قرآنی چه بوده است؟ دکتر مجید معارف: من قبل از هر چیز لازم می دانم که بگویم مستشرقان جدا از یک اقلیت محدودشان که مسلمانند و در مطالعات اسلام پژوهی و قرآن پژوهی خود، ممکن است دیدگاههایی مثل ما داشته باشند، عموم مستشرقان را می شود به دو نوع تقسیم کرد: یکی مستشرقانی که از یک موضع اسلام ستیزانه به مطالعه منابع اسلامی می پردازند و قاعدتاً تحلیل هایی درباره اسلام، قرآن و شخصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) دارند که نمونه اش گلدتسیهر یهودی است. این ها از اول که وارد مطالعات اسلامی می شوند، هدف آخرشان مشخص است، یعنی از اول به گونه ای با اسلام روبرو می شوند که بتوانند اسلام را آیینی پر از تناقض و قرآن را کتابی تحریف شده و غیرقابل اعتماد و پر از تشتت و تناقض توصیف کنند و حتی پیامبر اسلام را در نظر خوانندگان شخصیتی توصیف می کنند که هر حرفی را که به نظرش می آمده، در قالب وحی به مردم تحمیل می کرده است. اینان بهترین چیزی که درباره قرآن بخواهند بگویند، این است که قرآن کتابی است که در طرح مسائل اعتقادی و اخلاقی خود متأثر از تورات و انجیل است. این گروه از مستشرقان تنها به دنبال ضعف های اسلام می گردند، حال اگر ضعفی نباشد، پیدا می کنند و اگر باشد آن را بزرگ جلوه می دهند و در قالب بدترین عبارات به خوانندگان خود عرضه می کنند. اما گروه دوم از مستشرقان، قاعدتاً چنین طبیعتی را ندارند، ممکن است انگیزه شان علمی باشد و دنبال تحقیق در مسائل اسلامی باشند و احیاناً نتایج تحقیقات خود را عرضه بدارند، ولی همین مستشرقین هم به دلایلی، به نتایجی خلاف نتایج محققان اسلامی می رسند و قاعدتاً آرای آنان برای ما قابل قبول نیست؛ یعنی نیازمند نقد و بررسی است. آنان گرچه انگیزه شان به ظاهر علمی است و گرچه از موضع اسلام ستیزی به شخصیت پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و یا ماهیت اسلام و قرآن نگاه نمی کنند، ولی به خاطر پیش فرضهای اعتقادی، چه از نظر منابع و مدارک علمی که طبعاً آن ضوابط مطالعاتی ما را ندارند و چه از حیث مبانی نقد حدیث و شواهد تاریخی، مقید به مبانی نقد ما نیستند، به این دلایل و دلایل دیگر، به نتایجی می رسند که برای دانشمندان اسلامی قابل قبول نیست و آرای آنان به شدت محتاج نقد است. یک نمونه از کارهای مستشرقین در این دسته که خوشبختانه به زبان فارسی ترجمه شده است و قابل مطالعه و بررسی است، کتاب »در آستانه قرآن« رژی بلاشر است که مرحوم دکتر محمود رامیار آن را به فارسی برگردانند. حسن بزرگ این کتاب پاورقی های محققانه مرحوم دکتر رامیار است. مرحوم دکتر رامیار هم در این کتاب و هم در کتاب »تاریخ قرآن«، بسیاری از آرای بلاشر و مستشرقانی از این دست را بیان و نقد کرده و اشکالات آنها را مشخص نموده است. از این مقدمه که بگذریم، باید عرض کنم که مستشرقان در مهم ترین مسائل مربوط به قرآن، علاقمند به تحقیق بودند. اینان در زمینه تاریخ قرآن با علاقمندی کار کرده اند و در این باره به تحلیل های علمی دست زده اند. اینان همچنین درباره مصاحف صحابه و اختلاف آنها با یکدیگر، خط قرآن و قرائت های مختلف در قرآن، موضوعات مختلف قرآنی و ترتیب سوره ها تحقیق کرده اند. اینان در مورد ترتیب سور، با ارائه لیست هایی، سعی کرده اند ادعا کنند که سوره های قرآن به همان ترتیب نازل شده است. اینان همچنین درباره شخصیت های صدر اسلام، حساسیت ها و ویژگیهای شخصیتی هر یک از آنان تحقیق کرده اند؛ مثلاً اینان می دانند که عبدالله بن مسعود، علی بن ابیطالب، ابی بن کعب و زید بن ثابت چه گرایشی دارند. سعی کرده اند درباره تک تک شخصیت های موثر قرآنی تحقیق داشته باشند، تا با تحلیل آن شخصیت، قضاوتی درباره مصحف او بکنند. اینان درباره مسأله اختلاف مفاهیم قرآن، از گذرگاه مفهوم نسخ تحقیق کرده اند. همچنین درباره اصناف آیات قرآنی از محکم و متشابه، ناسخ و منسوخ و عام و خاص و... تحقیق کرده اند و مقاله ها و کتاب های متعددی دارند که ما از بخشی از آنها اطلاع داریم و از برخی دیگر بی خبریم. البته در مجموع، نویسندگان عرب زبان و دانشمندان علوم قرآنی اهل سنت، بیش از ما ایرانیان با افکار و عقاید مستشرقان آشنایی دارند و در مقام مطالعه این آثار برآمده و به نقد جدی آنها پرداخته اند. گلدتسیهر یک مستشرق یهودی است و صاحب کتاب های بسیاری است که اکثراً به زبان عربی ترجمه شده است. یکی از آنها به نام »مذاهب التفسیر الاسلامی« درباره روش های تفسیری مسلمانان نوشته شده و کتاب دیگر او »العقیدة والشریعة« است و هر دوی این کتاب ها به زبان عربی ترجمه شده است. امروزه مادر برابر این کتاب ها رسالت بزرگی داریم. باید جواب گلدتسیهر را در تحلیل های نادرستی که از اسلام و قرآن کرده، به مترجمان و ناقدان عرب بدهیم؛ زیرا آنها افکار مستشرقان را با مبانی ای نقد کرده اند که بعضاً از نظر شیعه قابل قبول نیست که نمونه اش کتاب »القران الکریم من المنظور الاستشراقی« تألیف محمد ابولیلة است. این کتاب در اصل نقد و بررسی مدخل Quran در دائره المعارف اسلام، چاپ لیدن است که یک مستشرق آن را نوشته است. وقتی ما این کتاب را می خوانیم، احساس می کنیم که آرای خود این دانشمند اهل سنت هم قابل نقد است؛ زیرا اینها با مبانی فکری خودشان با آرای مستشرقان روبرو شده اند. برای مثال یکی از مبانی فکری اهل سنت، نزول قرآن براساس هفت حرف است که این مبنا را شیعه قبول ندارد. بنابراین، دانشمندان اهل سنت، با چنین دیدگاهی به نقد آرای مستشرقان پرداخته اند؛ این که چقدر موفق بوده اند، سزاوار بررسی است. به نظر می رسد، خود این نقدها محتاج نقد است. یا فرض کنید دانشمندان اهل سنت جمع کامل قرآن را به دوران ابوبکر نسبت می دهند، این چیزی است که بعضی از بزرگان شیعه خلاف آن را معتقدند، منظور من این است که اکنون زمان آن رسیده که ما هم بی واسطه با آرا و افکار مستشرقان برخورد کنیم و اگر لازم باشد به نقد علمی آن اقدام نماییم. مجری:از جناب دکتر زمانی خواهش می کنم که به طور مختصر درباره ترجمه قرآن توسط مستشرقان و همچنین جدیدترین آراء مستشرقان که اخیراً در دایره المعارف قرآن لیدن(EQ) مطرح شده است، اظهار نظر بفرمایند. دکتر زمانی: من در این مجال، دو مطلب را درباره ترجمه قرآن توسط مستشرقان ارائه می دهم: مطلب اول یک آمار کوتاه است و مطلب دوم ارائة یک تحلیل و واگویی راز اقدام غربیان به ترجمه قرآن از زبان خودشان. اما مطلب اول: اولین ترجمه ای که به زبان لاتین برای قرآن انجام گرفته است، توسط پتروس، در قرن دوازدهم میلادی است که تا سه، چهار قرن بعد چاپ نشد. اولین ترجمه ای که به زبان فرانسوی انجام گرفت، توسط سفیر فرانسه در مصر، در سال 1647میلادی بود. قرآن کریم اولین بار به زبان انگلیسی سال 1649 میلادی ترجمه شد و اولین بار به زبان هلندی در سال 1658 میلادی ترجمه شده است. اولین ترجمه قرآن به زبان آلمانی در سال 1688 میلادی و همزمان با ترجمه هلندی بوده است، در قرن هفدهم میلادی، ترجمه قرآن بسیار رواج پیدا کرد. از میان کل ترجمه های قرآن به زبان های اروپایی، شمار زیر از سوی مستشرقان انجام شده است: چهارده بار به زبان آلمانی؛ ده بار به زبانهای انگلیسی، ایتالیایی و روسی؛ نه بار به زبانهای فرانسوی و اسپانیایی؛ هفت بار به لاتین و شش بار به زبان هلندی. این آمار متعلق به چند سال اخیر است، و اگر دهه اخیر نیز محاسبه شود، تعدادی افزایش پیدا خواهد کرد. سوال حضار:آیا منظور شما از مستشرقان، غیرمسلمانان می باشند؟ دکتر زمانی: در تعریف استشراق و مستشرق اختلاف نظر وجود دارد، سوال شما، سوال به جایی است زیرا فعلاً دو اصطلاح مورد نظر قرار می گیرد. یکی مستشرق به عنوان غربی، اعم از مسلمان و غیرمسلمان و دیگر مستشرق به معنی غیرمسلمان، چه غربی و چه شرقی، یعنی یک مسیحی یا یک بودایی از ژاپن مانند ایزوتسو، که به مطالعات اسلام شناسی پرداخته، بنا بر اصطلاح اول مستشرق نیست و مستشرق در معنای دوم نیز که به معنی اسلام شناس غیرمسلمان است، مرز عقیدتی پیدا می کند نه مرز جغرافیایی در این مورد نیز، منظور بنده مستشرق به معنای غیرمسلمان بوده است. اما چرا غربیان و یا به تعبیر دقیقتر غیرمسلمانان اقدام به ترجمه قرآن کردند، شاید در سخنان دکتر معارف اشاره ای به این نکته بود که انگیزه ها متفاوت بوده است، ممکن است مستشرقان مسیحی ای پیدا شوند که به علت علاقه به قرآن و یا علاقه به ادبیات عرب و نه معارف قرآن به ترجمه قرآن پرداخته باشند، اما صبغه غالب بر انگیزه های یک مسیحی یا یک یهودی برای ترجمه قرآن، طبیعتاً باید انگیزه دینی و به تعبیر دقیق تر، انگیزه ضداسلامی و ضدقرآنی باشد؛ چنانکه اولین ترجمه ای که در تاریخ زبان لاتین انجام گرفت، توسط یک کشیش بود. درباره یک کشیش نمی توان گفت که به خاطر علاقه به معارف قرآن این کار را کرده، مخصوصاً این که چهار قرن آن را مخفی نگه داشتند. من لازم می دانم که در اینجا به برخی از اعترافات خود آنها بپردازم. اولین اعتراف را از مترجم لاتینی آقای پتروس که در قرن دوازده میلادی به ترجمه قرآن اقدام کرده نقل می کنیم. وی در مورد هدف خود از ترجمه قرآن چنین توضیح می دهد: "حداقل علمای مسیحیت می توانند با کشف و تبیین نقاط ضعف قرآن، ایمان پیروان مسیحیت را در برابر تبلیغ و دعوت اسلام واکسینه کنند، تا جاذبه های ناچیز قرآن، عقیده آنان را تغییر ندهد" (نقد الخطاب الاستشراقی، ص 44). اعتراف دوم از آبراهام هنکلمان راهب هامبورگی است، که بعد از مدتها که ترجمه قرآن توسط پاپ الکساندر ممنوع شده بود، در سال 1667، اقدام به ترجمه قرآن کرد. کشیشان با ترجمه او از قرآن مخالفت کردند ولی خود او هدفش را چنین بیان می کند: "نشر این کتاب یک حرکت دینی نیست (مقصود دینی اسلامی) بلکه در راستای بررسی زبان عربی است و در هر حال ضعفهای قرآن را می توان بدین وسیله نیز عرضه کرد". این سخن در کتاب »تاریخ حرکة الاستشراق«، تألیف یوهان فوک، مستشرق مسیحی قرن بیستم آمده است. یوهان فوک از مستشرقان منصفی است که شجاعانه وارد بحث و نقادی شده است. اعتراف سوم از ماراتچی در قرن 17 است که به زبان لاتین مقدمه ای مفصل بر ترجمه قرآن خود نوشته و پاورقی هایی را در دفاع از آموزه های مسیحیت چاپ کرد و چون با اعتراض کشیشان مواجه شد در مورد علت کار خود گفت: "جوهر انتشار این قرآن، یک حرکت دفاعی از ناحیه کاتولیک بر ضد اسلام است" این تصریحاتی است که مسیحیان در کتابهای خود مطرح کرده اند و عملاً هم به نتیجه هایی رسیده اند. مسیحیان با نشر ترجمه های قرآنی و در اختیار گذاشتن آنها نزد محققانشان، محققان خود را وادار به مطالعه اسلام و نوشتن نقد و ردیه علیه اسلام کردند. در حقیقت مقدمه این نقدها، مطالعه همین ترجمه هایی بوده که در کشورهای غربی انجام گرفته است. بنابراین انگیزه اکثر مستشرقانی که به ترجمه قرآن پرداخته اند، نوشتن نقد وردیه علیه اسلام بود، البته تعدادی هم (حدود 30 نفر) بودند که واقعاً منصفانه به بررسی اسلام می پرداختند. این داوری ما نسبت به ترجمه هایی است که برای قرآن انجام گرفته است، غالباً با انگیزه مغرضانه و منفی و تعداد اندکی هم با انگیزه علمی و بدون غرض. مجری: اینک پس از بیان نقاط ضعف مستشرقان، انصاف علمی ایجاب می کند که به ویژگیهای مثبت شرق شناسان هم اشاره کنیم و ببینیم چه الگوهایی را می توانیم از این دانشمندان بگیریم. برجسته ترین ویژگی مثبت مستشرقان، روشمند بودن کارهای علمی آنان است. روش علمی بر اساس نوعی احاطه، به گزینی و موازنه استوار است و شرق شناسانی براساس ترتیب بندی و شیوه استنباطی است که برای رسیدن به حقیقت انجام می شود، علمی خود، این روش علمی را رعایت کرده اند. شرق شناسان ویژگی های منحصر به فردی دارند که خیلی قابل توجه است از جمله بهره گیری از زبانهای اصلی و مادر سامی و آریایی است. اکثر مستشرقان به خیلی از زبانها مسلط بودند؛ مثلاً اشپولر پانزده زبان می دانسته است، بیتنر به 51 زبان و لهجه مسلط بوده است و رینهارد دوزی به زبانهای سامی، لاتین، فرانسه، عربی و اسپانیایی آشنایی داشته است. یکی دیگر از ویژگیهای مثبت مستشرقان، تخصصی کارکردن آنان است. آنان مثل بعضی از علمای مسلمان، محدوده بحث علمی خود را وسیع نمی گیرند. پشتکارشان زبانزد عام و خاص است؛ برای مثال، ادموند کاستر، که فرهنگ مختصر زبانهای سامی را در طی دوازده سال نوشته، روزی شانزده تا هجده ساعت کار می کرده است که واقعاً قابل تقدیر است. فلوگل، جمع آوری نسخ خطی کتاب الفهرست ابن ندیم را در طی بیست وپنج سال انجام داده است. این نکات مثبت خیلی برای ما می تواند سازنده باشد. البته رویکرد شرق شناسان با مسلمانان متفاوت است؛ نگاه مستشرق به اسلام و قرآن، نگاهی عینیت گرا است، یک نگاه علمی و برون دینی است؛ در حالی که اکثر مسلمانان، به هنگام تحقیق درباره اسلام، پیش فرضهای خود را دخالت می دهند و نگاهشان درون دینی است. ژاک واردنبرگ از شرق شناسان معروف جمله مشهوری دارد: "اسلام برای مسلمانان، یک هنجار و آرمان است، ولی برای محققان موضوع مطالعه و نمادی است که تحقیق خود را پیرامون آن متمرکز می کنند. اسلام شناسی مطالعه غیرهنجاری دین اسلام است." این نقطة ممیزة مسلمانان با مستشرقان می باشد. چون بحث ما درباره نظرات جدید مستشرقان پیرامون قرآن بوده من این نظرات جدید را فهرست وار عرض می کنم: یکی از بحثهای مهم، بحث جمع قرآن بوده، ونزبرو از مستشرقینی است که اعتقاد داشته جمع قرآن تا دو یا سه قرن بعد از پیامبر انجام شده است. به تدریج که جلو می آئیم، برخی از مستشرقین این اعتقادات را نفی می کنند. جان برتون در کتابی که راجع به نسخ نوشته است گفته است که متن نهایی قرآن بسیار زودتر از این موعد (که ونزبرو گفته بوده)، جمع شده است. ویلیام گراهام، استاد دانشگاه هاروارد نظریات ونزبرو را رد می کند، اندروریپین نیز نظریات ونزبرو را رد می کند. استل ولان مقاله ای به نام "شاهدان از یاد رفته" دارد، مدارکی دال بر تدوین زودهنگام قرآن می آورد، و سه دلیل تاریخی می آورد که تدوین قرآن در اوایل قرن اول هجری بوده است؛ یکی از این دلائل کتیبه های قرآنی بوده است که در بیت المقدس، مربوط به دوره خلافت عبدالملک بن مروان بوده است. نوشته های قرآنی مربوط به دوره خلافت ولیدبن عبدالملک که بر دیوارهای مسجدجامع مدینه بوده است و اشاراتی که در منابع تاریخی آمده است، از اینها نتیجه منصفانه گرفته که قرآن در اوائل قرن اول هجری تدوین شده است. مجری: سوال بعدی من از دکتر معارف است که رسالت ما در برابر تحقیقات مستشرقان چیست؟ دکتر معارف: مستشرقان در مطالعات اسلامی خود ویژگی هایی دارند که خیلی های آن را شما گفتید، اضافه می کنم به این که مستشرقان جزئی نگرند و با رجوع به منابع اقدم (قدیمی تر) سعی می کنند مستنداتی پیدا کنند و براساس آن تحلیل های خودشان را ارائه دهند. اهل جمع آوری قرائن هستند و اهل تجزیه و تحلیل و استنباط. این کار در پژوهش های مستشرقین دیدنی است. در مقابل، مسائلی هم هست که شاید جزء معایب کار باشد، حداقل در دیدگاه های مسلمانان. اینان پیش فرض های اعتقادی ما مسلمانان را ندارند و به تعبیری نگاهشان، نگاه درون دینی نیست. از این جهت حساسیت های ما مسلمانان را ندارند، چیزهایی که برای ما مسلمانان مقدس است برای آنان مقدس نیست. معنای سخن من این نیست که اینان بی طرفانه به آثار اسلامی نگاه می کنند. آنچه که درباره مستشرقان قابل نقد است، داشتن پیش فرض های خلاف پیش فرض های ما مسلمین است؛ مثلاً پیش فرض آنان این است که پیامبر اسلام یک رسول برگزیده الهی نیست و قرآن ماهیتی الهی ندارد، به نظر آنان، قرآن یک کتاب بشری است و چون کتاب بشری است، لاجرم وحیانی نیست و دستخوش تغییر و تحول است و دارای اختلاف سبک و اسلوب. گلدتسیهر می گوید: به تفاوت سوره های مکی و مدنی بنگرید. تفاوت سوره های مکی و مدنی ، نمونه ای از وقوع اضطراب و تناقض در قرآن است. ما هم که مسلمانیم می دانیم که تعدادی از سوره های قرآن مکی و تعدادی مدنی است. قهراً سوره های مکی از نظر حجم و طول، سبک، پیام و محتوا با هم خیلی تفاوت دارند و تفاوتشان امری طبیعی است. پیامبر سیزده سال در مکه در شرایط ضعف بوده است. در این سیزده سال آیات صبر و گذشت و عفو و مقاومت صادر می شد و بعد که به مدینه رفتند، مسلمانان قدرت و شوکت پیدا کردند. در آنجا بود که آیات مربوط به حدود، شرایع، قوانین و جهاد نازل شد. ما مسلمانان به چنین تفاوتی نسبت وقوع تناقض در قرآن نمی دهیم بلکه می گوییم قرآن کتابی است که حداقل بخشی از آن به تناسب شرایط زمان و مکان نازل شده است و اصلاً سبب نزول در این زمینه عینیت دارد. آنها با پیش فرضهای خودشان که قرآن را کتابی بشری می دانند و پیامبر را حداکثر یک مصلح اجتماعی، به تحلیل کتابی می پردازند که حاصل وحی الهی و معجزه پیامبر اسلام است. اینان چیزی را که در نظر نمی گیرند، ویژگی اعجاز برای این کتاب آسمانی است. درست است که اینها به منابع متقدمان مراجعه می کنند و این یک حسن در کارهای قرآن پژوهی آنان است ولی اهل تمایز و طبقه بندی منابع نیستند؛ برای آنها صحیح بخاری که برای اهل سنت صحیح ترین کتاب است، همان اندازه قابل رجوع است که تاریخ طبری، یا تفسیر طبری، در حالی که مسلمانان اینها را طبقه بندی می کنند؛ مثلاً می گویند؛ تاریخ طبری پر از اسرائیلیات است ولی یک مستشرق چنین حساسیتی ندارد. حالا که به روایات این مصادر مراجعه می کنند، خود این روایات را مضطرب و متشت می بینند. مثلاً در زمینه جمع قرآن، روایات تاریخی بسیار زیادی وجود دارد که پر از اختلاف، تعارض و تناقض است. مسلمانان در این موارد به جمع منطقی روایات می پردازند، به طوری که منجر به تناقض نشود. مثلاً فرض کنید یک نفر مسلمان که در تاریخ قرآن مطالعه می کند، اخباری می بیند که حکایت ازجمع قرآن در زمان پیامبر می کند، در مقابل اخباری می بیند که حکایت از جمع قرآن در زمان ابوبکر، عثمان و علی بن ابی طالب(علیه السلام) دارد. آیا می شود این چهار نوع گزارش را باهم جمع کرد و تحلیل واحدی ارائه کرد، بدون این که در دام تناقض گرفتار شد؟ محققان مسلمان چنین رسالتی را برای خود قائل هستند و معتقدند که این اخبار منطقاً با یکدیگر قابل جمع است. آنان اعتقاد دارند جمع قرآن در هر دوره ای ناظر به یک واقعیت است، اما اگر نتوانند در مقام جمع منطقی روایات متفاوت برآیند، ناچار حدیثی را بر حدیثی ترجیح می دهند، یعنی اهل تعادل و تراجیح هستند. بنابراین مستشرقان نه حساسیت جمع بین روایات مختلف را دارند (در حد یک مسلمان) و نه حساسیت نقد یک قرینه و لاجرم، نه ترجیح قرینه ای بر قرینه دیگر. آنها قاعدتاً چنین حساسیتهایی ندارند. وقتی افکار و عقاید آنها را می خوانیم، در ابتدا می گوییم واقعاً این قرآن چقدر تناقض در تاریخ خود دارد؟ ما نفهمیدیم، ابوبکر قرآن را جمع کرد یا زیدبن ثابت، یا علی(علیه السلام) یا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و یا عثمان. مطالعات مستشرقان ما را گیج می کند. چون تمام احتمالات را به شکل واحد مطرح می کنند و در مقابل خواننده می گذارنند، گاهی اوقات نظر می دهند و گاهی اوقات نظر هم نمی دهند. اما این که وظیفه ما در مقابل مستشرقان چیست؟ ما نباید تمام افکار و انرژی خود را صرف نقادی آرای مستشرقان کنیم، زیرا بیش از حد مشغول چیزی می شویم که شاید صلاح هم نباشد. ما یک رسالتی در درجه اول داریم که قرآن را آن طور که هست عرضه بداریم، امام رضا(علیه السلام) در یک حدیث می فرماید: "رحم الله من یحیی أمرنا یعنی: خدا رحمت کند، کسی را که امر ما را احیا کند" سوال می کنند که احیا امر شما چگونه است؟ می فرماید: "کسی که علوم ما را خوب فرا گیرد و قرآن را درست منتقل کند، اگر مردم در جریان زیبایی های سخن و منطق ما قرار بگیرند، قطعاً از ما پیروی خواهند کرد." من می خواهم بگویم که ما باید نیمی از وقتمان درگیر اشکالات و تحلیلهای مستشرقان باشد و نیمی دیگر را به بیان و عرضه منطقی قرآن و زیبائی های آن اختصاص دهیم. بنابراین ما دارای دو رسالت هستیم: یکی این که قرآن را آن طور که هست و معتقدیم که باید باشد معرفی کنیم و زمینه دعوت به قرآن را به جهانیان فراهم کنیم (قرآن را باید مسلمانان ترجمه کنند و عرضه بدارند، زیرا مسلمانان حساسیت و غیرت اسلامی دارند و مواظب هستند که مطلبی انحرافی تحلیل نشود). نیمی از انرژی ما باید صرف شناخت عقاید مستشرقان و توجه به مبانی آن عقاید باشد. قرآن کریم به عنوان معجزه پیامبر، دعوت به تحدی و نظیرآوری می کند. این تحدی، امروز هم به قوت خود باقی است. خیلی فرق می کند که نگاه ما به قرآن این باشد که یک معجزه است و یا یک کتابی حاصل افکار یک نابغه، این دو نوع برخورد با قرآن است. بنابراین ما باید افکار مستشرقان و مبانی آن افکار را بشناسیم و به روش های تحقیق و استدلال و استنتاجات آنان توجه کرده و مورد به مورد نقادی کنیم. البته امروز این کار، کار بسیار موثری است، زیرا دوران تکفیر و طرد و سانسور گذشته است و باید با نظریه به شکل عریان روبرو شد و مبانی آن را دید و تحلیل کرد و نقد منطقی نمود. مجری: چنانکه در مقدمه گفتیم در دوران اخیر شرق شناسی یا دوره چهارم شرق شناسی که بعد از جنگ جهانی دوم شروع می شود، نگاه مستشرقین به اسلام یک مقدار تلطیف می شود و آن بینش مغرضانه جای خود را به تعابیر ملایم و لطیف درباره اسلام می دهد. آن مستشرقان قبلی که حتی از به کار بردن واژه اسلام خودداری کرده و تعبیر »مکتب محمد« را به کار می بردند، الان به طور صریح از واژه اسلام استفاده می کنند. امروزه قرآن به مثابه متنی دینی، مورد بررسی و پژوهش قرار می گیرد. رویکرد جدید مستشرقان که در دایرة المعارف قرآن بازتاب یافته، نسبتاً همین رویکرد را نشان می دهد. در باب حدیث هم عرض شد که مستشرقانی که اکثراً بطور کلی احادیث را زیر سوال می بردند، در نظریات جدید خود به نقد تاریخی حدیث روی می آورند تا بتوانند راوی مشترک و اصل سلسله حدیث را پیدا کنند. لذا از استاد دکتر زمانی تقاضا می کنم که در ادامة این بحث، فهرست مختصری درباره جدیدترین آرای مستشرقان ارائه فرمایند. دکتر زمانی: جدیدترین کتابی را که مستشرقین راجع به قرآن نوشته اند؛ The Encyclopedia of Quran یا دایرة المعارف قرآن است. پیش بینی شده که تا 5 جلد چاپ شود و این کار در لیدن انجام می گیرد و خانم جین دمن مک اولیف، سرپرستی این کار قرآن شناسی را به عهده دارد و صدها نفر از مستشرقان با آن همکاری می کنند. البته فعلاً به دو زبان چاپ شده است و قاعدتاً مانند دایرة المعارف اسلام به زبان های دیگری هم ترجمه خواهد شد. من تأئید می کنم سخن شما را که یکی از ویژگیهای مثبت مستشرقان، پشتکار آنهاست و این برای ما دردی است که اکثر ما مسلمانان (چه دانشگاهی و چه حوزوی) کمتر به کار پژوهشی دقیق می پردازیم. کسانی که خوب کار می کنند، اندک هستند و کسانی مانند علامه مجلسی صاحب مجموعه عظیم بحارالانوار و یا علامه طباطبایی استثنا هستند. اکثر کارهایی که در دانشگاه ها و حوزه ها انجام می گیرد، کارهای موردی و کوتاه مدت است و کارهای سنگین و دقیق کمتر انجام می گیرد. دایرة المعارف اسلام چاپ لیدن از کارهای گروهی و سنگین بود، آن هم نه الان که در جمهوری اسلامی ایران دایرةالمعارف نویسی رواج دارد، بلکه حدود یک قرن قبل در چندین جلد دایرة المعارف نوشتند و در دنیا اول به سه زبان، انگلیسی، فرانسوی و آلمانی منتشر شد. مستشرقان، معلمان اسلام در دنیا شدند یعنی آنها اسلام ما را طوری که خود فهمیده بودند و می خواستند، به دنیا معرفی کردند. هنوز هم دایرة المعارف اسلام لیدن نقش اول را در میان دایرة المعارف هایی که درباره اسلام نوشته شده است، ایفا می کند و این خیلی ضعف برای ماست. چرا باید این قدر کم کار کنیم که کارهای دیگران به عنوان تبلیغ اسلام و معرف اسلام باشد. من برخی از مقالات دایرة المعارف قرآن لیدن را مطالعه کردم، و نویسنده ها را متفاوت دیدم. برخی نویسنده ها منصفانه کار کرده بودند، مانند یکی، دو مقاله خانم مَکْ اولیف که درباره حضرت فاطمه(سلام الله علیها) بود و مقاله خوبی بود. یکی، دو موضوع دیگر هم خوب بود. البته از نظر علمی خیلی قوی نبود که من همین جا اشاره کنم و نقدی به صحبت های دوستانم بزنم که فرمودند کارشان علمی و روشمند است. من علمی بودن کار استشراق را به صورت مطلق قبول ندارم. زیرا در همین چند مقاله که از دایرة المعارف قرآن دیدم، شاید نود درصد آنها دارای سطح علمی پائین بود و دایرة المعارفی که الان در قم نوشته می شود خیلی قوی تر از آن است. به عنوان مثال سی صفحه از دایرة المعارف قرآن اختصاص به تفسیر در دوران باستان دارد که مطالب آن ضعیف است و نویسنده حرف های خود را مستند به نویسندگان غربی دیگر مثل نولدکه می کند و اینها برای آنها سند شده است. من مجموعه این نقدها را اگر خداوند توفیقی دهد، در آینده در قالب کتاب یا مقاله به عنوان نقدی بر مقالات دایرة المعارف قرآن لیدن چاپ خواهم کرد. محور سوم که در مقالات دیدم، این بود که برخی از نویسنده ها را مغرض یافتم یعنی مقاله را با این فرض نوشته که یک ضربه ای به اسلام یا قرآن و یا رسول اسلام وارد کند (یهودیان نقش بیشتری در این زمینه دارند.) یک مقاله ای تحت عنوان "حدیث و قرآن" در دایرة المعارف قرآن لیدن هست که در آن چندین صفحه به این نکته اختصاص داده شده که مسلمانان برای تفسیر قرآن از حدیث استفاده می کنند، این سخن خوبی است. به شأن نزول ها هم مراجعه می کنند که این هم سخن خوبی است. بعد توضیح درباره شأن نزول ها می دهد و برای مهمترین شأن نزول هایی که در امت اسلام معروف و قابل توجه است. دو مثال را نام می برد؛ (دو مثال در بین این همه شأن نزول) 1 - آیه قذف عایشه و اتهام وی به کار خلاف 2 - آیات اول سوره نجم، یا آیات شیطانی انسان نمی تواند بگوید که این نویسنده ناآگاه بوده است. نویسنده حتی سخن خود را مستند به ده ها کتاب شأن نزول می کند. او در ادامه، نه تنها علیه اسلام بلکه علیه شیعه هم کار می کند و می گوید: "البته اهل سنت، عایشه را تبرئه کرده اند و مورد اختلاف بین مذاهب اسلامی است" یعنی شیعه معتقد به اتهام عایشه است. این یک دروغ محض است. کتابخانه لیدن منبع کم ندارد، حدود 10000 نسخه خطی از کتابهای ما در آنجا وجود دارد که اخیراً در 10 مجلد چاپ شد و نمی توان گفت آنجا شمار منبع کم است، از این موارد متعدد داریم. یکی از مهمترین سوژه هایی که مستشرقان بر آن انگشت می گذارند این است که قرآن از کجا آمده است (مصدر وحی و قرآن چیست؟) همین مستشرقان که براساس مبنای پوزیتیویستی و تجربه گرایی گفته اند که ما حرف ها را به راحتی قبول نمی کنیم و شواهد و قرائن می خواهیم، در بحث احادیث سیره پیامبر گفته اند که هیچ کدام از این احادیث مورد قبول ما نیست، چرا؟ چون احادیثی که در تاریخ ذکر شده، نمی تواند اثبات کننده سیره عملی پیامبر باشد و احتمال دروغ بودن کل احادیث را مطرح می کنند. همین آقایانی که اینجا سخت می گیرند و ژست علمی و روشمند کارکردن را به خود می گیرند، نسبت به موضوع مصدر وحی به سادگی نظر می دهند که پیامبر این آیات را از ورقة بن نوفل گرفته است. حالا تنها یک بار پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله و سلم) ورقة بن نوفل را دیده است، که مورخین حتی در این دیدار هم با دیده شک و تردید نگریسته اند که ممکن است رخ نداده باشد. اساساً ورقة بن نوفل این مقدار مطلب نمی دانسته است تا پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) از او بیاموزد و حتی بسیاری از مطالب قرآن ضد اندیشه های ورقة بن نوفل است. آنان در پاسخ می گویند پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) با نبوغ بالایی که داشته آن مطالب را تغییر داده است. می پرسیم از کجا می دانید نابغه بوده است؟ می گویند حدس می زنیم زیرا خیلی فهیم بوده است. آیا حدس دلیل داوری می شود!؟ بعد که ما ثابت می کنیم این ها نبوغ نیست و از نبوغ برتر و بالاتر است، (پیش بینی هایی که پیامبر از آینده در قرآن کرده است، نبوغ قادر نیست آن پیش بینی ها را بیاورد، علاوه بر این که سابقه خود فرد باید نابغه باشد نه این که از چهل سالگی، یک دفعه نابغه شود) می گویند جنون بوده است! بیهوشی بوده است! بنده صریحاً عرض می کنم که من قبول ندارم که این ادعای آنها در روشمند کار کردن درست باشد. نکته دیگر که توضیح دادند این است که مستشرقان پیش داوری ندارند، به اعتقاد من برعکس است، آنها تنها ژست پیش داوری نداشتن را می گیرند. شما مسلمانان اول فرض می کنید پیامبر، پیامبر است، قرآن وحی است، آنها هم پیش داوری دارند، آنها اول فرض می کنند قرآن آسمانی نیست، پیامبر اسلام، پیامبر نبود. بعد می خواهند بگویند، آیات از کجا آمده، و ده نظریه در این باره می دهند. می گویند نمی شود که او پیامبر باشد و قرآن وحی باشد، ما می گوییم؛ اگر شما ادعا دارید که وحی ممکن نیست، پس باید بگویید به عیسی(علیه السلام) و به موسی(علیه السلام) هم وحی نشده است، اگر وحی ممکن است، چگونه وحی به عیسی(علیه السلام) قبول است ولی وحی به پیامبر اسلام قبول نیست! از این نمونه ها در مورد تضادی که در اندیشه ها و روش های مستشرقان وجود دارد فراوان است. مجری: همانطور که ریاست محترم جمهور در سخنان خود بیان داشتند، باید از روش های مثبت مستشرقان استفاده کنیم و به گونه ای روشمند، به نقد مواضع خطای آنان بپردازیم. از نهادهای مرتبط همچون وزارت ارشاد و سایر نهادها نیز درخواست داریم که با تأسیس مراکزی جهت شناخت و نقد آثار مستشرقان زمینه را فراهم نمایند. سوال حضار: آیا جلسات و میزگردهایی برای بررسی و نقدآرای مستشرقان وجود دارد؟ با توجه به نفوذ آرای مستشرقان در بین جوانان، مخصوصاً دانشجویان، آیا پرداختن جدی و نقد دقیق آراء مستشرقان برای دانشگاهیان و حوزویان ما ضرورت پیدا نکرده است؟ دکتر معارف: چرا! به نظر بنده هم این ضرورت، ضرورتی است بسیار اساسی. من از مؤلف کتاب "المستشرقون والاسلام" یعنی آقای دکتر محمدقطب، برادر سیدقطب معروف، نویسنده تفسیر فی ظلال القرآن، سه سال قبل که در مکه به منزلشان رفته بودم پرسیدم آخرین کتابی که نوشتید چیست. ایشان گفتند: "المستشرقون والاسلام". گفتم: چه ضرورتی دارد؟ چرا شما بعد از هشتاد سال وارد این موضوع شده اید؟ او گفت: من نگرانی زیادی از خود مستشرقان ندارم، زیرا وقتی غیرمسلمانی برای اسلام کتابی می نویسد، عموم مردم مسلمان وقتی این را می خوانند، چون می دانند نویسنده مستشرق است، گارد ذهنی می گیرند و آماده اند که تأثیر نپذیرند و کتاب را نقادانه می خوانند؛ اما نگرانی من از سربازان استشراق در بین امت اسلامی است. یعنی نویسندگان و گویندگان روشنفکرمآبی که سخنان مستشرقان را فرا گرفته اند و لذت برده اند و فکر کرده اند خیلی ناب است و بعد در کلاسهای دانشگاهی و در کتابهای خود همان تحلیل های مستشرقان را از قرآن و اسلام می نویسند. جوانان مسلمان و توده مردم چون می دانند او مسلمان است، از او نگرانی ندارند و فکر می کنند این یک تحلیل نوینی است و با راحتی و آرامش می پذیرند. به امید روزی که حقیقت حقة اسلام برای همة جهانیان روشن شده و پیام رهایی بخش و توحیدی اسلام در سراسر جهان استقرار یابد. والسلام علیکم و رحمة الله و برکاتة منبع : www.isu.ac.ir/publication/Andesh-ye-Sadiq/Andesh-ye-Sadiq_15/Andesh-ye-Sadiq_1506.htm>