بررسی درباره واژه "مولی " در حدیث غدیر

image: 
​«مولى» در حدیث غدیر به چه معناست؟ اگر این واژه به معناى «ولایت سیاسى» باشد; آیا چنین چیزى به معناى نقض حقوق شهروندى توسط پیامبر نیست؟ آیا نمى توان گفت شأن حکومتى و سیاسى امامان فاقد جنبه قدسیت است و قدسیت مربوط به ولایت در حوزه عرفان و ولایت معنوى مى باشد؟ پاسخ: نظر تمام مفسران شیعه و برخى از مفسران اهل سنت آن است که، این آیه شریفه در مکانى به نام غدیرخم و بعد از تعیین رهبرى و خلافت على بن ابیطالب(علیه السلام) بوده است، که در روز هیجدهم ذى الحجة سال دهم هجرى محقق شده است. در کتاب هاى بسیارى از دانشمندان اهل تسنن (و همه کتب معروف شیعه) اعم از تفسیر و حدیث و تاریخ بیان شده است که آیه شریفه «یَـأَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ مَآ أُنزِلَ إِلَیْکَ مِن رَّبِّکَ وَإِن لَّمْ تَفْعَلْ فَمَا بَلَّغْتَ رِسَالَتَهُ وَاللَّهُ یَعْصِمُکَ مِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِى الْقَوْمَ الْکَـفِرِینَ; (مائده،67) اى پیامبر! آن چه را از سوى پروردگارت نازل شده است، به طور کامل ]به مردم برسان [و اگر نکنى رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از خطرهاى ]احتمالى[ مردم نگاه مى دارد و خداوند جمعیت کافران لجوج را هدایت نمى کند»، در شأن امیرالمؤمنین على(علیه السلام) نازل شده است. این روایات را گروه بسیارى از صحابه، از جمله: «ابوسعید خُدرى»، «زیدبن ارقم»، «جابربن عبدالله انصارى»، «ابن عباس»، «براءبن عازب»، «حذیفه»، «ابوهریره»، «ابن مسعود» و «عامر بن لیلى» نقل کرده اند; بنابراین روایاتى که در این زمینه در کتب معروف اهل سنت و شیعه نقل شده بیش از آن است که کسى بتواند آن ها را انکار کند. علاوه بر روایات فوق، روایات فراوان دیگرى در دست است که با صراحت مى گوید: این آیه در ماجراى غدیر خم و خطبه پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و معرفى امیرالمؤمنین على(علیه السلام) به عنوان وصى و ولى نقل شده است و عدد آن ها به مراتب بیش از روایات گذشته است تا آن جا که محقق بزرگ، علامه امینى در کتاب الغدیر، حدیث غدیر را از 110 نفر از صحابه و یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) با اسناد و مدارک معتبر نقل مى کند و همچنین از 84 نفر از تابعین و 360 دانشمند و مؤلف معروف اسلامى نام مى برد. فشرده جریان «غدیر»، که از روایات فوق استفاده شده، از این قرار است: در آخرین سال حیات مبارک پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) و بر خلاف سنوات قبل، پیامبراکرم(صلى الله علیه وآله)با ارسال نامه هایى به اطراف، از مسلمانان درخواست نمودند که امسال براى انجام مراسم حج، مسلمانان در کنار پیامبر(صلى الله علیه وآله)حاضر شوند مراسم حجة الوداع، با شکوه هر چه تمام تر در حضور پیامبر(صلى الله علیه وآله) به پایان رسید. یاران پیامبر(صلى الله علیه وآله) که عدد آن ها فوق العاده زیاد بود، از خوشحالى درک این فیض و سعادت بزرگ در پوست نمى گنجیدند. ظهر نزدیک شده بود، کم کم سرزمین «جحفه» و سپس بیابان هاى خشک و سوزان «غدیرخم» از دور نمایان مى شد، این نقطه سه یا چهار راهى بود که حجاج در آن جا از یکدیگر جدا مى شدند. ناگهان دستور توقف از طرف پیامبر(صلى الله علیه وآله) به همراهان داده شد; مؤذن پیامبر(صلى الله علیه وآله) با صداى «الله اکبر» مردم را به نماز ظهر دعوت کرد. مردم به سرعت آماده نماز مى شدند; بعد از خواندن نماز ظهر، مسلمانان تصمیم داشتند، فوراً به خیمه هاى کوچکى که با خود حمل مى کردند، پناهنده شوند، ولى پیامبر(صلى الله علیه وآله) به آن ها اطلاع داد که همه باید براى شنیدن یک پیام تازه الهى که در ضمن خطبه مفصلى بیان مى شد خود را آماده کنند. آن گاه پیامبر(صلى الله علیه وآله) منبر رفت و نخست حمد و سپاس پروردگار به جا آورد و خود را به خدا سپرد; سپس مردم را مخاطب ساخت و چنین فرمود: «من به همین زودى دعوت خدا را اجابت کرده، از میان شما مى روم. من مسئولم، شما هم مسئولید; شما درباره من چگونه شهادت مى دهید؟» مردم صدا بلند کردند و گفتند: «ما گواهى مى دهیم تو وظیفه رسالت را ابلاغ کردى و شرط خیرخواهى را انجام دادى و آخرین تلاش و کوشش را در راه هدایت ما نمودى، خداوند تو را جزاى خیر دهد». آن گاه فرمود: «... اکنون بنگرید با این دو چیز گرانمایه و گرانقدر که در میان شما به یادگار مى گذارم چه خواهید کرد؟ یکى از میان جمعیت صدا زد، کدام دو چیز گرانمایه یا رسول الله؟! پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «اوّل ثقل اکبر، کتاب خداست که یک سوى آن به دست پروردگار و سوى دیگرش در دست شماست، دست از دامن آن برندارید تا گمراه نشوید و امّا دومین یادگار گرانقدر من، خاندان منند و خداوند لطیف خبیر به من خبر داده که این دو هرگز از هم جدا نشوند تا در بهشت به من بپیوندند; از این دو پیشى نگیرید که هلاک مى شوید و عقب نیفتید که باز هلاک خواهید شد.» ناگهان مردم دیدند پیامبر(صلى الله علیه وآله) به اطراف خود نگاه کرد; گویا کسى را جستجو مى کند و همین که چشمش به امیرالمؤمنین على(علیه السلام)افتاد، خم شد و دست او را گرفت و بلند کرد; آن چنان که سفیدى زیر بغل هر دو نمایان شد و همه مردم او را دیدند و شناختند که او همان افسر شکست ناپذیر اسلام است; در این جا صداى پیامبر(صلى الله علیه وآله) رساتر و بلندتر شد و فرمود: «چه کسى از همه مردم نسبت به مسلمانان از خود آن ها سزاوارتر است؟!» مردم گفتند: «خدا و پیامبر(صلى الله علیه وآله) داناترند. پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «خدا، مولى و رهبر من است و من مولى و رهبر مؤمنانم و نسبت به آن ها از خودشان سزاوارترم» سپس فرمود: «فمن کنت مولاه فعلى مولاه; هر کس من مولا و رهبر او هستم، على مولا و رهبر او است» و این سخن را سه بار و به گفته بعضى از راویان حدیث، چهار بار تکرار کرد و به دنبال آن سر به سوى آسمان برداشت و عرض کرد: «خداوندا! دوستان او را دوست بدار و دشمنان او را دشمن بدار; محبوب بدار آن کس که او را محبوب دارد و مبغوض بدار آن کس که او را مبغوض دارد; یارانش را یارى کن و آن ها را که ترک یاریش کنند از یارى خویش محروم ساز و حق را همراه او بدار و او را از حق جدا مکن.» سپس فرمود: «آگاه باشید، همه حاضران وظیفه دارند این خبر را به غایبان برسانند.» و هنوز صفوف جمعیت از هم متفرق نشده بود که امین وحى خدا نازل شد و این آیه را بر پیامبر(صلى الله علیه وآله) خواند: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِى...;(مائده،3) امروز آیین شما را کامل و نعمت خود را بر شما تمام کردم»، در این هنگام پیامبر(صلى الله علیه وآله) فرمود: «الله اکبر، همان خدایى که آیین خود راکامل و نعمت خود را بر ما تمام کرد و از نبوت و رسالت من و ولایت على(علیه السلام) پس از من راضى و خشنود گشت». در این هنگام، شور و غوغایى در میان مردم افتاد و امیرالمؤمنین على(علیه السلام) را به این موقعیت تبریک مى گفتند و از افراد سرشناس که به او تبریک مى گفتند، ابوبکر و عمر بودند که این جمله را در حضور جمعیت بر زبان جارى ساختند: «آفرین بر تو باد، آفرین بر تو باد، اى فرزند ابوطالب! تو مولا و رهبر من و تمام مردان و زنان با ایمان شدى». و ابن عباس گفت: «به خدا سوگند که این امر ]ولایت على(علیه السلام)[ بر همه واجب گشت». سپس حسان بن ثابت شاعر معروف، از پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) اجازه خواست که به این مناسبت اشعارى بسراید; پس از سرودن اشعار، پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله) عرض کرد: «بارالها! دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن بدار...». جمله معروف پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله)، که در همه کتب بیان شده است (من کنت مولاه فعلى مولاه) حقایق بسیارى را روشن مى سازد; البته بسیارى از نویسندگان اهل سنّت اصرار دارند که «مولى» را در این جا به معناى «دوست و یار و یاور» تفسیر کنند; زیرا یکى از معانى معروف «مولى» همین است. ما هم قبول داریم که یکى از معانى «مولى» دوست و یار و یاور است، ولى قراین متعدّدى درکار است که نشان مى دهد، «مولى» در حدیث یاد شده به معناى «ولى» و «سرپرست» و «رهبر» مى باشد; این قراین به طور فشرده چنین است: 1. مسئله دوستى على(علیه السلام) با همه مؤمنان، مطلب مخفى و پنهان و پیچیده اى نبود که به این همه تأکید و بیان نیاز داشته باشد; آن هم میان بیابان خشک و سوزان و خطبه خواندن و گرفتن اعتراف هاى پى در پى از جمعیت. 2. جمله «ألست أولى بکم من أنفسکم; آیا من نسبت به شما از خود شما سزاوارتر و اولى نیستم، در این روایت هیچ تناسبى با بیان یک دوستى ساده ندارد. 3. تبریک هایى که از سوى مردم در این واقعه تاریخى به على(علیه السلام) گفته شد، مخصوصاً تبریکى که «عمر» و «ابوبکر» به ایشان گفتند، نشان مى دهد، مسئله، جز موضوع نصب خلافت نبوده است. 4. اشعارى که حسان بن ثابت، در این روایت سروده، با آن مضمون و محتواى بلند و آن تعبیر است صریح و روشن، نیز گواه دیگرى بر این مدّعاست.• ریشه لغوى ولایت عبارت است از: دو چیز یا بیشتر از یک جنس که پى در پى به وجود آیند، بى آن که چیزى از غیر آن جنس میان آن ها حایل شود. این لفظ و مشتقات آن در قرب و نزدیکى به کار مى رود. نزدیکى یا از جهت مکان است یا فامیلى یا دوستى یا نصرت و یا اعتقاد.• ولایت در معانى نصرت، محبت، قبول اولویت کسى در تدبیر امرى، سلطه، سلطنت و... به کار رفته است. در قرآن کریم ولایت در معانى گوناگونى به کار رفته و مصادیق متعددى براى کسانى که ولایت دارند ذکر شده است. در یک تفسیم بندى کلى، ولایت در قرآن را به دو قسم مى توان تقسیم نمود: 1. ولایت حق، صحیح یا ایجابى ; یعنى ولایتى که قرآن آن را به رسمیت شناخته است و از مسلمانان خواسته آن را بپذیرند تا از برکات دنیوى و اخروى آن بهره مند شوند. 2. ولایت باطل یا سلبى; یعنى ولایتى که قرآن آن را به رسمیت نشناخته است و از مسلمانان خواسته تا آن را نپذیرند. این ولایت در مورد کسانى است که ولایت خدا را نپذیرند. قسم اول از ولایت انواعى دارد: 1. ولایت خداوند; ولایت خداوند چند قسم است: الف ـ ولایت تکوینى و حقیقى; یعنى خداوند در همه اشیاء تصرف مى کند و تدبیر امر خلق به دست اوست. «اَمِ اتَّخَذوا مِن دونِهِ اَولِیاءَ فَاللّهُ هُوَ الوَلىُّ وهُوَ یُحىِ المَوتى وهُوَ عَلى کُلِّ شَىء قَدیر; (شورى،9)آیا به جاى او اولیایى براى خود گرفته اید؟ خداست که ولىّ راستین است و اوست که مردگان را زنده مى کند و هموست که بر هر چیزى تواناست.» «اَنتَ ولیّى فِى الدُّنیا والأخِرَة ...; (یوسف، 101)... تنها تو در دنیا و آخرت ولىّ من هستى...» ولایت به معناى نصرت مؤمنان، زیر مجموعه ولایت تکوینى است. «ذلِکَ بِاَنَّ اللّهَ مَولَى الَّذینَ ءامَنوا واَنَّ الکـفِرینَ لا مَولى لَهُم;(محمد،11) چرا که خدا سرپرست و یارى کننده کسانى است که ایمان آورده اند، ولى کافران را سرپرست و یارى کننده نیست.» ب ـ ولایت تشریعى و اعتبارى; یعنى تشریع احکام و هدایت و ارشاد مردم. «اللّهُ ولِىُّ الَّذینَ ءامَنوا یُخرِجُهُم مِنَ الظُّـلُمـتِ اِلَى النُّورِ ...; (بقره،257) خداوند سرور کسانى است که ایمان آورده اند. آنان را از تاریکى ها به سوى روشنایى به در مى برد...» «... واللّهُ وَلِىُّ المُؤمِنین; (آل عمران،68) ; « ... واللّهُ ولِىُّ المُتَّقین; (جاثیه،19) 2. ولایت فرشتگان; فرشتگان به اذن الهى تدبیر برخى از امور عالم را برعهده دارند. «و النّـزِعـتِ غَرقـا× والنّـشِطـتِ نَشطـا × والسّـبِحـتِ سَبحـا × فَالسّـبِقـتِ سَبقـا × فَالمُدَبِّرتِ اَمرا; (نازعات1ـ5) سوگند به فرشتگانى که ]از کافران[ به سختى جان ستانند، و به فرشتگانى که جان ]مؤمنان[ را به آرامى گیرند، و به فرشتگانى که ]در دریاى بى مانند[ شناکنان شناورند، پس در پیشى گرفتن ]در فرمان خدا[ سبقت گیرنده اند، و کار ]بندگان[ را تدبیر مى کنند.» و نیز مؤمنان را یارى مى کنند. «...اَنّى مُمِدُّکُم بِاَلف مِنَ المَلَئکَةِ مُردِفین;(انفال،9) من شما را با هزار فرشته پیاپى، یارى خواهم کرد.» 3. ولایت بشرى; این نوع ولایت، اقسامى دارد: الف ـ ولایت رسول(صلى الله علیه وآله)، پیامبران و معصومین(علیه السلام) اینان دوگونه ولایت دارند. ولایت تکوینى و ولایت تشریعى. ولایت تکوینى آنان به این معناست که مى توانند به اذن الهى در جهان آفرینش و تکوین تصرف کنند و بر خلاف عادت و جریان طبیعى، حوادثى را به وجود آورند، مانند: شفاى بیمارى غیر قابل علاج، زنده کردن مردگان و... آیه هاى فراوانى به این نوع ولایت دلالت دارند. مانند: آل عمران ،48 و 49; ص ،36 ; نمل ،40، مائده ،110 و... ولایت تشریعى آنان به این معنا است که حاکمیت و سرپرستى قانون الهى را بر عهده دارند، مردم را به دین دعوت مى کنند، بین آنان حکومت و قضاوت مى کنند. «اَلنَّبِىُّ اَولى بِالمُؤمِنینَ مِن اَنفُسِهِم...;»(احزاب،6)«اِنَّما وَلِیُّکُمُ اللّهُ ورَسولُهُ والَّذینَ ءامَنوا... ;» (مائده،55); «و ما کانَ لِمُؤمِن ولا مُؤمِنَة اِذا قَضَى اللّهُ ورَسولُهُ اَمرًا اَن یَکونَ لَهُمُ الخِیَرَةُ مِن اَمرِهِم...;»(احزاب،36); «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا اَطیعُوا اللّهَ واَطیعُوا الرَّسولَ واُولِى الاَمرِ مِنکُم...»(نساء،59) ب ـ ولایت افرادى خاص در محدوده خاص: مانند ولایت اولیاى دم (وارثان مقتول)، اولیاى صغار، اولیاى ارث «... ومَن قُتِلَ مَظلومـًا فَقَد جَعَلنا لِوَلیِّهِ سُلطـنـًا...;»(اسراء،33)... و هر کس مظلوم کشته شود، به سرپرست وى قدرت داده ایم...» و بقره، 282 و 237; نساء، 33. ج ـ ولایت عموم مردان و زنان مؤمن بر یکدیگر; «والمُؤمِنونَ والمُؤمِنـتُ بَعضُهُم اَولِیاءُ بَعض...;» (توبه، 71) و (انفال،72) ولایت باطل یا سلبى، انواعى دارد: 1. ولایت طاغوت; «... والَّذینَ کَفَرُوا اَولِیاؤُهُمُ الطّـغوتُ یُخرِجونَهُم مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّـلُمـتِ...;» (بقره،257) 2. ولایت کافران; «لا یَتَّخِذِ المُؤمِنونَ الکـفِرینَ اَولِیاءَ مِن دونِ المُؤمِنِینَ...;» (آل عمران، 28) 3. ولایت اهل کتاب; «یـاَیُّهَا الَّذینَ ءامَنوا لا تَتَّخِذوا الیَهودَ والنَّصـرَى اَولِیاءَ...;» (مائده، 51) 4. ولایت شیطان; «... اِنّا جَعَلنَا الشَّیـطینَ اَولِیاءَ لِلَّذینَ لا یُؤمِنون...;» (اعراف،27) «... اِنَّهُمُ اتَّخَذواالشَّیـطینَ اَولِیاءَ مِن دونِ اللّهِ...;» (اعراف،30) با توجه به آنچه گفته شد، مشخص مى شود که خداوند، پیامبر و امامان(علیهم السلام) بر همه مردم ولایت دارند، با این تفاوت که ولایت خداوند بالاصاله است، ولى ولایت پیامبر و امامان در طول ولایت الهى بلکه مظهر ولایت الهى است. اولیاى دم، اولیاى صغار، اولیاى ارث و مردان و زنان مؤمن بر یکدیگر ولایت دارند. ولایت آنان در محدوده شریعت اسلام و قانون اسلامى است.• پس از شناخت معناى ولایت و اقسام آن، باید توجه داشت که: اولا: همه شؤون ولایت پیامبر و امامان قدسیت دارد; یعنى داراى احترام است و هتک آن حرام مى باشد و از سوى خداوند به آنان عطا شده است. بر اساس دلایل عقلى و نقلى پیامبر اکرم(صلى الله علیه وآله وسلم) معصوم است و آن چه مى گوید طبق وحى است «وَ مَا یَنطِقُ عَنِ الْهَوَى * إِنْ هُوَ إِلاَّ وَحْىٌ یُوحَى ;(نجم،3و4) و هرگز از روى هواى نفس سخن نمى گوید، آن چه مى گوید چیزى جز وحى که بر او نازل شده نیست.» و با توجه به عصمت آن حضرت، همه کردار و گفتارشان براى ما قدسیت دارد. هنگامى که عصمت آن حضرت براى ما ثابت شد و رفتار و گفتارش براى ما مقدّس گردید، عقل ما به ما دستور مى دهد که مطیع آن حضرت باشیم. در این صورت، آزادى در برابر آن چه آن حضرت دستور مى دهد، از نظر عقل جاى ندارد. افزون بر این: در نظام حکومتى اسلام، مردم هم تکلیف دارند و هم حقوق; و تکلیف آنان از حقوق شان سرچشمه مى گیرد. بنابراین، حاکم اسلامى، تنها با تکلیف بر مردم حکومت نمى کند، بلکه حقوق آنان را نیز در نظر دارد; البته «حق» در میان انسان ها، دو سویه است; چنان که امیرالمؤمنین(علیه السلام) مى فرماید: حق به نفع هیچ کس جارى نمى شود مگر آن که بر خود او نیز جارى مى گردد و به نفع دیگران، بر او الزام مى آورد. مردم بر حکومت حقوقى دارند و حکومت نیز بر آنان حقوقى دارد.• تعیین محدوده حق و تکلیف، از یک سو به جهان بینى خاص نیازمند است و از سوى دیگر، به انسان شناسى مخصوص محتاج است. حقوق انسان در چهره تکالیف او ظهور مى کند و ثمره تکالیف او، مایه تحقّق عینى حقوق اوست.• پاورقی ها: 1. ر.ک: پیام قرآن، آیة الله مکارم شیرازى و دیگران، ج 9، ص 181 ـ 200، دارالکتب ال 2. ر.ک: راغب اصفهانى، مفردات الفاظ القرآن، مکتبة المرتضویه، ص 570. 3. ر.ک: علامه طباطبایى، المیزان، دفتر انتشارات اسلامى، ج 6، ص 12 ـ 14، و ج 18، ص 4. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه 216. 5. ر.ک: ولایت فقیه فقاهت و عدالت، آیت الله جوادى آملى، ص 515ـ518، مرکز نشر اسراء